تربیت
Tarbiat.Org

آنگاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود(گذر از ساحت علم حصولی به حیات علم حضوری)
اصغر طاهرزاده

مقدمه مؤلف

باسمه تعالی
خدا را ای نصیحت‌گو حدیث ساغر و می‌ گو

که‌نقشی در خیال ما از این خوش‌تر نمی‌گیرد

1- موضوع کتاب بر محور سیر از «علم حصولی» به «علم حضوری» است و نزدیکی به فرهنگ پیامبران و امامان(ع)، که آن عزیزان با علم حضوری و قلبی با حقایق عالم مرتبط بودند و بقیه را نیز مدد می‌کردند و می‌کنند تا در این راه وارد شوند.
عنوانِ «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» عنوانی است شرطی نه ایجابی، و متذکر شرایطی می‌شود که اگر مواظب نباشیم، در آن شرایط، فعالیت فرهنگی پوچ و بی‌نتیجه می‌گردند و به همین جهت رویکرد آسیب‌شناسانه دارد.
در مباحث مطرح‌شده در کتاب روشن می‌شود کوشش‌های فرهنگی هرچند ممکن است ستودنی و در خور تحسین باشد، اگر ملاک درستی در کار نباشد، به‌آسانی به سوی فعالیت‌هایی منحرف می‌شود که به افزایش نابسامانیِ فرهنگی ختم خواهد شد.
موضوعات مورد بحث برای علاج دردهایی است که ظاهراً درد نیست ولی عامل بیماری روحی شده و «دین» را که حقیقی‌ترین وسیله‌ی درمان است از توانایی خارج کرده، که ما تحت عنوان «پوچ‌شدن فعالیت‌های فرهنگی» نام برده‌ایم.
فعالیت‌های فرهنگی وقتی پوچ می‌شود که راه‌هایی پیشنهاد شود که به نحو عجیبی بی‌تناسب و عاری از معانی است.
توجه به خطر وارونگی فعالیت‌های فرهنگی و پوچ‌شدن آن‌ها، یک هشدار است تا نگذاریم انرژی‌هایمان در مسیری صرف شود که بدون نتیجه بماند.
همه‌ی ما وظیفه داریم روح فعالیت‌های فرهنگی راستین را از فعالیت‌های فرهنگی تصنعی جدا کنیم تا بر فعالیت‌های فرهنگی نتیجه‌ی مطلوب مترتب گردد.
فعالیت‌های فرهنگی سطحی و تصنعی با خطر گمراهی همراه است، زیرا از اصول بهره‌مند نیست و گرفتار مفاهیم کاذب است. و این چیزی است که کتاب بر آن تأکید دارد و به همین جهت چنین عنوانی را برای آن انتخاب کرده‌ایم.
2- در مورد حالت گفتاری متن لازم است به عرض خوانندگان برسانم؛ از آن جهت سعی شده در سراسر کتاب حالت سخنرانی محفوظ بماند تا ارتباط خواننده با گوینده به صورت «حضوری» حفظ شود و حالت «حضوری» به «حصولی» تبدیل نگردد. به تعبیر «مارتین بوبر» نویسنده‌ی کتاب مشهور «من و تو»، روشن شود اگر رابطه‌ی نویسنده یا گوینده با مخاطبِ خود به جای «من، او»، «من و تو» باشد، تأثیر کلام بیشتر است.
وقتی رابطه‌ی کتاب با مخاطب خود، رابطه‌ی «من و تو» شد، خواننده‌ی کتاب خود را صرفاً ناظر و تماشاگر احساس نمی‌کند، بلکه خود را بازیگر می‌یابد و با احساس نویسنده‌ی کتاب هماهنگ می‌گردد، زیرا همچنان که در سراسر کتاب تأکید می‌شود؛ «دریافت «حصولی» از واقعیات، به هیچ‌وجه پیوندی میان ما و واقعیات بر قرار نمی‌کند» در کتاب سعی شده عقل و قلبِ مخاطب در صحنه باشد تا عزم عمل در او شعله‌ور گردد.
