تربیت
Tarbiat.Org

آنگاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود(گذر از ساحت علم حصولی به حیات علم حضوری)
اصغر طاهرزاده

راه ارتباط با وجود حقایق

چنان‌چه ملاحظه می‌فرمایید خداوند ما را در تئوری‌های فهم قرآن متوقف ننمود، بلكه مصداق‌های كامل درك قرآن را به صحنه آورد و به ما معرفی كرد، اگر کسانی هستند كه طبق آیة تطهیر عین طهارت‌اند و اگر حقیقت قرآن، كه یك حقیقت غیبیِ وجودی است را فقط مطهرون می‌فهمند، حال سؤال برایتان پیش می‌آید؛ آن راهی كه ما را گرفتار مفاهیم نکند و در نتیجه گرفتار پوچی در سلوك خود نگردیم، کدام راه است؟ خودِ قرآن انگشت‌ اشاره را متوجه «مطهرون» كرده است، شخصیت‌هایی كه خودشان از طریق طهارتِ قلب با وجود حقایق مرتبط‌اند، آن‌ها راهی هستند تا بقیه را نیز وارد چنین وادی بنمایند. عنایت داشته باشید که بسیار فرق می‌كند كه از كلمات امامان در حدّ مفاهیم استفاده كنیم با این كه آن‌ها را امام خود قرار دهیم و با طهارت قلبی به قلب امام نزدیك شویم و قلباً با امام زندگی كنیم، و این با طریق رعایت حلال و حرام شریعت الهی و الگو و نمونه و راهنما گرفتن شخص امام، عملی است. البته معلوم است كه باید به عنوان مقدمه، تعالیمی را پشت سرگذاشت تا آداب و ادبِ تماس با حقیقت را به دست آوریم. عمده آن است كه بدانیم ماوراء زندگی با مفاهیم، زندگی دیگری هست. گفت:
عقل‌گویدشش‌جهت‌حدّاست‌ودیگر راه‌نیست

عشق گوید راه هست و رفته‌ایم ما بارها

یك وقت انسان اصلاً ماوراء مفاهیم و فكر، زندگی دیگری را نمی‌شناسد، در این صورت معلوم است که به نشاط لازم و ثمره‌های ملموس که از طریق انس با حقایق حاصل می شود، نمی‌رسد. اما اگر ماوراء فكر و اندیشه، یك نوع زندگی را شناخت كه مقام تماس با حقیقت است، حالا برای آماده شدن جهت تماس با حقیقت، راه‌هایی را باید طی كرد و مقدماتی باید گذرانده شود. شاید با بحث‌هایی كه گذشت، آن راه تا حدّی معرفی شد و معلوم گشت. سیری كه از برهان آغاز و به عرفان رهسپار و به قرآن منتهی شود، سیر شیرینی است، سیری است كه موجب جامعیت در علم و معرفت و ایمان و عمل صالح خواهد شد.
سلوك در راه‌ ارتباط با وجودِ حقایق، با شدت و ضعف همراه است و اساساً هر امر وجودی دارای شدت و ضعف است، و راه‌های سلوكی هم چون وجودی است، دارای شدت و ضعف است، چون در واقع راه است، نه علم. مثلاً شما اگر به جای علم به پنجاه عدد صندلی به صد عدد صندلی علم داشته باشید، در وجود شما هیچ شدت و ضعفی ایجاد نمی‌شود. همین‌طور اگر من تمام كتاب‌های دنیا را به علم حصولی بدانم، از نظر درجه وجودی شدیدتر نمی‌شوم. چون عامل شدت وجود چیزی غیر از علم به مفهومات است . با سلوك در راه رسیدن به حقیقت، انسان شدت می‌یابد و درجه وجودیش تغییر می‌كند. وقتی آن طرفِ مسئله درست روشن شد كه علم حصولی به خودی خود موجب شدت درجه وجودی ما نمی‌شود، طرف مقابلش معنی پیدا می‌كند كه علم حضوری به حقایق، موجب شدّیت وجودی انسان می‌شود. اگر شما به صد عدد سطل آب علم پیدا كنید، یا به هزار تا ، هیچ نقشی در مرطوب شدن شما ندارد، مسلم این نوع دانایی‌ نسبت به سطل‌های آب، در رابطه با نزدیكی به رطوبت و تری هیچ نقشی ندارد، اما اگر با یك قطره‌آب ارتباط داشته باشید به همان اندازه با رطوبت ارتباط دارید. پس شدت و ضعف در جایی معنی دارد كه واقعیت و «وجود» در میان باشد، و نه مفهوم و ماهیت. اگر كسی وارد رابطه‌ی وجودی با حقیقت نشود با همه علومی كه دارد، وجودش شدیدتر نمی‌شود، چون وارد عالَمی نشده كه در آن عالَم شدت و ضعف مطرح است. كسی كه دانا به صد عدد سطل آب باشد و كسی كه دانا به هیچ سطل آبی نیست، هر دو از نظر عدم تماس با رطوبت و تری مساوی‌اند و هر دو هیچ بهره‌ای از تری و رطوبت ندارند، چون راه ارتباط با تری این نیست كه از آن مطّلع شویم.
پس ملاحظه فرمودید، اگر راه پیدا شد، و وارد راه شدیم تازه معنیِ شدت و ضعف در سلوك ظاهر می‌شود و حرف حافظ معنی پیدا می‌كند كه گفت:
اَلا یا ایُّها السّاقی، اَدِرْكَأساً وَ ناوِلْها

