شما از سخن رسول خدا(ص) در حدیث فوق ساده نگذرید. حضرت با بیان این نكته كه «باید داناترین و فهیمترین افراد، زمام امور مسلمین را در دست بگیرد» میخواهند نظام ارزشی جامعه در شرایط و بستر صحیح به سیر خود ادامه دهد. حالا اگر جامعهای حتّی یك قدم از این موضع كوتاه بیاید، تمام نظام ارزشی صحیح آن جامعه فرو میریزد، چون وقتی كسی كه در درجة دوم فهم و دانایی است، بر بالاترین رتبه از مراتب جامعه قرار گیرد، معنایش این است كه ملاك برتریها فهم و دانایی نیست و با این عمل تمام دیوار ارزشدادن به دانایی و فهم فرو ریخته است و از این به بعد هیچكس نمیتواند بر ارزشها تأكید كند و چنین فكری چون خوره در تمام ابعاد جامعه رخنه خواهد كرد و در نظام ارزشی جامعه هرج و مرج حاكم خواهد شد تا حدّی كه كار به جایی میكشد كه امامالحرمین جوینی برای توجیه این مشكل میگوید: از شرایط امام نیست كه اهل اجتهاد و استنباط باشد...!!(228)
حال مشكل این است كه از یك طرف میگویند لازم نیست امام یا خلیفه اَعلم باشد و لذا از این طریق جواب اشكالی كه میگوید خلفای سهگانه كه اَعلم امّت نبودند، چرا حاكم بر امور مسلمین شدند، را میدهند و از طرف دیگر سراسر كتب اهل سنّت پر است از فتاوای عمر و سخنان او كه به عنوان حجّت در امور فقهی مبنای احكام است. حالا شما حساب كنید ریشه این هرجومرج از كجا پیدا شد و با توجّه به این سخن پیامبر خدا(ص) كه علی(ع) بر آن تأكید فرمودند، بسیاری از مشكلات آینده تفاوت فقهی بین شیعه و سنّی مرتفع خواهد گشت. چون وقتی معلوم شود عمر اَعلَم امت نیست، پس باید سخنان او مبنای فقه برادران اهل سنت نباشد و همین كافی است تا فقه شیعه و سنی به هم نزدیك شود.
باز بر مبنای همین انحراف سخن ابنابیالحدید است كه در عین اقرار به فضیلت علی(ع) میگوید این كار خدا است كه مفضول را از افضل مقدّم داشت و لذا اوّل آن سه خلیفه را بر مسند امور مسلمین قرار داد سپس علی«(ع) را كه افضل آنها بود. در حالیكه این حرف، متهمكردن خدا است و ایشان متوجّه نیست كه با صحهگذاردن بر این عمل، چه بلای بزرگی بر سر جامعه میآید، وقتی حكم كسی در جامعه جاری شود كه آن حكم عالیترین حكم نیست كه خدا برای آن جامعه قرار داده است باید انتظار چنین هرج و مرج فرهنگی را نیز در جوامع اهل سنت داشته باشیم. علت اینگونه قضاوتهای جاهلانه به جهت نفهمیدن عمق اعتراض حضرتزهرا(س) است و اینكه چنین واقعهای چه تخریب بزرگی در نظام ارزشی جامعه پدید میآورد.
این زهرای مرضیه(س) است كه میفهمد حادثة فوق یعنی گُم شدن حقیقت، چون وقتی ناقص به جای كامل نشست، دیگر نقصِ ناقص به عنوان نقص تلقی نمیشود و همان شخصِ ناقص به عنوان ملاك و ارزش برای افراد جامعه تلقی میگردد و از طرفی در نظام هستی آنچه به سوی راه نجات سیر میكند، غیر ناقص است و لذا چنین جامعهای هرگز به راه نجات واقعی دست نمییابد، مثل صورتی كه همة اعضایش - اعم از چشم وابرو و دهان- زیبا باشد ولی بینی او زیبا نباشد، در این حالت همة صورت نازیباست. اگر ملاك و الگوی جامعهای كه باید جامعه به سوی آن سیر كند، مظهر همة كمالات انسانی نباشد ولی جای الگویی بنشیند كه مظهر همة كمالات انسانی است، چنین جامعهای به نجات و رستگاری دست نمییابد، همچنانكه زشتی یك عضوِ صورت، موجب میشود كه همه صورت زشت تلقی شود، همچنان انسانی هم كه همة خصوصیاتش خوب بود، ولی فقط یك صفت رذیله داشت، اگر در صدد اصلاح آن نبود و آن را به رسمیت شناخت، همان یك صفت رذیله تمام شخصیت او را غیراخلاقی می كند و عملاً بقیه صفات اخلاقی هم او را به نتیجه نمیرساند.
اعتراض حضرت زهرا(س) بر مبنای چنین مسائلی است ولی جامعه متوجّه عمق فاجعه نبود. حضرت در ادامه سخن خود به زنان مهاجر و انصار میفرمایند: «أَنّى زَحْزَحُوها عَنْ رَواسِی الرِّسالَة وَ قَواعِدَ النُّبُوَّة وَ الدِّلالَة وَ مَهْبِطَ الرُّوحُ الْأَمین» یعنی؛ مردان شما چگونه خلافت رسول خدا(ص) را از موضع ثابت و بنیانهای نبوّت دور ساختند؟ و آن را از خانهای كه جبرائیل(ع) در آن فرود میآمد به خانه دیگری بردند؟