تربیت
Tarbiat.Org

توتیای دیدگان زندگانی خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

داستان چاه معونه‏

معونه مکانی است میان سرزمین بنی‏عامر و آبادی بنی‏سلیم در نزدیکی مدینه که در بلندی نجد قرار داشت. حکایت آن از این قرار است که:
ابوبراء عامر بن مالک بن جعفر مشهور به ملاعب الأسنه(479) نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد. آن حضرت اسلام را بر او عرضه نمود. مسلمان نشد ولی اسلام را نیز انکار نکرد و گفت: ای محمد، اگر کسانی از یاران خویش را در پیش مردم نجد بفرستی و آنها را به دین خود خوانی، امیدوارم که دعوت تو را بپذیرند. حضرت فرمود: من از مردم نجد بر آنها بیم دارم. ابوبراء گفت: در پناه من باشند.
آن حضرت منذر بن عمرو را همراه با هفتاد قاری قرآن - و به قولی چهل قاری - فرستاد. روایت شده آنان روزها هیزم جمع می‏کردند و شبها نماز می‏گزاردند. (در روایت دیگر آمده که آنان با پول هیزم، برای اهل صفه غذا خریداری می‏کردند و شبها قرآن می‏خواندند.) حرکت کردند تا به چاه معونه رسیدند. در آنجا فرود آمدند و حرام بن ملحان را با نامه آن حضرت نزد عامر بن طفیل عامری - نه عامر بن طفیل اسلمی که از صحابه بود - فرستادند.
چون به پیش عامر رسید، عامر نامه را نخواند و بر حرام بن ملحان حمله کرد و او را کشت. چون بر او نیزه زد حرام گفت: الله اکبر! به خدای کعبه رستگار شدم. سپس عامر از بنی عامر بر ضد مسلمانان کمک خواست. دعوتش را اجابت نکردند و گفتند: ما پناه ابوبراء را نمی‏شکنیم. از قبیله‏های بنی سلیم، رعل و ذکوان، کمک خواست. آنها پذیرفتند و مسلمانان را محاصره کردند و با آنان جنگیدند تا همگی آنان را به قتل رساندند؛ کعب بن زید انصاری نیمه جانی داشت که او را رها کردند. او زنده بود تا در جنگ خندق کشته شد.
عمر بن امیه ضمری و مردی از انصار - که به دنبال این گروه رفته بودند - دیدند پرندگان اطراف اردوگاه پرواز می‏کنند. گفتند: حادثه‏ای رخ داده است. آمدند و دیدند که فرستادگان کشته شده‏اند و اسبان آنها همانجا هستند. عمرو گفت: باید به رسول خدا صلی الله علیه و آله ملحق گردیم و ماجرا را به اطلاع ایشان برسانیم. مرد انصاری گفت: من دوست ندارم از جایی که منذر بن عمرو کشته شده بروم. پس به جنگ دشمن رفت و کشته شد.
ابن هشام در کتاب سیره گوید: نام آن انصاری منذر بن محمد بن عقبه بود.
دشمن عمرو بن امیه را دستگیر کرد و چون عامر دانست که او از قبیله مضر(480) است موی سرش را تراشید و او را در برابر خونی که می‏پنداشت مادرش از آن قبیله به عهده داشته آزاد ساخت. عمرو به راه افتاد و در قرقره(481) با دو تن از بنی عامر برخورد کرد. نزد او فرود آمدند. این دو با پیامبر صلی الله علیه و آله پیمان داشتند و عمرو از این ماجرا اطلاع نداشت. صبر کرد تا خوابیدند. سپس آن دو را کشت و پنداشت که با قتل آن‏ها مقداری از خون یارانش را انتقام گرفته است. آن حضرت را از ماجرا باخبر کرد. فرمود: دو تن را کشته‏ای که باید خونبهایشان را بدهم! آنگاه فرمود: این نتیجه کار ابوبراء است و من این کار را خوش نداشتم.
سیره نویسان گفته‏اند: از جمله شهدای چاه معونه، عامر بن فهیره بود که جسدش به دست نیامد؛ گویا فرشتگان او را به خاک سپرده بودند. نافع بن بدیل بن ورقاء خزاعی نیز در آن روز به قتل رسید.(482)
حسان بن ثابت و کعب بن مالک اشعاری در سوگ شهدای بئر معونه سروده‏اند.(483) انس گوید:
ندیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله بر کسی - آنچنانکه بر فرستادگان چاه معونه ناراحت شده بود - ناراحت گردد.
حال که این مطلب دانسته شد به شرح غزوه بنی نضیر می‏پردازیم: