عمده آن است که متوجه شده باشیم با مفهومِ یک واقعیت نمیتوان به واقع با مصداق آن واقعیت مرتبط شد، بلکه مصداق را با شهود میشود شناخت. زیرا به گفتة مولوی:
پس چه باشد عشق دریاى عدم
در شكسته عقل را آن جا قدم
كاشكى هستى زبانى داشتى
تا ز هستان پردهها برداشتى
هر چه گویى اى دم هستى از آن
پردهى دیگر بر او بستى بدان
آفت ادراك آن قال است و حال
خون به خون شستن محال است و محال
در باره اینکه خدا را به عنوان ذات میتوان نگریست از هشام بن سالم در آمده است که؛
دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَقَالَ لِی أَ تَنْعَتُ اللَّهَ؟ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ هَاتِ. فَقُلْتُ: هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. قَالَ: هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِكُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ. قُلْتُ: فَكَیْفَ نَنْعَتُهُ؟ فَقَالَ هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ، وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ، وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ، وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِیهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِیدِ.(294)
در محضر حضرت صادق (ع) وارد شدم، از من پرسیدند آیا میتوانی خدا را وصف کنی؟ عرض کردم بلی، فرمودند: وصف کن، گفتم: او سمیع است و بصیر. فرمودند: اینکه صفتی است مشترک بین خدا و مخلوقات او. عرض کردم چگونه او را وصف کنم؟ فرمودند: او نوری است که ظلمتی در او نیست و حیاتی است که مرگی در او نیست و علمی است که جهلی در او نیست. هشامبنسالم میگوید در حالی از محضر آن حضرت خارج شدم که عالمترین مردم به توحید بودم.
چنانچه ملاحظه میشود حضرت میفرمایند؛ بگو او نور است، یا بگو او حیات است، نه این كه او چیزی است که حیات دارد و معنی توجه به ذات همین است که قلب متوجه «عین حیات» و «عین علم» و «عین نور» شود و از این طریق مصداق نور و علم و حیات را شهود کند.