تربیت
Tarbiat.Org

توتیای دیدگان زندگانی خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

خوشرفتاری و ادب و اخلاق پسندیده آن حضرت با اقشار مختلف‏

اخبار صحیحی در این موارد از آن حضرت روایت شده است. امیر مؤمنان علیه السلام در وصف پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می‏فرمود:
کان اجود الناس کفاً، و اجرء الناس صدراً، و اصدق الناس لهجة، و اوفاهم ذمة، و الینهم عریکة، و اکرمهم عشرة. من راه بدیهة هابه، و من خالطه فعرفه احبه. لم ار مثله قبله و لا بعده.(324)
از تمام مردم بخشنده‏تر و از همه شجاعتر و از همه راستگوتر و از همه به عهد و پیمان وفادارتر بود. اخلاقش ملایمتر از همه و در معاشرت بزرگوارترین بود. اگر کسی او را ناگهانی می‏دید از او می‏هراسید و اگر کسی با او همنشین می‏شد و او را می‏شناخت، او را دوست می‏داشت. قبل و بعد از او مانند او ندیدم.
و چه زیبا سروده است:(325)
فما تطاول امال المدیح الی ما فیه من کرم الاخلاق و الشیم
دست آرمانهای ستایشگر به بلندای اخلاق پسندیده او نمی‏رسد.
و کل آی أتی الرسل الکرام بها فانه اتصلت من نوره بهم
هر آیتی که پیامبران بزرگوار آورده‏اند از نور او به ایشان اتصال یافته است.
فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم
او خورشید آسمان فضیلت است و آنان ستارگان آن که نور آن را در تاریکی به مردم عرضه می‏دارند.
و حکیم نظامی گوید:
ای ختم پیمبران مرسل حلوای پسین و ملح اول
ای خاک تو توتیای بینش روشن به تو چشم آفرینش
ای سید بارگاه کونین نسابه شهر قاب قوسین
ای صدر نشین عقل و جان هم محراب زمین و آسمان هم
ای شش جهت از تو خیره مانده بر هفت فلک جنیبه رانده
سرخیل تویی و جمله خیلند مقصود تویی؛ همه طفیلند
سلطان سریر کائناتی شاهنشه کشور حیاتی
ای کنیت و نام تو مؤبد بوالقاسم (و) احمد و محمد صلی الله علیه و آله(326)
دانشمندان درباره اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله آورده‏اند:
آن حضرت مردم را پیوند می‏داد و آنان را از خود دور نمی‏کرد. بزرگ هر قوم را احترام نموده امور آن قوم را به دست او می‏سپرد و می‏فرمود: اگر کسی از بزرگان قومی بر شما وارد شد، او را گرامی بدارید.(327)
آن حضرت به مردم هشدار می‏داد و خود از ایشان زنهار می‏داشت؛ بی‏آنکه لطف و محبت خود را از یارانش دریغ کند. از آنان سراغ می‏گرفت. نصیب همه همنشینان را مراعات می‏کرد و کسی گمان نمی‏نمود که فردی را از او گرامیتر می‏دارد. هر کس برای حاجتی نزد او می‏آمد با او مدارا می‏نمود تا وقتی برخیزد و برود. هر کس از او چیزی می‏خواست به او می‏داد یا (دست کم) با او خوشرویی می‏کرد. همه مردم مشمول کرم و بخشش آن حضرت بودند. برای آنان چون پدری به حساب می‏آمد و همگی در برابرش مساوی و یکسان بودند.
اگر کسی از او دعوت می‏کرد دعوتش را می‏پذیرفت. هدیه را قبول می‏کرد - هر چند که پاچه گوسفندی بود - و آن را جبران می‏نمود. برای پروردگار - عز و جل - خشمگین می‏شد و هرگز برای خویشتن خشم نمی‏گرفت. حق را - حتی اگر به ضرر خود و اصحابش بود - اجرا می‏کرد.
به حضرتش پیشنهاد کردند که در جنگ با مشرکان از گروهی مشرک دیگر کمک بگیرد؛ با اینکه نیاز شدیدی حتی به یک نفر برای افزون شدن سپاهیانش داشت، قبول نکرد و فرمود: ما از مشرکی یاری نمی‏جوییم.