3- مسلّم به این نکته عنایت دارید که روح دینداری با اتصال به عالم معنا محقق می‌شود و این اتصال یک نحوه توجه به امورِ بالاتر از پدیده‌های محسوس در عالم ماده است، و به عبارت دیگر یک نحوه رازآموزی است و نه تقلید قالبی و بی‌روح، در حالی که در «رازآموزیِ دروغین» یا «فعالیت‌های فرهنگی پوچ‌شده» هیچ روحی در میان نیست تا محرک اصلی انسان‌ها جهت ادامه‌ی دینداری باشد.
سعی بنده در این کتاب آشناکردن خواننده‌ی کتاب است با خطر فوق‌الذکر و این‌که حتی‌الإمکان بتواند از طریق روش اهل‌البیت(ع) وارد فرهنگ دینیِ حضوری و قلبی شود، و لازمه‌ی چنین کاری در حضورنگه‌داشتنِ خواننده‌ی کتاب است از طریق حفظ فضای گفتاری جملات.
همه می‌دانیم «معنویت معکوس» که ناشی از عقلِ حسی و سیطره‌ی کمّیت بر کیفیّت است، بلای دوران ما است. در چنین فضایی عرفان‌هایی به جای عرفان حقیقی به صحنه می‌آیند که نه‌تنها حقیقت دینداری را از منظرها می‌زدایند، بلکه خود را طلب‌کار می‌دانند و طوری صحنه‌آرایی می‌کنند که دینداری واقعی که توسط عالمان دین ارائه می‌گردد، به حاشیه می‌رود و مورد غفلت قرار می‌گیرد. لذا لازم است پوچی این‌گونه ادعاها که بدون داشتن معانی قدسی اظهار می‌شود، روشن گردد، و ملاکی در اختیار خوانندگان قرار گیرد تا بتوانند تفاوت آن دو نوع عرفان را باز شناسند؟
وقتی در صدد باشیم دینداری حقیقی را تبیین نماییم مسلّم باید به ذات آن دینداری که همان ارتباط قلب‌ها با خدا است، بپردازیم و این از طریق حفظ حالت گفتاریِ جملات، بهتر عملی می‌شود.
4- لازم است عنایت داشته باشید که ما می‌گوییم چگونه فعالیت‌های فرهنگی پوچ و وارونه می‌شود. در فعالیت‌های فرهنگی، موضوع مورد بحث، موضوعی است واقعی، ولی نوع نگاه به آن موضوع عوض می‌شود، به طوری که روح رازآموزی و اتصال به معنویات تا حدّ عقل حسی تقلیل می‌یابد و حقیقت را منجمد می‌کند و انسان‌ها را از سیر در قلمرو معنوی محروم می‌گرداند و این‌ همان پوچ‌شدن یا قلب‌کردن امور فرهنگی است و موجب می‌شود تا فعالیت‌های فرهنگی به حداکثر وخامت خود برسد، زیرا ظاهر آن‌ها حفظ شده ولی روح آن‌ها مرده است. چنین رسوخی در جایی رخ می‌دهد که روح حضوری و قلبیِ دین آنچنان ضعیف گردد که نتواند جلو آنچنان انحرافی بایستد. کتاب «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» در صدد تقویت روحیه‌ی دینِ حضوری است برای عبور از وارونگی فرهنگی و عبور از غیر قدسی‌شدن آن فعالیت‌ها.
در سراسر کتاب سعی شده روشن شود وقتی دین تأثیر خود را می‌گذارد که رابطه‌ها حضوری و بازیگرانه باشد و نه تماشاگرانه‌ی صرف. کتاب به عنوان نمونه‌ی عملی این نظر، سعی دارد همان روش را به صورت عملی ارائه دهد و با خواننده حالت محاوره‌ای داشته باشد،
عنایت داشته باشید که تهاجم فرهنگی با ارائه‌ی چه فلسفه‌هایی موجودیت دین را نشانه رفته و با اصالت‌دادن به امور متغیر، هرگونه حقیقت ثابتی را منکر می‌شود، و کتاب «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» متذکر آثار منفی چنین نگاهی است که تحت عنوان «امور شبه قدسی» مورد بررسی قرار داده است.
