پیآمدی برای تأیید مطلب فوق(261)
قول خداوند آن است که حضرت حق در ذات خود متوقف نمیشود بلکه دارای فیض دائمی است زیرا او در اوج غیر متناهی بودن واقع است و فوقِ مَا لَا یتَناهی بِمَا لَا یتَنَاهَی است. ابتدا بر عقل افاضه میکند و او را بر «مثال» خود ایجاد مینماید - برای خداوند مِثْلی وجود ندارد زیرا مثل در عرض ممثَّل است و برای خدا معنی ندارد چیزی در عرض او باشد ولی مثال در طول او است و پرتو اوست - در عنایت الهی ممکن نیست پدیدهای ضعیف قبل از وجود اشرف و شدید پدید آید لذا حتماً افاضهی اشرف قبل از اَخَس بوده و این افاضه ادامه مییابد تا جایی که دیگر پستتر از آن نباشد، مثل هیولی و لذا از حضرت باری، اول وجودِ عقل به طور کامل صادر میشود و عقل در ذات خود متوقف نگشته و فیضدهی او موجب وجود نفس میگردد و از نور و افاضهی تدریجی نفس، صورتهای زیبا و انواع طبایع جسمانی پدیدار میگردد و چون عالم مادی آخرین مرتبهی وجود است دیگر قدرت افاضه به مادون خود را ندارد. عالم ماده، حرکت و حدوث و تخریب است. همچنان که فرمود: «كُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ * وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»(262) هر آنچه بر زمین قرار دارد فانی است و وجه پروردگارِ ذوالجلال و اکرام تو باقی خواهد بود. و از طرف دیگر طبیعت در اثر حرکت به نفس میرسد و نفس به عقل برمیگردد و عقل به واحد قهّار رجوع میکند همچنان که خداوند به صورت سئوالکننده و جوابدهنده فرمود: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»(263) امروز ملک از آن کیست؟ از آن خدای واحد قهار است. و نیز فرمود: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ»(264) و در صور دمیده شود، آنگاه اهل آسمانها و زمین همه مدهوش شوند، جز آنکه را خدا بخواهد سپس بار دیگر در صور دمیده شود که ناگهان همه به پا ایستاده و منتظر باشند.
اشیاء بعد از خروج از عالمِ حرکات و شرور، از طریق مرگ و فساد اجسام به مقرّ اصلی خود برگردند، در آن حال رحمت الهی دوباره به آنها منعطف میشود و به حیاتی که مرگ ندارد و به بقائی که انقطاع نمیپذیرد برمیگردند. به همین جهت فرمود: «ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ»(265) و یا فرمود: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(266) و زمین به نور پروردگارش نورانی میگردد که این زمینِ اخروی، صورت نفسانیهای است که دارای حیات بوده و اشراقات عقلی صادره از حق را قبول میکند و ممکن است مراد از قبض زمین این باشد که وقتی به دست ملائکهی جاذب قبض شد در واقع به صورت نفسانی که قابل جذب و قبض است تبدیل شود و معنی قبض همین باشد. همچنان که میفرماید: «وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِكُونَ»(267) و زمین در روز قیامت تماماً در قبضهی اوست و سماوات پیچیده به دست او، منزه و متعالی است از آنچه با آن شریک میگیرند. فرق بین «قبض» و «طی» آن است که مقبوض در دست قابض و در مرتبهای از وجودِ اشرف نسبت به وجودی که در مرتبهی مادون هست، قرار دارد، مثل مادهی غذا که چون جذب و قبض شد به وسیلهی قوهی غاذیه به صورتی شبیه صورت مغتذی که اشرف از غذا است تبدیل میشود و اما «طی» میطلبد که دیگر برای «مطوی» وجودی و انانیتی باقی نماند.
پس قبضِ ارض اشاره است به تبدیل صورت طبیعی آن به صورت نفسانی اخروی همچنان که خداوند فرمود: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ»(268) و طی السّماء اشاره است به فنا سماوات از خود و اتحاد آن به عقل در حالی که عقل از خود فانی و به حق باقی است.
بدان که آنچه در عالم آخرت هست صورت ادراکی بدون ماده است و حیات، عارض و وارد بر آنها نشده - بلکه عین حیاتاند - و پائینترین موجودات عالم آخرت، زمین آخرت است که زنده و دارای حیات است و از آسمان این عالم برتر است چنانچه در حدیث هست: «ارض الجنةِ الکرسی، و سقفها عرش الرّحمن» زمین بهشت، کرسی است و سقف آن عرش رحمان است و آب و هوا و آتش و درخت و کوه و ساختمانهای آخرت همه به وجود صورت نفسانی موجودند، بدون ماده و حرکت و قوه و استعداد. و تفاوت این دنیا و آن دنیا بسیار است همچنان که خداوند میفرماید: «وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضیلاً»(269) آخرت را درجاتی بلند و برتری افزونی است و همه چیز در آنجا به حیات ذاتی زندهاند و هر صورتی از عناصر و غیر عناصر دارای صورتی اخروی و محسوس است که مشهود به حواسی است غیر قابل زوال. زیرا همهی آنها در نفس، چون قوهی واحدی مستقراند و همه در عین تخالف مدرِکات و صور کثیره، مانند یک قوهی واحد نفسانیاند. در آخرت سراسر این موجود هم باصر است هم سامع، بدون اینکه با عضوی بشنود و یا با عضوی ببیند و این باطن همین دنیاست که دنیا بعد از ویرانی به آن باطن رجوع میکند.
محی الدین میگوید: «در هر جسمی دو حیات هست، یکی حیات عَرَضی که به روح نسبت میدهیم ودیگری حیات ذاتی اجسام که مثل حیات روح است برای خودش و این حیات عین آن جسم است و به وسیلهی این حیاتِ ذاتی است که موجودات ربِّ خود را دائماً تسبیح میکنند زیرا تنها این حیات است که ذاتی آنهاست، حال چه روح در آنها باشد و چه نباشد و روح حیات دیگری به وجود میآورد با تسبیحی جداگانه و وقتی روح از آن جسم فارق شود جسم از آن ذکر خاص که مربوط به آن روح بود، فارق میشود و اهل کشف، حیات ذاتی اجسام را مشاهده میکنند و خراب شدن و به هم خوردن نظام اجسام و پدیدهها، مانند قطع دست انسان از بدن است که حیات روحِ مدبّره از آن عضو زایل میشود ولی حیات ذاتی باقی میماند و لذا در این عالم هر صورتی هم روحِ مدبّره و هم حیات ذاتی دارد که روح با زوالِ صورت زایل میشود و صورت نیز با زوال روح زایل میگردد ولی حیات ذاتی پدیدهها غیر قابل زوال است»(270)