انس گوید: ده سال خدمتکار پیامبر بودم؛ هرگز به من کمترین سخن خشونتآمیزی نگفت و اگر کاری را انجام میدادم، نمیفرمود: چرا کردی؟ و اگر انجام نمیدادم، نمیفرمود: چرا نکردی؟ او بهترین اخلاقها را داشت. نرمتر از دست آن حضرت هیچ حریر و خز یا چیز دیگری را لمس نکرده و از عرق او خوشبوتر هیچ مشک و عطری را نبوییدهام.
عایشه گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله سخن زشت بر زبان نمیآورد و بیهودهگو و در بازارها فریادگر نبود. بدی را با بدی پاسخ نمیگفت؛ بلکه میبخشود و عفو میفرمود.
و هم از او نقل شده که گفت: نزد آن حضرت بودم، مردی اجازه ورود خواست. آن حضرت فرمود: این شخص برای بستگان خود خویشاوند بدی است. آنگاه اجازه ورود داد. هنگامی که آن مرد داخل شد، با او با ملایمت سخن گفت. پس از خروج آن مرد گفتم: ای رسول خدا، درباره او چنان گفتی ولی سخنانت را با نرمی اظهار کردی؟! فرمود: عایشه! از جمله بدترین مردم کسی است که مردم از بیم آزارش از او دوری میجویند.
امام حسین علیه السلام گوید: از پدرم در مورد رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله با همنشینان خود سؤال کردم. فرمود: همواره گشادهرو و خوش اخلاق و نرمخو بود. خشن، سنگدل، فریادگر، ناسزاگو، عیبجو، سخن چین نبود. از آنچه بدان میل نداشت، سر میتافت. امیدوار به خود را مأیوس نمیساخت و از امیدش محروم نمیفرمود.
از سه کار پرهیز میکرد: جدل و زیادهگویی و بیربط سخن گفتن. و مردم را هم از سه چیز باز میداشت: سرزنش دیگران، عیبجویی و جستجو در اسرار دیگران. در موردی سخن میگفت که امید پاداش الاهی در آن داشت. آنگاه که سخن میگفت در میان همنشینانش سکوت محض حاکم میشد و آنگاه که ساکت میگردید، سخن میگفتند. یارانش نزد او و در هیچ موضوعی به نزاع نمیپرداختند. هر که نزد او سخن میگفت، همگان، تا فراغت آن کس از سخن، سکوت میکردند. گفتگویشان در خدمت او درباره همان چیزی بود که نخستین آنان میگفت. با خنده آنها میخندید و با تعجب ایشان شگفتی مینمود. بر سخنان درشت غریبان صبر میکرد؛ تا آنجا که گاهی اصحاب او، آنان را باز میداشتند. میفرمود: هر گاه نیازمندی را میبینید که حاجتش را میخواهد، به او بدهید. ستایش و تعریف را نمیپذیرفت؛ مگر به پاسخ و پاداش. سخن کسی را قطع نمیکرد؛ مگر وقتی که به ناحق سخن گوید که در این صورت کلام او را با نهی کردن یا برخاستن، قطع میکرد.
جابر بن عبدالله گوید: هرگز چیزی از پیامبر صلی الله علیه و آله نخواستند که جواب منفی بدهد.
انس گفته است: پیامبر چیزی را برای روز آینده ذخیره نمیکرد.
عمر بن خطاب گوید: مردی نزد پیامبر آمد و چیزی خواست، فرمود: چیزی ندارم، ولی چیزی را که میخواهی به حساب من خریداری کن؛ هر گاه پولی به دست آوردم بدهیاش را میدهم. عمر گفت: ای رسول خدا! خدا تو را بر آنچه نمیتوانی، مکلف نساخته؛ چرا به او دادی؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از این سخن عمر ناراحت شد. مردی از انصار گفت: ای رسول خدا، انفاق کن و از جانب خدای متعال از فقر ترس نداشته باش؛ پیامبر از این سخن تبسم کرد و فرمود: از جانب خدا به این کار مأمورم.