5- در کتابی که در پیش رو دارید از علم و عقل سخنی در میان نیست، بلکه سخن از راهی است برای گذار از آن دو؛ و به همین‌جهت شاید سخنی نابهنگام باشد و موضوع مطرح شده در آن را به عنوان سخن عمومی که با اکثر مردم بتوان در میان گذارد، به ‌حساب نیاورد و شاید هنوز وقت طرح آن نرسیده است، ولی ما معتقدیم این‌چنین نیست که سخن نابهنگام تأثیر خود را در همان هنگام نگذارد و آن‌هایی که منتظر سخن نابهنگام بودند از آن بهره‌مند نشوند.
6- ما معتقدیم افق‌های قلبیِ نگاه نسل جوان به جاهایی افتاده است که اگر نخواهیم به چشم و گوش و دل خود دروغ بگوییم «عالمی دیگر بباید ساخت وز نو، آدمی» و اگر کسانی در این زمانه در عین ادعای دانش و علم و عقل، احساس بی‌ثمری می‌کنند، طرح عالَم دیگر، سخنی نابهنگام نخواهد بود.
سال‌های سال است با بسته‌شدن در خانة اهل‌البیت(ع) علم ما محدود به علم حصولی شده و راه‌های ارتباط با «وجودِ» حقایق، محدود به ارتباط با «مفهوم» حقایق گشته است و ما همواره چون تشنه‌ای بی‌تاب در پشت دیوارهای «مفاهیم» هرگز از نور حقایق سیراب نشده‌ایم. اگر انسان، تشنه رفت و تشنه برگشت، معلوم است که کلافه می‌شود، از پشت شیشة آب نمی‌شود آب نوشید. انبیاء و اولیاء(ع) ما را تشویق به نوشیدن کردند و با «دانستنِ» صرف، نوشیدن محقق نمی‌گردد و کلافگی این نسل به جهت آن است که با هزار امید به دنبال علم و نور آمد ولی با محدود‌شدن در علم حصولی، تشنه آمد و باید تشنه برگردد.
7- آن وقتی تفکر به تذکر و حضور بازگشت دارد که موضوعِ مورد تفکر «وجود حقایق» باشد و نه «مفهوم حقایق» و این با به صحنه‌آمدن قلب به جای عقلِ مفهوم‌گرا ممکن است و در این حالت است که تقاضای هدایت به سوی صراط مستقیم تمام وجود انسان را فرا می‌گیرد و انسان، آمادگی قدم‌زدن در راهی را پیدا می‌کند که او را به قرب حق نایل گرداند، قدم‌زدن در نفی همة تعلقات، تا فقط خدا برای او بماند. این راه، راهی است خاص که با فرهنگ حضوری- قلبی اهل‌البیت(ع) ممکن است. یعنی نگارانی که در هیچ مدرسه‌ای درس نخواندند ولی «به غمزه مسأله‌آموزِ صد مدرس شدند».
از طریق رابطة «حضوری- وجودی» با خداوند، آرام‌آرام حضرت حق با تجلیات اسماء خود بر قلب سالک رخ می‌نمایاند و محبوب حقیقیِ جان انسان برای انسان پیدا می‌شود و زندگی نیز معنی خود را می‌‌یابد و انسان از پوچی رها می‌گردد و فعالیت‌های فرهنگی در چنین فضایی و با چنین مقصدی به ثمر می‌رسد.
وقتی رابطة انسان با خدا حضوری و وجودی شد، معنی گناه و ثواب از ابهام خارج می‌شود و کلیة تعابیر دینی معنی خود را می‌یابد، به طوری که گویا قبل از این نوع از حضور و وجود، انسان مرده بود و «یهدی إلی الباطل» نصیبش می‌شد، چون «یهدی الی‌الحق»(3) را به «یهدی الی‌ مفهوم الحق» تبدیل کرده بود. پس ندا سر خواهد داد که:
مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