بشاش و خوشرو بود. اخلاقی ملایم داشت و مهربان بود. خشن و ترشرو و فریادگر و ناسزاگو نبود. از کسی عیبجویی نمی‏کرد. کسی را بسیار نمی‏ستود. از آنچه نمی‏پسندید چشم پوشی می‏کرد. هیچ کس از او ناامید نمی‏شد. خداوند متعال می‏فرماید:
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضوا من حولک.(328)
(به رحمت خدای با خلق مهربان و خوشخوی گردیدی و اگر تندخوی و سخت دل بودی مردم از گرد تو متفرق می‏شدند.)
و می‏فرماید:
(ادفع بالتی هی احسن...)(329)
(با نیکوترین نحوه (بدی را) پاسخ گوی.)
از امیر مؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمودند:
یک یهودی چند دیناری از پیامبر صلی الله علیه و آله طلب داشت. طلب خویش را تقاضا کرد. حضرت فرمود: ای یهودی، چیزی ندارم که به تو بدهم. یهودی گفت: ای محمد، تا نپردازی از تو جدا نمی‏شوم. فرمود: پس من نزد تو خواهم نشست. حضرت در کنار او بود و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح را در کنار او خواند. یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله مرد یهودی را تهدید کرده می‏ترساندند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان نگاهی انداخت و فرمود: با او چه کار دارید؟ گفتند: ای پیامبر خدا، یک یهودی شما را زندانی کند؟! فرمود: خدای - عز و جل - مرا مبعوث نکرده تا به اهل کتابی که با ما عهد و پیمان دارد و یا غیر آنان ظلم کنم! چون روز بالا آمد، مرد یهودی گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله. نیمی از مالم در راه خدا.(330)
انس گوید:
ده سال در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم. هرگز در این مدت به من پرخاش نکرد و درباره کاری که انجام داده بودم نفرمود: چرا انجام دادی؟ و درباره کاری که انجام نداده بودم نفرمود: چرا انجام ندادی؟(331)
و گفت:
رسول خدا صلی الله علیه و آله یک آشامیدنی برای افطار و یکی برای سحر داشت. گاه برای هر دو وقت یک آشامیدنی داشت. چه بسا آن آشامیدنی شیر و گاه این خوردنی نان خیس کرده بود. شبی برای آن حضرت غذایشان را آماده کردم ولی تشریف نیاوردند. گمان بردم که یکی از اصحاب، آن حضرت را دعوت کرده است. در غیاب حضرتش غذا را خوردم. یک ساعت پس از وقت شام تشریف آوردند. از یکی از همراهانشان پرسیدم: آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در جایی افطار فرموده‏اند؟ کسی ایشان را دعوت کرده بود؟ گفت: خیر. آن شب را با غصه‏ای بسیار - که جز خدا نمی‏داند - به سر آوردم؛ از این رو که مبادا پیامبر ظرف غذا را از من بخواهد و آن را نیابد و شب را گرسنه بسر برد. ولی آن حضرت آن شب را گرسنگی کشید و هرگز آن را مطالبه نفرمود و تا این لحظه هم اسمی از آن نبرده است.(332)
و عایشه گوید:
کسی خوش اخلاق‏تر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبود؛ هیچکس از یاران و یا اهل بیتش نبود که آن حضرت را دعوت کند جز آنکه دعوتش را می‏پذیرفت.
جریر بن عبدالله گوید:
از هنگامی که مسلمان شدم هرگز رسول خدا صلی الله علیه و آله از من دوری نکرد؛ هر وقت مرا می‏دید لبخند بر لب می‏آورد.(333)
پیامبر صلی الله علیه و آله با اصحاب خود مزاح می‏کرد. و با آنها می‏نشست و صحبت می‏کرد و با کودکانشان بازی می‏نمود و آنان را در دامن خویش می‏نشاند. دعوت آزاد و بنده و کنیز و فقیر را می‏پذیرفت. برای عیادت بیماران به دورترین نقاط مدینه می‏رفت. پیکر مردگان را تشییع می‏فرمود و پوزش عذرخواه را می‏پذیرفت. هرگز در خوراک و پوشاک، خویش را از بندگان و کنیزان خود برتر نمی‏داشت. هیچ آزاد یا بنده و یا کنیزی نبود که برای حاجتی نزدش بیاید جز آنکه با او برای برآوردن حاجتش تلاش می‏نمود. بداخلاق و تندخو و سخت دل نبود. در هنگام نشستن بر چیزی تکیه نمی‏داد. در خاموشی کسی بر او پیشی نمی‏گرفت. نگاهش را به چهره کسی نمی‏دوخت. هدیه را می‏پذیرفت؛ حتی اگر یک جرعه شیر بود. برای خدای خویش خشمگین می‏شد نه برای خویشتن.
