آن قوایی را که در گیاه و حیوان و انسان مشترکاً موجود است و در جماد موجود نیست، «قوای نباتی» گویند. مثل قوهی «نامیه» که عمل نموّ در گیاه و حیوان و انسان را انجام میدهد و یا مثل قوهی «غاذیه» که عامل حفظ و بقاء بدن از طریق جبران آن مقدار انرژی است که در اثر فعالیت تحلیل میرود یعنی عامل «بَدَلِ ما یتَحَلَّل» است.
قوهی نامیه، تا زمانی که با مانعی روبهرو نشود و ضایعهای آنرا مختل ننماید عمل طبیعی خود را در سنین مختلف انجام میدهد که علی القاعده این قوه در جوانی فعالتر و بهمرور فعالیتش کم میشود و به همین جهت در جوانی فربهی و در پیری لاغری، حرکت طبیعی قوهی نامیه است و لاغری در جوانی و فربهی در پیری نشانهی انحراف این قوه از مسیر طبیعیاش میباشد.
قوهی مولّده و مصوِّره عامل حفظ و بقای نوع است، مولده غذا را تبدیل به نطفه مینماید و مصوره به نطفه صورت میبخشد و قوایی که در خدمت قوههای اصلی نباتی هستند مثل جاذبه و هاضمه و دافعه را قوای خادمه گویند.
تعریف غذا: آنچه وارد دهان میشود غذای حقیقی ما نیست بلکه غذای ما آن چیزی است که واقعا جزء بدن ما میگردد و با بدن اتحاد کامل پیدا میکند. زیرا هر موجود طبیعی یا نفسانی که دارای طبیعت خاصه یا نفس مخصوصی از نفوس سهگانه است، خود موجودی است که بالفعل واحد است و بالقوه قابل کثرت، پس فعل و اثر این موجود هم واحدِ بالفعل و هم کثیرِ بالقوه است. در مورد غذا نیز باید گفت استکمال جسم به وسیلهی غذا مانند استکمال متعلِّم به وسیلهی علم و استکمال عقلِ بالقوه به وسیلهی عقل بالفعل است و باید بین علم و عالم اتحاد صورت گیرد تا انسان عالِم شود و همانطور که تا محسوسِ بالقوه در نزد نفس ایجاد نشود بالفعل نمیگردد و انسان به محسوسات علم پیدا نمیکند و باید اتحادی بین نفس و صورت محسوس ایجاد شود، جسم با غذای بالفعل که جزء عضوی از اعضاء بدن میگردد متحد میشود، آنچنان اتحادی که بههیچوجه قابل اشارهی حسّیه و انفکاک نباشد و فقط عقل میتواند در تحلیل خود غذا را از خورندهی غذا جدا ملاحظه کند. پس کیموس یا غذایی که در خون هست و هنوز متحد با جسم نشده است غذای حقیقی نبوده و غذای بالقوه است و اساساً اگر وحدت بین غذا و بدن نباشد، وحدت و شخصیت بدن از میان میرود و دیگر یک بدن واحد معنی نمیدهد. همهی حرف آن بود که متوجه باشیم غذای حقیقی آن غذایی است که با بدن متحد میشود.(45)