تا آن‌جا که وقتی وارد چنین فرهنگی شد، با تمام امید خواهد گفت:
ابرها از نورِ خورشید رخش پنهان شوند

پرده از رخسار آن سرو خرامان می‌رود

وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد

روز وصلش می‌رسد ایام هجران می‌رود(4)

8- تفکر با توجه به «وجود» حاصل می‌شود و پرسش از «ماهیت»، موجب دل‌آگاهی و مرگ‌آگاهی و ترس‌آگاهی و خشیت است و جامعه را از تصوف اِباحی‌‌گرانه وارد الهیات پر از شور و معنویت و حماسه می‌کند و فرق میان چراغ مصطفوی با شرار بولهبی به‌خوبی آشکار می‌گردد.
9- در دل بحث روشن خواهد شد که فرهنگ تشیع به رهبری امامان شیعه(ع) فرهنگ تماس با «وجود حقایق» است و قلب امامانِ شیعه با «وجود قرآن» در تماس است نه با مفاهیم آیات، و لذا خداوند فرمود: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ، فِی كِتابٍ مَّكْنُونٍ، لَّا یَمَسُّهُ إلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛(5) آن قرآن کریم که در کتاب پنهان و دور از دسترس عقل‌های معمولی است، آنچنان است که مطهرون یعنی همان اهل بیت(ع) می‌توانند با آن تماس بگیرند و آن را با قلب خود لمس کنند. نه آن‌که بدانند، بلکه بیابند. و در آن صورت معلوم می‌شود چرا ما فعلاً در ظلمات آخرالزمان به‌سر می‌بریم.
10- تفکر در «وجود حقایق» به‌خوبی ما را نسبت به ریشة ظلمات آخرالزمان و فلک‌زدگی بشر امروز که در چنگال علم حصولی دست و پا می‌زند، بیدار می‌کند و راه نشان می‌دهد. زیرا تا تفکر به میان نیاید، راهی نمایان نیست و تا «وجود» موضوع تفکر قرار نگیرد، تفکر، تفکر نیست، تفکر در موضوع مرده عین بی‌تفکری است.
بسیار فرق است بین نگاهی که خداوند را در اسماء حسنایش می‌بیند و عالم را جلوات اسماء حسنای او می‌نگرد، با آن نگاهی که خدا را صِرف علت می‌فهمد و عالم را معلول آن علت می‌شناسد. در نگاه اول انسان همواره خود را در حضور حق احساس می‌کند و سعی دارد با مراقبة هرچه بیشتر، خود را بیشتر در حضور ببرد و از انوار رب‌العالمین بیشتر برخوردار شود ولی در نگاه دوم، نه.
11- تفکر در «وجود»، روح آماده‌گر و نظر به عالَمی برتر را که منجر به ظهور حضرت مهدی(عج) است مدّ نظر انسان قرار می‌دهد. وقتی انسان در راستای آزادشدن از ماهیات، تلاش کرد و با حقیقت مرتبط شد، چشم دل خود را به مهدی(عج) می‌اندازد که تنها قلبی است که آزاد از هر واسطه‌ای با علم حضوری کامل با حقیقت مرتبط است. و وقتی فهمید ظلمات آخرالزمان از روزی شروع شد که بشر از نظر به اسماء الهی غافل گشت و فرهنگ علم حصولی و یونان‌زدگی جای نظر به حضور حق را گرفت، متوجه می‌شود تنها نجات از این ظلمات، برگشت به فرهنگ مهدی(عج) و مهدویت است و در نتیجه وارد فرهنگ فوق‌العاده و با برکت «انتظار» می‌شود و این شروع مبارکی است.(6)
12- شاید در برخورد اول تصور عزیزان این باشد که این کتاب به جنگ مدرسه و عقل و معارف حصولی رفته است، ولی با تأمل در متونی که در پیش دارید سخن به این‌جا کشیده خواهد شد که توقف در علم حصولی خطری است که آن را نباید فراموش کرد وگرنه وقتی درست هدف‌گیری کنیم، در زیر پرتو فرهنگ اهل بیت(ع) حکمت برهانی به شهود عرفانی سیر می‌کند و تمام مفاهیم حصولی به مشهود حضوری تبدیل می‌شود و از آن مسیر می‌توان شاهد بر جمال سرمدی خدای عالَم و آدم شد که مرآت همة اشیاء است، همچنان‌که همة اشیاء آینة نمایش اویند.