كه‌عشق‌آسان نمود اول ولی افتاد مشكل‌ها

ای محبوب جان‌ها كه با تجلی خود قلب‌ها را سیراب می‌كنی، آن جام میِّ عشق و محبت را بگردان و به من برسان كه ما از مشكلات راه سلوك بی‌خبر بودیم و به واقع در این مسیر به نفحات پی‌در‌پی تو نیاز داریم. چون سالك از طریق انوار ربانیِ حضرت پروردگار، ضعف حضور خود را به شدت حضور تبدیل می‌كند.
طبق آیه33 سوره احزاب معلوم شد که اهل بیت پیامبر(ع) عین طهارت‌اند و در این مقام حتی بهترین اصحاب پیامبر(ص) جای ندارند و هیچ كدام از اصحاب هم، چنین ادعایی که عین طهارت باشند، نداشته‌اند. اگر سراغ تمام اصحاب پیامبر(ص)، یا سراغ آدم‌های خوب دنیا برویم و بپرسیم: آیا شما خودتان ادعا دارید عین طهارت هستید، همه می‌گویند: نه، از سلمان بگیر تا خلیفه اول، حاضر نیستند بگویند ما عین طهارتیم. پس یا چنین چیزی نبوده است و خطاب قرآن به اهل بیت كه می‌گوید: خدا اراده کرد شما از هر آلودگی پاك باشید، خطاب لَغْوی است، و یا عده‌ای از انسان‌ها بوده‌اند كه شایستگی چنین خطابی را داشته‌اند و خداوند به آن‌ها خطاب كرده است. از آن طرف هیچ‌كس از صحابه پیامبر و یا زنان پیامبر(ص) نمی‌گویند ما عین طهارت هستیم، فقط یك عده‌ای یعنی اهل بیت پیامبر(ع) می‌گویند:‌ ما مصداق این آیه هستیم. داستان‌های عجیب و غریبی در این رابطه در تاریخ مطرح است. به عنوان نمونه، روبه‌روی مسجد جامع دمشق، پیرمردی آمد خطاب به حضرت سجاد(ع) و جمع اسرای كربلا گفت: «الحمدلله» ‌كه امیرالمؤمنین یزید بر شما پیروز شد، حضرت سجاد(ع) در حالی كه مریض بودند، فرمودند: ای پیرمرد، قرآن خوانده‌ای؟ گفت: بله، گفتند: این آیه را خوانده‌ای كه می‌فرماید: «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى »(181) گفت: بله خوانده‌ام. فرمودند: ای پیرمرد «القربی» مائیم. آن‌گاه ادامه دادند؛ ای پیرمرد قرآن خوانده‌ای؟ و آیة «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ »(182) را خواندند و گفتند: «القربی» مائیم. سپس فرمودند؛ آیا آیة «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاكِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُمْ بِاللّهِ»(183) را خوانده‌ای؟ گفت: خوانده‌ام. فرمودند: «القربی» مائیم. بعد فرمودند: آیا آیة «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»(184) را خوانده‌ای؟ پیرمرد گفت: این آیه را خوانده‌ام حضرت فرمودند: مائیم اهل بیتی كه آیه طهارت مخصوص آن‌ها شد. پیرمرد منقلب شد و گریه كرد و توبه نمود. عمامه از سر برداشت، بر سر زد، گفت: مردم به ما دروغ گفتند، شیون زد «ثم رَفَعَ رَأسَه إلَی السَّماء و قال: اللّهم إنّی أبْرءُ مِن عَدُوّ آل محمد(ع) مِن الجِنَّ و الإنس» پس سر را به سوی آسمان بلند كرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد(ص) بیزاری می‌جویم، چه از جن باشند و چه انسان. خبر به یزید رسید دستور داد او را به قتل برسانند، با شمشیر نصفش كردند، تاریخ می گوید: چند قدم پس از شمشیر خوردن راه رفت و روی زمین افتاد. (185)
