«عبدالفتاح عبدالمقصود» از مورخین معاصر اهل سنّت در جلد اوّل كتاب امام علی(ع) كه شرح مبسوطی از جریان سقیفه را مطرح میكند، میگوید: پس از به خلافت رساندن ابابكر در سقیفه، عمر و ابوعبیده جرّاح دو طرف ابابكر را گرفتند و در كوچههای مدینه حركت میكردند، هر كس را میدیدند دستش را میگرفتند و با فشار هم كه شده میچسباندند به دست ابابكر و میگفتند: بدینوسیله تو با ابابكر بیعت كردی، مواظب باش بیعت خود را نشكنی! و در چنین فضایی، از درون سقیفه، خلیفة خود را بیرون آوردند و با چنین شكلی از مردم بیعت گرفتند. حال ما از جهان اسلام میپرسیم؛ راستی اگر به راحتی و مطابق خواست مردم ابابكر تعیین میشد، پس این دست پاچگی و این جوّ خفقان برای چه بود؟! و فاطمهزهرا(س) درست دست را میگذارند بر روی نقطهضعف اصلی، و چگونگی تعیین خلیفه را به چالش میكشند و حالا اینها متوجّه شدهاند كه جبهة سترگی در مقابل خود دارند و باید او را به هر قیمتی از جلوی خود بردارند.
راستی اگر مسیر خلافت با خواست عمومی انجام شده بود و ارادة عمومی طالب حاكمیت ابابكر بود، وجود فدك در دست فاطمه(س) چه خطری است كه باید سریعاً از او گرفته شود و چه نیاز بود كه برای سركوب كردن چند نفر كه در خانة فاطمه(س) جمع شدهاند، باید خانه را آتش زد؟ تاریخ گواه است كه تعداد افرادی كه در آن خانه جمع شده بودند از ده نفر كمتر بودند، اگر جامعه حكومت سقیفه را پذیرفته است، این چند نفر چگونه میتوانند برای آن حكومت تهدید باشند كه عمر میگوید بیرون بیایید و گرنه خانه را آتش میزنم، و وقتی یكی از یاران او با تعجّب میپرسد به واقع میخواهی خانة فاطمه(س) را آتش بزنی؟! او میگوید آری! حتماً آتش میزنم.(106) چرا برای حكومتِ سقیفهساخته، وجود چند نفر در خانة فاطمه(س) مانع بزرگی به حساب میآید كه باید با تمام وجود و همراه با عصبانیت كامل با آن مقابله كرد؟
صاحب كتاب «عقدالفرید» از علمای اهل سنّت در صفحه53 از جلد دوم كتابش میگوید:
«ابابكر همین كه به خلافت رسید یك مقدار پول بین مهاجرین و انصار تقسیم كرد-جالب است ابابكری كه در طول زندگیاش در مدینه به گفتة مورخان اهل سنّت صاحب چند بز و قطعه زمینی برای كشاورزی بوده، حالا بین مردم مدینه پول تقسیم میكند- به زنی از انصار یك مقدار پول رسید، زن گفت:این پول كجا بوده است؟! گفتند: ابابكر پول تقسیم كرده و این مقدار قسمت تو شده است، زن گفت: میخواهید در امر دین به من رشوه بدهید! نمیخواهم و پول را نگرفت.»
حالا كمی روی این موضوع فكر كنید. راستی اگر مسئلة خلافت در مسیر پاك خود قرار گرفته بود، به اینهمه بیقراری برای ماندن بر سر آن نیاز بود؟! خلیفة اوّل به عباس عموی پیامبر(ص) پیغام داد كه سهمی هم برای تو در نظام در نظر گرفتهایم، جناب عباس فرمود: خلافت حقّ علی(ع) است، شما میخواهید حقّ او را تقسیم كنید و یك قسم آن را هم به من بدهید؟!