عبادت، رابطسه انسان با خداست و هر قدر این رابطه دو سویه بین انسان و خدا با آگاهی بیشتری همراه شود، ارزش و تاثیر بیشتری خواهد داشت. حرکات و اقوال در نماز، به خودی خود ارزشی برای انسان محسوب نمیگردد؛ کسی که بی هدف و بدون انگیزه رکوع و سجود میکند، ممکن است این کرنش را در برابر دیگ
ران نیز انجام دهد؛ حتی ممکن است کسی نماز و اذکار و قرائت آن را برای اغراض دنیوی و برای جلب توجه دیگران بخواند، که در این صورت نماز او عبادت محسوب نمیشود و ارزشی ندارد. قوام عبادت به درک، معرفت و توجه انسان به خداست. هر قدر انسان بر حقارت و بندگی خود واقف شود و عظمت، سیطره الهی و مالکیت او بر همه هستی را بیشتر درک کند و در هنگام عبادت بیشتر توجه خویش را بر این معانی متمرکز سازد، عبادت او ارزشمندتر خواهد بود، تا آنجا که ممکن است با درک فزونتر این حقایق و توجه کامل به مبدا هستی، عبادت انسان به درجه و مرتبه عبادت اولیای خاص خداوند برسد.
آنچه ما انجام میدهیم، در ظاهر عبادت است و البته مسقط تکلیف نیز هست. عبادت حقیقی هنگامی محقق میشود که در حد توان توجه ما به معانی و حقایق نهفته در هبادت معطوف گردد؛ به گونهای آن حقایق در رفتار، سخنان و اندیشههای ما تبلور یابد.
در اینجا به نقش معرفت خدا در عبادت اشاره کردیم، اکنون این سوال مطرح میشود که ما چگونه خدا را میشناسیم و اصولا برداشت ما از شناخت خدا چیست؟
برای روشن شدن پاسخ سوال فوق، ضرورت دارد که قدری به ماهیت معرفت و شناخت ما از موجودات دیگر بپردازیم.
اصولا انسان هر موجودی را با صفات و عوارضی که در شعاع فهم یا حس او قرار گرفته میشناد و به واقع، به کنه و ذات آن موجود وقوف نمییابد و شناخت وی منحصر به فهم و درک صفات و عوارض آن است؛ مثلا شناخت ما از دوستان به شناختی منحصر است که به قیافه، رنگ پوست، قد و قامت، رفتار و خلقیات و سایر عوارض و صفات او داریم و ذات او برای ما شناسایی نشده است. البته در این باره که ذات هر موجودی قابل شناخت اسو و علاوه بر شناخت حاصل از طریق صفات و عوارض، آیا علم حضوری و وقوف بر ذات موجود دیگری برای ما ممکن است یا نه، بحثهای گسترده و دامنهداری از سوی فیلسوفان و عرفا طرح شده که از عهده بحث ما خارج است.
شناخت ما به موجوداتی که مشاهده میکنیم، در حد شناخت عوارض و صفات آنهاست که در شعاع احسان و مشاهده ما قرار میگیرند، نه فراتر از آن؛ اما شناخت موجودات و اشخاصی را که مشاهده نکردهایم، از طریق نقل و گزارش صفات و عوارض آنها حاصل میگردد؛ مثلا در مورد شخصیتی چون ابن سینا، پس از آنکه درباره زمان تولد، ویژگیهای شخصیتی، تحصیلات و سایر خصوصیات او مطالعه کردیم، به شخصیت وی پی میبریم و در واقع، آن صفات و ویژگیها نمادی از شخصیت ابن سینا را برای ما ترسیم میکند و آنچه در مقام معرفی ان شخصیت بر زبان میآوریم، تنها نمادی از ویژگیهایی است که از او شناختهایم؛ چون ما ذات اشیا و موجودات را نمیشناسیم و عناوین و سامی بیانگر ذات آنها نیست، بلکه عناوین اوصاف و صفات آنهاست.
گذشته از شناخت و معرفت امور حسی که مستقیما آنها را درک میکنیم یا از طریق نقل ویژگیها بدانها آگاهییابیم، مسلما شناخت ما به امور مجرد و نامرئی محدودتر میشود؛ مثلا شناخت ما به امین وحی خدا، جبرئیل، منحصر در همین حد است که او واسطه ابلاغ آیات الهی به پیامبران میباشد؛ و گرنه علاوه بر این که شناخت ذات جبرئیل برای ما ممکن نیست، مشاهده او نیز برای ما میسور نمیباشد؛ - حتی چنان که در روایات آمده - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهو سلم نیز تنها در پارهای از موارد جبرئیل را به هنگام ابلاغ وحی خدا یا به صورت یاران خاص خود و یا در شمایل دیگری درک و رویت میکرد.
ما همین اندازه که جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل میشد و آیات خدا را به ایشان ابلاغ میکرد:
و انه لتنزیل رب العالمین نزل به الروح الامین؛(80)
و همانا این [قرآن ] فرو فرستاده پروردگار جهانیان است، که روح امین - جبرئیل - آن را فرود اورده است.
اما نه از ویژگیها و حقیقت جبرئیل چیزی میدانیم و نه از ماهیت وحی اطلاع داریم، و نه از نحوه نزول جبرئیل بر قلب مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آگاهیم.