انس گوید:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اگر یکی از دوستان یا یارانش سه روز غیبت می‏کرد احوال او را می‏پرسید. اگر غائب بود برای او دعا می‏فرمود و اگر حاضر بود به دیدن او می‏رفت و اگر مریض بود او را عیادت می‏کرد.(334)
و روایت شده:
پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که سواره بود. نمی‏گذاشت کسی در رکاب او پیاده بیاید؛ یا او را با خود سوار می‏کرد یا - اگر شخص از سوار شدن خودداری می‏نمود - به او می‏فرمود: جلوتر از من برو؛ جای قرار به من ملحق شو.
جماعتی از اهل مدینه غذایی برای ایشان و پنج تن از یارانشان تهیه کرده بودند. پیامبر دعوت آنان را پذیرفت. در راه شخص ششمی به آنها برخورد و با آنان به راه افتاد. چون به خانه آن جماعت رسیدند آن حضرت به شخص ششم فرمود: اینان تو را دعوت نکرده‏اند؛ اینجا بمان تا آمدن تو را به آنها بگوییم و برایت اجازه بگیریم.(335)
از طریق غیر شیعه روایت شده است که:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مسافرت بود. دستور داد گوسفندی را ذبح کنند. مردی از همسفران گفت: ای رسول خدا، کشتن گوسفند به عهده من باشد. دیگری گفت: در آوردن پوست آن با من. سومین مرد گفت: پختن آن به عهده من. آن حضرت فرمود: جمع کردن و گردآوری هیزم را هم من انجام می‏دهم. گفتند: ای رسول خدا، ما این کار را انجام می‏دهیم. فرمود: می‏دانستم که شما همه چیز را فراهم و تأمین می‏کنید ولی من خوش ندارم که میان شما متمایز و مشخص باشم زیرا خداوند متعال نمی‏پسندد و خوش ندارد که ببیند بنده‏اش در میان دوستانش مشخص و متمایز شده باشد. آنگاه برخاست و هیزم جمع نمود.
در یکی از مسافرتها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای نماز فرود آمد؛ سپس مجدداً برگشت. گفتند: ای رسول خدا، کجا می‏روید؟ فرمود: شترم را ببندم. گفتند: ما می‏بندیم. فرمود: سعی کنید هیچیک شما از دیگران کمک نگیرد حتی به مقدار زائده غذا در بین دندانها.
انس گوید:
اگر کسی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می‏آمد تا چیزی در گوش حضرتش بگوید، آن حضرت آنقدر سر خود را نزدیک او نگاه می‏داشت تا او خود دور شود. و اگر کسی دست ایشان را می‏گرفت، پیامبر آنقدر نگاه می‏داشت تا آن شخص دست خود را بکشد. اگر کسی نزد آن حضرت نشسته بود، برنمی‏خاست تا آن شخص برخیزد. هیچکس ندید که زانوان آن حضرت از همنشینانش جلوتر باشد با هر کس روبرو می‏شد ابتدا سلام می‏کرد و دست دراز می‏کرد تا دست بدهد. هرگز دیده نشد که پاهایش را مقابل یارانش دراز کند. کسی را که بر او وارد می‏شد احترام می‏گزارد. گاه ردای خود را برای او پهن می‏کرد و زیرانداز خویش را برای او می‏گذاشت. اگر چنانچه آن شخص از قبولش خودداری می‏کرد پافشاری و اصرار می‏فرمود. یارانش را با کنیه صدا می‏کرد و آنان را برای احترام با نامی که دوست داشتند می‏خواند. سخن کسی را نیز قطع نمی‏کرد.
از سلمان فارسی روایت شده که گوید:
بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وارد شدم. بر روی تشکی نشسته بود. آن را برای من گذاشت و فرمود: سلمان، اگر مسلمانی بر برادر مسلمانش وارد شود و او به عنوان احترام برای وی زیراندازی بگذارد، خداوند او را خواهد آمرزید.(336)
از امام صادق علیه السلام روایت کرده‏اند که فرمود:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نگاههای خود را میان اصحابش تقسیم می‏فرمود؛ گاهی به این و زمانی به آن به طور مساوی نظر می‏افکند.(337)
و فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز پاهایش را در برابر یارانش دراز نمی‏کرد و اگر با کسی دست می‏داد، دست خویش را از دست او جدا نمی‏کرد تا اینکه آن شخص خود دست خود را جدا کند. زمانی که این مطلب را دانستند هر که با ایشان مصافحه می‏کرد خود دستش را پایین آورده از دست پیامبر جدا می‏کرد.(338)
و روایت شده:
اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حال نماز بود و کسی در کنار او می‏نشست حضرتش نماز را زودتر به پایان می‏رسانید و از نیاز آن شخص سؤال می‏فرمود و چون به کار او رسیدگی می‏فرمود مجدداً به نماز می‏ایستاد. جز در زمانی که وحی بر او نازل می‏شد یا به هنگام پند و اندرز و ایراد خطبه، بیش از همه مردم لبخند بر لب داشت و خوشخوترین ایشان بود.
