خداوند متعال درباره حضرتش میفرماید:
عزیز علیه ما عنتم، حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم.(342)
(رنج کشیدنتان بر او گران است و او بر (ایمان) شما حریص است و با مؤمنان رؤوف و مهربان.)
و میفرماید:
و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین.(343)
(و ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.)
گفتهاند که این از فضیلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود که خداوند متعال دو نام از نامهای خود را به ایشان داده و فرموده است:
(بالمؤمنین رؤوف رحیم.)
روایت شده:
اعرابیای نزد پیامبر آمد تا چیزی از حضرتش بگیرد. آن حضرت خواسته او را داد. آنگاه فرمود: آیا به تو احسان کردم؟ گفت: خیر؛ خوبی هم نکردی! مسلمانان خشمگین برخاستند تا توبیخش کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله اشاره فرمود که: دست نگاه دارید. آنگاه از جای برخاست و وارد منزل شد و چیزی برای اعرابی فرستاد. مقداری هم بر آن افزود. پس فرمود: آیا به تو نیکی کردم؟ اعرابی گفت: آری؛ خداوند به تو و عشیرهات خیر و برکت عطا فرماید. آن حضرت به اعرابی گفت: تو چیزهایی به زبان آوردی که یاران من از تو ناراحت شدند. حال اگر دوست داری، سخنی را که در برابر من گفتی در حضور آنان نیز تکرار کن تا کینهای که از تو در دل دارند بیرون رود. گفت: میپذیرم.
صبحگاهان (یا شب هنگام) مرد آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این اعرابی آنچه را که شنیدید گفت و ما هم به او دادیم و اظهار داشت که راضی شده است، آیا چنین نیست ای اعرابی؟ گفت: آری؛ خداوند به تو و خاندان و عشیرهات خیر و برکت عطا فرماید. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حکایت من و این مرد مانند حکایت مردی است که شترش فرار کرده بود و مردم برای گرفتن شتر، او را دنبال کردند. این عمل مردم، شتر را بیشتر دور میساخت. صاحب شتر فریاد برآورد: مردم! من و شترم را به حال خود واگذارید. من بیش از شما به او محبت میکنم و حال او را بهتر از شما میدانم. آنگاه به طرف شتر رفت و مقداری علوفه برای او برد و شتر را بازگردانید. سپس بار خویش بر آن گذاشت و سوار شد. حال اگر من نیز شما و آن مرد را به خاطر گفتههایش به حال خود گذاشته بودم، او را کشته بودید و آن مرد به دوزخ میرفت.(344)
از علاء بن حضرمی(345) روایت شده که گفت:
به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گفتم: خویشانی دارم که به آنان احسان و نیکی میکنم ولی آنها با من بدی میکنند. من به آنها میپیوندم ولی آنها از من میبرند و دوری میجویند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک...(346)
(به بهترین نحوه (بدی را) پاسخ ده؛ آنگاه کسی که بین تو و او دشمنی است، دوست میگردد.)
علاء گفت:
شعری از این بهتر سرودهام. فرمود: چه سرودهای؟! علاء شعر خویش را خواند. آن حضرت فرمود: بعضی از شعرها پند و اندرز است و برخی گفتهها سحرانگیز است. شعر تو نیکوست ولی کتاب خدا نیکوتر است.
و روایت شده:
عربی از بنی سلیم در بیابان میزیست. سوسماری از دستش رها شد. دنبالش کرد تا بار دیگر آن را گرفت و در آستین خود قرار داد به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله روانه شد. زمانی که نزد آن حضرت ایستاد گفت: ای محمد! ای محمد!... تو جادوگر دروغگوئی هستی آسمان بر کسی سایه نیفکنده و زمین بر خود دروغگوتر از تو را حمل ننموده است ادعا میکنی در این دنیا خدایی وجود دارد که تو را بر سیاه و سفید مبعوث گردانیده است. به لات و عزی سوگند اگر نه اینکه از قومم میترسیدم که مرا شتابگر و عجول بنامند، تو را با این شمشیر ضربهای میزدم که بمیری و همه را، گذشتگان و آیندگان را، از تو آسوده میگردانیدم.
عمر بن خطاب به شتاب از جا برخاست تا بر او حمله کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بنشین ابوحفص. بردبار به پیامبری نزدیک است.
آنگاه حضرت رو به اعرابی کرد و فرمود: ای برادر بنی سلیم، عربها با ما چنین میکنند! در مجالسمان به ما حمله میکنند و سخنانی درشت در برابر ما میگویند! ای اعرابی! به خدایی که مرا به حق مبعوث داشته سوگند، آن کس که در این دنیا به من آسیب برساند فردا در آتش میسوزد...(347)
از حضرتش روایت شده که فرمود:
کسی از شما چیزی درباره اصحاب و یارانم به من نگوید؛ زیرا دوست دارم با قلبی سالم و خالی از کینه با شما روبه رو شوم.(348)
از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود:
مردی یهودی به رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و گفت: سام علیکم. عایشه حاضر بود. رسول خدا فرمود: بر تو باد. پس دیگری وارد شد و به همان ترتیب گفت: پیامبر نیز همان پاسخ را داد. عایشه با خشم گفت: مرگ و خشم و لعنت بر شما باد ای قوم یهود! ای برادران میمون و خوک! پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رو به عایشه کرد و فرمود: ای عایشه، اگر فحش و ناسزا به صورت چهرهای درمیآمد، چهره بدی داشت. مدارا بر هر چیز نهاده شود آن را زینت میدهد و اگر از چیزی گرفته شود آن را بیمقدار و معیوب میسازد.(349)
از امیر مؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو میگرفت. گربه خانه به حضرتش پناه آورد. آن حضرت دانست که گربه تشنه است. ظرف آب را نزدیک گربه گذاشت تا آب بنوشد. سپس با باقیمانده آن آب وضو گرفت.(350)