کنیهاش ابویزید بود. در روز بدر به اجبار با کفار به جنگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رفت و اسیر گردید. عمویش عباس او را آزاد کرد. پیش از صلح حدیبیه اسلام آورد. ابوطالب علیه السلام او را بسیار دوست میداشت. با برادرش جعفر در غزوئه موته شرکت نمود و در سال پنجاه هجری در سن 96 سالگی در زمان خلافت معاویه درگذشت. خانهای معروف در مدینه داشت.
او ابتدا به مکه(159) و سپس به شام رفت و سرانجام به مدینه بازگشت. در هیچکدام از جنگهای زمان خلافت برادرش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت نکرد ولی آمادگی خود و فرزندش را به آن حضرت اعلام کرد. آن حضرت او را معاف داشت و به شرکت در جنگ وادار نساخت.
روایت شده: زمانی که خبر خودداری مردم کوفه را از همیاری با برادرش شنید، نامهای به این مضمون برای حضرتش ارسال داشت:
به بنده خدا علی امیر مؤمنان علیه السلام از عقیل بن ابی طالب، درود خداوند بر تو. در برابر تو خداوندی را که جز او خدایی نیست سپاس میگویم. باری، پروردگار تو را از هر گزند و هر نامطلوبی در همه حال در امان بدارد. من برای انجام عمره به مکه میرفتم. در راه عبدالله بن سعد بن ابی سرح را با حدود چهل جوان از فرزندان آزادشدگان(160) دیدم. از چهره و سیمای آنان دریافتم که قصد ناشایستی دارند. گفتم: کجا میروید ای فرزندان بدخواهان! آیا قصد پیوستن به معاویه دارید؟ سوگند به خدا که این دشمنی شما دیرینه است. میخواهید به این وسیله نور خداوند را خاموش و کار حق را دگرگون سازید؟ آنگاه به من ناسزا گفتند و من نیز پاسخشان دادم.
چون به مکه درآمدم شنیدم که مردمان آنجا میگویند که ضحاک بن قیس بر حیره حمله برده و آنچه میخواسته از اموال آنها غارت کرده و با سلامت بازگشته است. نفرین بر زندگانیی که در آن ضحاک بر تو جرأت و گستاخی میکند؛ ضحاکی که هیچگونه ارزش ندارد. زمانی که این خبر را دریافت کردم پنداشتم که یارانت تو را واگذاشتهاند. ای فرزند مادرم، تصمیم و نظر خویش را برای من بنویس، اگر مرگ را انتخاب کردهای، خود و فرزندان و برادرانت را به سویت بیاورم تا زندگانی ما با تو باشد و کنار تو بمیریم. به خدا سوگند دوست ندارم که پس از تو به کوتاهی فاصله میان دو شیر دوشیدن در دنیا زنده بمانم. و به خدای بزرگ سوگند که زندگانی برای ما پس از مرگ تو گوارا و خوش و سودمند نخواهد بود. سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.(161)
امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام در پاسخ چنین نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم، از بنده خدا علی، پیشوای مؤمنان به عقیل بن ابی طالب. درود بر تو. خداوندی را که جز او خدایی نیست سپاس میگویم که تو را نعمت بخشید. باری، خداوند ما و شما را همانند افرادی که از او پروا دارند در کنف حمایت خود قرار دهد، همانا که خداوند ستوده و بزرگوار است.
نامهات را دریافت نمودم - آنگاه امیر مؤمنان علیه السلام به پاسخ پرداخت... تا اینکه - نظر مرا درباره جنگ و وضعیتی که من در آن هستم پرسیدی؛ تصمیم من جنگ با کسانی است که جنگ را روا دانستهاند تا وقتی به خدا بپیوندم. زیادی مردم مرا شکوه نمیبخشند و پراکندگی آنها از گرد من تنهایم نمیسازد؛ زیرا حق با من است و خداوند یاور اهل حق است. به خدا سوگند هرگز از مرگ در مسیر حق بیزار نیستم و خیر و برکت پس از مرگ برای کسی است که با حق باشد. اما درباره پیشنهاد آمدن خود و فرزندان و برادرانت به سوی من، مرا نیازی به آن نیست. همیشه راه یافته و پسندیده باشید. به خدا سوگند که دوست ندارم همراه من کشته شوید و گمان مدار که پسر مادرت - هر چند مردم او را رها کرده و تنها گذارند - خوار و ذلیل میشود. زیرا چنان است که شاعر بنی سلیم میگوید:
فان تسألینی کیف انت؟ فاننی صبور علی ریب الزمان صلیب
اگر از من بپرسی چگونهای؟ بر سختی روزگار، بسیار شکیبا و توانا هستم.
