تربیت
Tarbiat.Org

معرفت نفس و حشر
اصغر طاهرزاده

توجیه و تفسیر سخن افلاطون

افلاطون می‌گوید «برای موجودات عالمِ جسمانی و برای هر نوعی از انواع، صورتی عقلانی که در معرض فنا و زوال نیست موجود است، که آن صُوَر مِثْل و امثال این اشیاء جسمانی و حقیقت و اصل این صور جسمی هستند».
ظاهراً مقصود افلاطون این نیست که نفوس ناطقه با مشخصات جزئی که هریک دارند قبل از حدوث بدن در عالم مجردات موجود بوده‌اند و سپس هریک به بدنی تعلق گرفته‌اند، زیرا اگر چنین باشد باید عمل کلیه‌ی قوای نفس قبل از تعلق به این بدن تعطیل باشد درحالی‌که «وجود» هرگز تعطیل‌بردار نیست یعنی محال است وجودی دارای شرایط تأثیر باشد و آن اثر و قدرت از آن سلب شود - همان‌طور که نمی‌شود نوری باشد و ندرخشد، در عالم مجردات ساده‌ترین «وجود» بسیار از نور شدیدتر است و محال است عامل تأثیر نباشد - و هرگز نمی‌شود نفس، دارای قدرت تدبیر باشد ولی تدبیری صورت نگیرد و به همین جهت باید گفت مقصود افلاطون این است که برای نفس دو نحوه وجود هست یکی وجود جسمانی که حادث به حدوث بدن است و متعلق به اوست و یکی وجود عقلانی که در واقع وجود نفس است در عالم عقل که قائم به عقل و متعلق به آن است که این صُوَرِ مجردِ عقلی همان مُثُل الهیه‌ای است که افلاطون و سقراط بدان معتقدند.
عمده‌ی مطلب این است که در مورد حدوث نفس متوجه باشیم حرکت جوهری موجب اطوار مختلف نفس می‌شود و اگر برای نفس انسانی حرکت ذاتی و جوهری نباشد لازم می‌آید نفسِ ناطقه در همه حال متحد با جسم نامی حساس باشد و حال آن‌که این‌طور نیست و نفس می‌تواند از بدن منصرف شود. پس می‌گوییم خودِ همین اتحادِ ابتدایی نفس با بدن و انصراف و تجرد انتهایی آن، دلیلی است بر تحرک و تحول ذاتی نفس و همین تحول و حرکت جوهری در نفس دلیل بر حدوث آن است.
تذکر: مقام و مرتبه‌ی عقل و طبیعت هر دو از نظر درجه‌ی وجود معلوم و ثابت است، برخلاف نفس که حدّ ثابت ندارد و دارای اطوار و درجات مختلفی است و طی آن درجات از طریق حرکت جوهری نفس است، زیرا تصرف نفس در بدن مانند تصرف سایر مفارقات و مجردات در عالم اجسام نیست و نفس به ذات خویش مباشر و عامل تحریک و ادراک جزئی است و مباشرتی توأم با انفعال و استکمال دارد نه مثل مفارقات که فقط بر سبیل افاضه و ابداع با عالمِ مادون ارتباط دارند و لذا یکی از اطوار و درجات نفس درجه‌ی جسمانی آن است که در این مرتبه مباشر و عامل ادراکات و تحریکات جزئی است و این کار بدون مخالطت و ترکیب با ماده و انفعال از آن میسّر نیست - به همین جهت نمی‌توان پذیرفت که نفس ناطقه قبل از بدن به صورت جزئی و مشخص موجود بوده بلکه حقیقت این است که وجود آن به صورت عقلی و کلی و سِعِی بوده است - و قول رسول صادق(ص) در همین راستاست که فرمود: «كُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّین»(93) من پیامبر بودم در حالی که آدم بین آب و گل بود. این اشاره به وجود کلی و عقلی آن حضرت دارد.
هبوط نفس ناطقه از عالم قدس که موطن عقل و پدر روحانی نفس است به عالم سِفلی که موطن و محل طبیعت جسمانی و موطن نفس حیوانی است و به منزله‌ی مادر اوست، از جمله مسائلی است که هم در کتب آسمانی و هم در عبارات انبیاء و اولیاء(ع) آمده است. به عنوان مثال قرآن می‌فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»(94) انسان را در بهترین قوام خلق کردیم، سپس به پایین‌ترین درجات بازگردانیدیم. یا می‌فرماید: «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ * فَرِیقًا هَدَى وَفَرِیقًا حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ»(95) به همان حال که به وجود آمدید برگشت می‌کنید درحالی که گروهی هدایت شده و گروهی حقشان گمراهی است. و رسول خدا(ص) فرمودند: «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»(96) مردم معادن‌اند مثل معدن‌های طلا و نقره که اشاره به تَقَدُّم وجود نفس در معدن ذاتشان است و آن همان وجود عقلی آن‌هاست و در کلام امیر المؤمنین(ع) است که فرمود «رَحِمَ الله امْرَاً عَلِمَ‏ مِنْ‏ اینَ‏ وَ فِی‏ اَینَ‏ وَ اِلی اَینَ»(97) خدا رحمت کند آن کس را که بداند در کجا بوده و در کجا هست و به کجا می‌رود که اشاره به وجود عقلی و وجود طبیعی و وجود استکمالی نفس دارد.