کسی که به علم، قدرت و هنرش مینازد، باید بیندیشد که در آغاز پیدایش چه بوده و عاقبتش چه خواهد شد. انسان در ابتدای آفرینش خود، قطره آب گندیدهای بیش نبود که نفرت را بر میانگیزد و پس از مرگ به مرداری تبدیل میشود که بوی تعفنش همه را میآزارد. با این آگاهی از آغاز و انجام خود، خجالت میکشد و دیگر به خویش نمیبالد.
مگر جز این است که ما زمانی نطفهای بیش نبودیم. همان نطفه را نیز خداوند آفرید و استعداد رشد و تبدیل شدن به انسن را در آن قرار داد و خود نیز، زمینه رشد آن را فراهم ساخت؟ پس آیا جا دارد که به خود بنازیم؟ آیا نباید باور داشته باشیم که زمانی میمیریم و بر ما منت مینهد که ما را در خاک مدفون میسازند و اگر جنازه ما را دفن نکنند، بعد از چند روز متعفن میشود و همه را میآزارد؟ پس اگر علم، قدرت، فهم، هنر و کمالی داریم، همه را خداوند به ما عنایت کرده و اصل هستی و همه کمالات به او اختصاص دارد. حتی حرکات و کارهای اختیاری که به اراده ما انجام می پذیرند، در واقع به اراده و مشیت الهی مستند هستند و در انام دادن آنها به افاضه خداوند محتاجیم.
فراوان اتفاق میافتد که انسان در حال سخن گفتن جملهای را میگوید؛ اما جمله دوم را فراموش میکند. گاهی انسان نماز میخواند و بعد از سر بر داشتن از سجده فراموش معرفت یکند که سجده اول را انجام داده یا سجده دوم را.
این حاکی از آن است که ما اختیار فهم و ح افظه خود را نداریم و خداست که این نعمتها را در اختیار ما قرار داده و هرگاه بخواهد از ما میستاند. آیا جز این است که حتی نفس کشیدن نیز در اختیار ما نیست و ما به اراده الهی نفسکشیم و اگر او نخواهد، نفس ما قطع میشود؟ حتی هنگامی که سخن میگوییم، اطمینان نداریم که میتوانیم آن را به فرجام برسانیم و ممکن است پس از بیان جملهای نفس قطع شود و دیگر توفیق نیابیم سخنان خود را تمام کنیم! پس ما سر تا پا نیاز هستیم و هر چه داریم از خداست.
خداوند نیازهایی را در ما قرار داده و بر این اساس از خداوند؛ سلامت، راحتی، رزق و روزی، آبرو، احترام و امنیت - و در کل، همه نعمتهای دنیوی و اخروی - را طلب میکنیم؛ اما باید توجه داشته باشیم که کسی جز خدا آنها را در اختیارمان نمینهد. پس باید با همه وجود احساس نیاز به خداوند کنیم و لحظهای فقر و نیاز خویش، و غنای مطلق حضرت حق را از یاد نبریم. در این صورت است که ارتباط قلبی ما با ساحت پروردگار برقرار میشود و همواره در برابر او خضوع و خشوع خواهیم داشت.
نکته دیگری که باید بدان اشاره شود، این است که انسان در آغاز علاوه بر آنکه در مقابل خداوند برای خویش استقلال قائل است، دیگران را نیز مستقل میبیند و اگر احتیاجی داشت، سراغ آنها میرود. اگر به پول نیاز داشت، میگوید: از پدر، مادر، برادر، و یا از دوستم میگیریم و آنان را تکیهگاه و تأمینکننده نیاز خود میشناسد. پس او گرفتار دو اشتباه شده؛ یکی این که به خیال خام خود، برای خویش استقلال قائل است و توجه ندارد که هر چدارد، از خداست؛ دوم این که وقتی خداوند به وسیله دیگران نیازهای او را برطرف میسازد، دست خدا را ورای اقدام دیگران نمینگرد و خیال میکند که دیگران به او کمک کردهاند؛ غافل از ااین که دیگران نیز، چونن او فقیر و نیازمندند و از خود چیزی ندارند.
وقتی ما حقیقتا درک کردیم که هستی از آن خداست و اوست که غنی مطلق است و نیازهای دیگران را برطرفسازد، به این نتیجه میرسیم که باید با نهایت ذلت، حقارت و خضوع در پیشگاه با عظمت الهی کرنش کنیم. حقیقت عبادت نیز، خضوع و کرنش در برابر عظمت الهی است.
روشن شد که ارتباط با خداوند، سکهای است که دو روی دارد: یک روی آن احساس خضوع، حقارت و بیمقداری در پیشگاه الهی است، و روی دیگر آن، درخواست رفع نیازها از خداوند میباشد و انگیزههای عبادت - با اختلاف مراتب و وسعتی که هر یک از مراتب آن دارد - از آن دو ناشی میشود.