یعز علی ان تری بی کآبة فیشمت عاد او یساء حبیب
دشوار است بر من که غم و اندوهی در من دیده شود تا دشمنی شاد یا دوستی اندوهگین گردد.(162)
عقیل بن ابی طالب داناترین افراد قریش به نسب و روزگار قریش بود. وی فرشی داشت که آن را در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله میگسترد و بر روی آن نماز میگزارد. مردم پیرامون او جمع شده از او درباره روزگار عرب و علم انساب پرسش میکردند و او پاسخ میداد. او در این زمان نابینا ولی بسیار حاضر جواب بود.(163)
در کتاب الغارات ابراهیم ثقفی آمده:
... عقیل به سوی معاویه رهسپار گردید. با رسیدن خبر به معاویه کرسیها نهادند و یاران خویش نشانید. عقیل وارد مجلس شد. معاویه دستور داد (صد) هزار درهم به او بدهند، عقیل آن پول را گرفت. معاویه از او خواست که درباره دو لشکر برای او سخن بگوید. گفت: از کنار سپاه امیر مؤمنان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام گذر کردم. روز و شبشان همانند شب و روز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود؛ تنها فرق این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله در بینشان حضور نداشت. و چون به سپاه تو رسیدم گروهی از منافقان - که در شب عقبه(164) مرکب رسول خدا صلی الله علیه و آله را فراری دادند - از من استقبال کردند.
عقیل رو به معاویه کرد و گفت: این که در طرف راست تو نشسته کیست؟ گفت: عمرو بن العاص است. گفت: همان که شش نفر بر سر پدر بودن برای او با هم اختلاف داشتند تا بالاخره جزار قریش(165) برنده شد. دیگری کیست؟ گفت: ضحاک بن قیس فهری! گفت: به خدا سوگند که پدرش در گرفتن ماهر و فرومایه طبع بود.(166) دیگری کیست؟ گفت: ابوموسی اشعری! گفت: فرزند آن زن دزد.(167) چون معاویه دید که عقیل یارانش را خشمگین نمود، گفت: ابویزید درباره من چه میگویی؟ گفت: از خودت نپرس! گفت: باید بگویی، گفت: آیا حمامه را میشناسی؟ معاویه پرسید: حمامه کیست؟ گفت: به تو خبر دادم و مجلس را ترک کرد.
معاویه نسب شناس را طلبید و گفت: بگو که حمامه کیست؟ گفت: آیا به من و خانوادهام امان میدهی؟ گفت: امان دادم. گفت: حمامه مادر بزرگ توست؛ او در جاهلیت از بدکارههایی بود که برای شناخته شدن پرچم داشتند.(168)
گویند:
روزی عمرو بن العاص نزد معاویه بود. عقیل بر آنها وارد شد. معاویه به عمرو بن العاص گفت: تماشا کن که تو را از عقیل به خنده خواهم انداخت. چون عقیل سلام کرد، معاویه گفت: خوش آمدی برادرزاده ابولهب! عقیل پاسخ داد: و درود بر برادرزاده حمالة الحطب؛ همان که بر گردنش ریسمانی از برگ خرماست (همسر ابولهب، ام جمیل دختر حرب بن امیه بود.)
معاویه گفت: ابویزید، عقیده تو درباره عمویت ابولهب چیست؟ گفت: چون به دوزخ داخل شدی به طرف چپ حرکت کن؛ او را خواهی دید که با عمه تو حمالة الحطب همخواب است. کدامیک در آتش از دیگری بهترند: زن یا شوهر؟! گفت: به خدا سوگند که هر دو یک اندازه پلیدند.(169)
مدائنی داستان کنیزی را که معاویه برای عقیل به مبلغ چهل هزار (درهم) خرید روایت کرده است. عقیل از او دارای فرزندی به نام مسلم گردید و او هیجده ساله بود که عقیل درگذشت.(170) سؤال معاویه از عقیل درباره آهن گداخته معروف است.(171) و حدیث علاقه رسول خدا صلی الله علیه و آله به عقیل و گریستنش برای فرزندش - که در عشق و محبت به امام حسین علیه السلام کشته میشود - مشهور میباشد.(172)