13- رؤیت قلبی؛ انسان را به شناختی از حق نایل می‌سازد که تحصیل آن با برهان، اندیشه و فکر به‌دست نمی‌آید و مختص موحدان است - که حق را در آینة اسماء الهی می‌نگرند- از این‌رو وقتی از امام صادق(ع) در بارة توحید پرسیدند؛ فرمود: «مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ ...»(7) اگر کسی بپندارد که خدا را با مفهوم ذهنی و فکر شناخته، مشرک است. چیزی که بین ذهن و خارج، مشترک باشد در اختیار ما نیست ... این خاصیتِ علم حصولی است. آن مفاهیم و ماهیاتِ ذهنی که نزد ما است، نمی‌تواند حقیقت خدا باشد، بنابراین خدا را با مفاهیم ذهنی نمی‌توان شناخت. از آن حضرت سؤال شد؛ پس چگونه خدا را بشناسیم؟ «فَکَیفَ سَبیلُ التُّوحید؟» فرمودند: «إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِدِ قَبْلُ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلُ عَیْنِهِ...کما قَالُواْ لیوسف أَإِنَّكَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ یَعْرِفُوهُ بِغَیْرِهِ وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ».(8) معرفت آن‌کس که نزد شما است قبل از معرفت به صفاتش برای شما محقق است، ولی معرفت به صفت کسی که غائب است قبل از مشاهدة آن است ... همان‌طور که برادران یوسف در موقعی که با حضرت یوسف(ع) روبه‌رو شدند گفتند: آیا تو یوسف هستی؟ و او نیز گفت: آری من یوسفم و این هم برادر من است. پس او را توسط خود او شناختند و نه به وسیلة غیر او، و نه توسط توهّمات قلبی و ذهنی.
پس اگر با علم حصولی به وجود خداوند پی بردیم کار را تمام‌شده ندانیم، بلکه سعی شود «علم‌الیقین» به «عین‌الیقین» ختم شود، چون خودِ خداوند مژده داد: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ...»(9) هرکس در مسیر آمدن به سوی ما تلاش و مجاهده کرد، حتماً راه رسیدن به خود را به او می‌نمایانیم.
همچنان‌که فرمود: «... وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ ...»(10) هرکس به خدا ایمان بیاورد، خدای سبحان قلب او را در مسیر ارتباط با خودش هدایت می‌کند تا ارتباطش با حقایق، قلبی شود. همچنان که فرمود: «... وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا ...»(11) اگر با انجام دستورات شرعی از او اطاعت کنید شما را هدایت می‌کند تا آرام‌آرام جزء اولیاء الهی شوید و منطق شما آن شود که فقط الله را پروردگار خود بگیرید و در آن صورت حجاب‌ها کنار می‌رود و انوار غیبیِ عالم وجود بر قلب شما سرازیر می‌گردد و اسماء الهی در جلوات ملائکه بر شما نازل می‌‌شود. چنانچه فرمود: «إنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا...».(12)
14- در این کتاب ابتدا سعی شده نبایسته‌ها مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند و سپس به بایسته‌ها پرداخته شده است و خطراتی که به نام فعالیت دینی و فرهنگی ما را به پوچی و بی‌ثمری می‌کشاند مورد توجه قرار گرفته است. ابتدا از فعالیت‌های شبه‌قدسی بحث به میان آمده است، فعالیت‌هایی که در عین ظاهر دینی سخت نظر به دنیا دارد و به جای حرام و حلال و مستحب و مکروه، مفید و مضرّ و کمی مفید و کمی مضرّ را قرار می‌دهد و با تغییر منظر انسان‌ها از حرام و حلال به مفید و مضرّ، خوفِ از حق از بین می‌رود و نفس امّاره میدان بیشتری می‌یابد و میدان فکر و ذکرِ حضوری تنگ و تنگ‌تر می‌شود. زیرا توجه به حرام و حلال‌بودن چیزها نظر را به آخرت معطوف می‌دارد، ولی نظر به مفید و مضرّبودن آن‌ها نظر را به دنیا می‌اندازد و در حالت اخیر انسان به احکام الهی احترام لازم را نمی‌گذارد، بلکه از منظر دستورات مفید به آن‌ها می‌نگرد و درنتیجه از بازگشت به حقیقت غفلت می‌شود و به جای بندگی خدا یک نحوه خودخواهی به میان می‌آید، ولی با رعایت حرام و حلال‌ خدا، انسان خود را در حضور حضرت حق می‌برد و در نتیجه با تجلی ولایت حق، انسان از بی‌سرپرستی و لذت‌پرستی افراطی در میدان زندگی نجات می‌یابد.
پس از روشن‌شدن جایگاه نبایستة فعالیت‌های شبه‌قدسی، نبایسته‌های مفهومی مورد بررسی قرار می‌گیرد و سپس راه‌های ارتباط وجودی با حقایق طرح می‌شود كه اصل اساسی حرف ما است و شما عزیزان را دعوت می‌كنیم با حوصله‌ای زیاد به جزء‌جزء بحث عنایت بفرمایید و آن را به صورت درسی و مباحثه‌ای پیگیری کنید. إن‌شاءالله توانسته باشیم بذری در این آخرالزمان بیفشانیم که منجر به شکافتن ظلمات معرفتی آخرالزمان گردد.
طاهرزاده