منظور عرضم از آوردن این نمونه، این است كه امامان ما همواره می‌گویند آن طهارتی كه خداوند در قرآن برای اهل بیت مخصوص كرده است، مربوط به ما است و مصداق آن مائیم، حال دو حالت دارد: یا این‌ها نعوذ بالله دروغ می‌گویند كه در این صورت از همة آدم‌ها بدترند، یا راست می گویند كه اگر راست بگویند باید برای این فرهنگ در زندگی خود جایی باز كرد، و مشخص است که حركات و سكنات آن‌ها تماماً گواه صدق ادعای آن‌هاست.
هیچ كدام از اصحاب پیامبر(ص) از سلمان و ابوذر گرفته تا خلیفه‌ی اول و دوم و سوم نمی‌گویند ما عین طهارتیم، بارها خودشان گفته‌اند: ما اشتباه كردیم(186) و تنها یك عده‌ای هستند كه می‌گویند: اولاً: ما معصوم هستیم. ثانیاً: علم و عصمت ما اكتسابی نیست، بلکه مستقیماً از طرف خدا است و می‌توانید امتحان كنید.
عنایت بفرمائید، یا اینها واقعاً از همه برترند و راه‌های متعیّن دینداری برای جامعه اسلامی هستند و یا دروغگویند، و در نتیجه از همه صحابه پایین‌ترند، توجه به علم و آگاهی و حركات و سكناتشان هیچ جایی برای احتمال دروغگویی آن‌ها باقی نمی‌گذارد. چون در حالتی آن‌ها و رقبایشان روبه‌روی هم قرار دارند كه امكان تشخیص مشكل نیست، عامل تشخیص به عنوان مصداق آیه، شخصیت و آثار آن‌هاست. مصداق آیه طهارت گویندگان نهج‌البلاغه و دعای كمیل و صحیفه سجادیه و روایات متعدد هستند. طبق شواهد تاریخی یك مورد هم پیدا نشد كه در گفتار و رفتارشان خارج از مقام عصمت عمل كنند، سخت‌ترین سؤالاتی را كه هیچ یك از افراد جامعه نمی‌توانستند جواب دهند به راحتی جواب می‌دادند، از آن طرف محتوای دعای كمیل و دعای ابوحمزه و امثال آن‌ها طوری است كه به جز با ارتباطِ وجودی با عالم قدس و داشتن نور وجود از آن عالم، ممكن نیست بیان شود. آیا به صرف ارتباط مفهومی با عالم قدس می‌توان چنین سخنانی را كه سراسر «وجودی» است و نه مفهومی، ارائه كرد؟ به گفته یكی از محققین: پیغمبر(ص) حدوداً پنج هزار صحابه داشته‌اند یكی از آن‌ها سخنی ندارد كه با كمترین سخن نهج‌البلاغه برابری كند. پس معلوم است كه باید روی این خانواده حساب خاصی باز كرد. در همین راستا امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند:
«لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(ص) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِی‏ءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ».(187)
هیچ‌كس از این امت را نمی‌توان با آل محمّد (ص) قیاس نمود، و هرگز نمی‌توان پروردة نعمت این خاندان را در مرتبة آنان دانست، آل محمّد اساس دین و پایگاه یقینند، تندروان و كندروان هر دو به سوى آن‌ها بر می‌گردند، امتیازات ولایت به ایشان اختصاص دارد و وراثت و وصایت مخصوص آن‌ها است.
تمام این مقدمات به این جهت عرض شد تا جایگاه آیه تطهیر روشن شود و بتوانیم به آن ایمان پیدا كنیم. اگر به جایگاه این آیه ایمان پیدا شود می‌فهمیم كه خداوند یك راه خاصی برای دینداری به بشر نشان داده است. ولی در صدر اسلام با خانه‌نشین‌كردن این خانواده آن راه را بستند و در نتیجه جهان اسلام از حقیقت دینداری محروم شد و متأسفانه در طول این مدت فرهنگ غالب طوری بود كه شیعیان هم آن استفاده‌ای را كه باید می‌كردند، نكردند. یكی از مصیبت‌های ما این است كه به اسم دفاع از اهل‌البیت(ع)، و به اسم پذیرفتن اهل‌البیت(ع)، دوباره همان راه مفهومی یا احساسات غیرمعقول را دنبال می‌كنیم و عملاً از نتایجی كه می‌توان از فرهنگ این خانواده به دست آورد محروم می‌شویم.