بارزترین و عالیترین جلوه و اوج بندگی خالصانه خداوند را در مناجات درخشان امیرالمؤمنین علیهالسلام مشاهده می کنیم هنگامی که در برابر خالق خویش به سجده فرو میافتادند.
در این مناجات که به سان سایر کلمات آن حضرت بر تارک آسمان عرفان و معنویت میدرخشد، حضرت میفرمایند:
الهی، کفی بیعزا ان اکون لک عبدا و کفی بیفخرا ان توکن لی ربا، انت کما أُحب فاجعلنی کما تحب؛(65)
خدای من، همین عزت و سرافرازی برای من کافی است که من بنده تو هستم و همین افتخار برای من کافی است که تو پروردگار من هستی. تو همانگونه هستی که من میخواهم، پس مرا همانگونه قرار بده که خود میخواهی.
آری، برای بنده رهیافته به وصال حق بالاترین عزت بندگی خداست و بالاترین افتخار برای او این است که خدا مولای اوست. وی خدا را در عالیترین وجهی که خود میخواهد مینگرد، بلکه هر چه میاندیشد، خدا را فراتر از فکر خود می یابد؛ چون فکر و اندیشه او محدود و خداوند نامحدود است. او انتظار دارد که خدا بخشنده باشد، و مگر جز این است که خداوند سریع الحساب و از گناهان بیشمار ما در میگذرد؟ چنین بندهای از خدا میخواهد که در برابر اعمال محدود و کوچک وی، پاداش و نعمتی عظیم عنایت کند، و مگر جز این است که خداوند در برابر اعمال نیک اندک ما نعمتهای بیپایان بهشت را عنایت میکند که هیچ تشابهی بین آن عمل با این پاداش نیست. پس از آنکه حضرت اعتراف میکنند که خدایا تو همان هستی که من میخواهم، از خداوند میخواهند که ایشان را همان بندهای قرار دهد که خود دوست دارد.
در سخن دیگری حضرت در بیان انگیزه خویش در عبادت خداوند میفرمایند:
الهی، ما عبدتک خوفا من عقابک و لا طمعا فی ثوابک و لکن وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک؛(66)
خدای من، من تو را به جهت ترس از عقابت و یا طمع به ثواب و پاداشت عبادت نکردم، بلکه تو را شایسته عبادت یافتم؛ از این رو، به عبادت تو پرداختم.
مفهوم سخن حضرت این است که اگر خدا جهنم و بهشت را نمیآفرید یا ترک عبادت، عذاب الهی را در پی نمیداشت و همه بندگان - اعم از کسانی که خدای را عبادت میکنند و آنان که او را نمیپرستیدند - یکسان از بهشت و نعمتهای آن بهرهمند میشدند، باز من تو را عبادت میکردم؛ چون تو را شایسته عبادت یافتم و کسی که خدا را بشناسد، در مییابد که لازمترین و شایستهترین کار او، پرستش خداوند است.
حقیقت این است که ما درک کافی از شایستگی خداوند برای عبادت نداریم. البته به حقانیت این مطلب معترفیم و نمیخواهیم در آن تشکیک کنیم؛ اما فهم ما قاصر است و نمیدانیم چگونه و از چه راهی این معرفت برای انسان حاصل میشود و انگیزهای برای پرستش خداوند میگردد. در این باب پارهای از تعابیر به افق درک ما نزدیکتر است؛ نظیر تعبیر امام صادق علیه السلام از انگیزه خود برای عبادت خدا؛ آنجا که فرمودند:
و لکنی اعبده حبا له عز و جل؛(67)
لکن من خدا را از روی محبت و عشق به او عبادت میکنم.
محبت مراتبی دارد:
یکی از مراتب محبت این است که دیگر یرا به خاطر استفاده و بهرهای که از او میبرد دوست بدارد؛ از آن رو به کسی محبت میورزد که میتواند از وی استفاده مالی و غیر مالی ببرد؛ اما اگر دوستش به او بهرهای نرساند، به دوستی با او پایان میدهد.
عالیترین، راقیترین، کاملترین و خالصانهترین مرتبه محبت، عشق است. در این مرتبه، عاشق از معشوق چیزی برای خود نمیخواهد و عشق او به خاطر استفادهای نیست که از معشوق میبرد، بلکه او به مرتبهای رسیده که خود را نمیبیند و با همه وجود در معشوق فانی میشود و در مقابل او به خاک میافتد.
اقتضای عشق و محبت خالص این است که انسان به خود ننگرد و برای خویش چیزی نخواهد. کسانی که تا هنگام استفاه از محبوب او را دوست میدارند و اگر روزی بهرهای از وی نبردند، فراموشش میکنند، در واقع خود را دوست می دارند؛ نه محبوب را.
اقتضای محبت خالصانه این است که انسان در برابر محبوب خود احساس کوچکی کند و اساسا خود را هیچ بداند و در برابر هر کاری که برای معشوق میکند چشم داشتی نداشته باشد. این همان مرتبهای است که اولیای خدا و به خصوص ائمه اطهار علیهم السلام به آن رسیدهاند و به حق در مقام بندگی خدا میگویند: وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک و یا امام صادق علیهالسلام میگوید: و لکنی اعبده حبا له. سخن آنان از روی تعارف و گزافه نیست، بلکه بیانگر حقیقتی است که نتیجه محبت و عشق خالصانه به خداوند میباشد.