و روایت شده:
زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را می‏خواند خدمتکاران مدینه برای تبرک، ظرفهای آب خود را نزد حضرتش می‏آوردند و پیامبر دست خود را در آن آب فرو می‏برد؛ با اینکه گاهی هوای صبح خیلی سرد بود.
پدران و مادران، نوزادان خود را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‏آوردند تا برای آنان دعا کند یا برای آنها تعیین نام فرماید. آن حضرت برای احترام پدر و مادر، نوزاد را در دامان خویش می‏گذارد. بسا کودک دامن پیامبر خدا را نجس می‏ساخت. کسانی که این صحنه را می‏دیدند، فریاد برمی‏آوردند ولی ایشان می‏فرمود: کودک را نترسانید! او صبر می‏کرد تا بول کودک به پایان برسد؛ آنگاه برای او دعا می‏کرد یا نام تعیین می‏فرمود و خانواده‏اش را خوشحال و مسرور می‏گردانید و هرگز نمی‏دیدند که آن حضرت از عمل کودکشان ناراحت شود. همین که آنها می‏رفتند، پیراهن خویش را می‏شست.
شخصی وارد مسجد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله - با اینکه تنها نشسته بود - برای او جا باز کرد. مرد گفت: ای رسول خدا، جا فراوان است. فرمود: حق مسلمان بر مسلمان این است که اگر دید که او می‏خواهد بنشیند برای او جا باز کند.(339)
و روایت شده:
امیرالمؤمنین علیه السلام با کافری ذمی همراه بود. از آن حضرت پرسید: بنده خدا، کجا می‏روی؟ فرمود: به کوفه می‏روم. چون مرد کافر راه خود را جدا کرد، امام نیز با او رفت. مرد پرسید: مگر قصد کوفه نداری؟ فرمود: چرا. گفت: راه را ترک کردی! فرمود: می‏دانم. گفت: چرا با اینکه می‏دانی با من آمدی؟ امام علیه السلام فرمود: همراهی نیکو اقتضا می‏کند که انسان زمانی که قصد جدا شدن دارد مسافتی را با دوستش همراهی کند. پیامبرمان این چنین به ما دستور داده است. (مرد با شگفتی) پرسید: پیامبرتان چنین دستور داده است؟ فرمود: آری. گفت: بی‏شک یارانش به خاطر همین رفتار شایسته به دنبال او رفته‏اند. تو را گواه می‏گیرم که پیرو دین تو شدم. پس مرد کافر با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بازگشت و چون امام علیه السلام را شناخت، اسلام آورد.(340)
ای نفس لا یهتدی بهداه؟ و هو فی کل صورة مقلتاها
کدامین انسان است که به راه او هدایت نگردد؟ که او در هر چهره (به سان) دو دیده آن چهره است.
لا تجل فی صفات احمد طرفاً فهی الصورة التی لن تراها
در میدان صفات احمدی صلی الله علیه و آله دیدگان را جولان مده؛ چرا که این صفات چهره‏ای است که (حقیقت آن را) هرگز نمی‏بینی.
ما عسی ان اقول فی ذی معال؟ علة الکون کله احداها
درباره این صاحب بزرگیها چه می‏توانم گفت؟ (بزرگیهایی) که علت همه آفرینش، بودن یکی از آنهاست.
تلک نفس عزت علی الله قدراً فارتضاها لنفسه و اصطفاها
او انسانی است که قدرش نزد خدا زیاد است. او را برای خود پسندید و برگزید.
حاز قدسیة العلوم؛ فان لم یؤتها احمد فمن یؤتاها؟(341)
اوست که شرافت دانشها را کسب کرد. اگر احمد صلی الله علیه و آله بدان دست نیافته باشد، که آنها را یافته است؟!