اخبار صحیحی در این موارد از آن حضرت روایت شده است. امیر مؤمنان علیه السلام در وصف پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میفرمود:
کان اجود الناس کفاً، و اجرء الناس صدراً، و اصدق الناس لهجة، و اوفاهم ذمة، و الینهم عریکة، و اکرمهم عشرة. من راه بدیهة هابه، و من خالطه فعرفه احبه. لم ار مثله قبله و لا بعده.(324)
از تمام مردم بخشندهتر و از همه شجاعتر و از همه راستگوتر و از همه به عهد و پیمان وفادارتر بود. اخلاقش ملایمتر از همه و در معاشرت بزرگوارترین بود. اگر کسی او را ناگهانی میدید از او میهراسید و اگر کسی با او همنشین میشد و او را میشناخت، او را دوست میداشت. قبل و بعد از او مانند او ندیدم.
و چه زیبا سروده است:(325)
فما تطاول امال المدیح الی ما فیه من کرم الاخلاق و الشیم
دست آرمانهای ستایشگر به بلندای اخلاق پسندیده او نمیرسد.
و کل آی أتی الرسل الکرام بها فانه اتصلت من نوره بهم
هر آیتی که پیامبران بزرگوار آوردهاند از نور او به ایشان اتصال یافته است.
فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم
او خورشید آسمان فضیلت است و آنان ستارگان آن که نور آن را در تاریکی به مردم عرضه میدارند.
و حکیم نظامی گوید:
ای ختم پیمبران مرسل حلوای پسین و ملح اول
ای خاک تو توتیای بینش روشن به تو چشم آفرینش
ای سید بارگاه کونین نسابه شهر قاب قوسین
ای صدر نشین عقل و جان هم محراب زمین و آسمان هم
ای شش جهت از تو خیره مانده بر هفت فلک جنیبه رانده
سرخیل تویی و جمله خیلند مقصود تویی؛ همه طفیلند
سلطان سریر کائناتی شاهنشه کشور حیاتی
ای کنیت و نام تو مؤبد بوالقاسم (و) احمد و محمد صلی الله علیه و آله(326)
دانشمندان درباره اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله آوردهاند:
آن حضرت مردم را پیوند میداد و آنان را از خود دور نمیکرد. بزرگ هر قوم را احترام نموده امور آن قوم را به دست او میسپرد و میفرمود: اگر کسی از بزرگان قومی بر شما وارد شد، او را گرامی بدارید.(327)
آن حضرت به مردم هشدار میداد و خود از ایشان زنهار میداشت؛ بیآنکه لطف و محبت خود را از یارانش دریغ کند. از آنان سراغ میگرفت. نصیب همه همنشینان را مراعات میکرد و کسی گمان نمینمود که فردی را از او گرامیتر میدارد. هر کس برای حاجتی نزد او میآمد با او مدارا مینمود تا وقتی برخیزد و برود. هر کس از او چیزی میخواست به او میداد یا (دست کم) با او خوشرویی میکرد. همه مردم مشمول کرم و بخشش آن حضرت بودند. برای آنان چون پدری به حساب میآمد و همگی در برابرش مساوی و یکسان بودند.
اگر کسی از او دعوت میکرد دعوتش را میپذیرفت. هدیه را قبول میکرد - هر چند که پاچه گوسفندی بود - و آن را جبران مینمود. برای پروردگار - عز و جل - خشمگین میشد و هرگز برای خویشتن خشم نمیگرفت. حق را - حتی اگر به ضرر خود و اصحابش بود - اجرا میکرد.
به حضرتش پیشنهاد کردند که در جنگ با مشرکان از گروهی مشرک دیگر کمک بگیرد؛ با اینکه نیاز شدیدی حتی به یک نفر برای افزون شدن سپاهیانش داشت، قبول نکرد و فرمود: ما از مشرکی یاری نمیجوییم.
بشاش و خوشرو بود. اخلاقی ملایم داشت و مهربان بود. خشن و ترشرو و فریادگر و ناسزاگو نبود. از کسی عیبجویی نمیکرد. کسی را بسیار نمیستود. از آنچه نمیپسندید چشم پوشی میکرد. هیچ کس از او ناامید نمیشد. خداوند متعال میفرماید:
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضوا من حولک.(328)
(به رحمت خدای با خلق مهربان و خوشخوی گردیدی و اگر تندخوی و سخت دل بودی مردم از گرد تو متفرق میشدند.)
و میفرماید:
(ادفع بالتی هی احسن...)(329)
(با نیکوترین نحوه (بدی را) پاسخ گوی.)
از امیر مؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمودند:
یک یهودی چند دیناری از پیامبر صلی الله علیه و آله طلب داشت. طلب خویش را تقاضا کرد. حضرت فرمود: ای یهودی، چیزی ندارم که به تو بدهم. یهودی گفت: ای محمد، تا نپردازی از تو جدا نمیشوم. فرمود: پس من نزد تو خواهم نشست. حضرت در کنار او بود و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح را در کنار او خواند. یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله مرد یهودی را تهدید کرده میترساندند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان نگاهی انداخت و فرمود: با او چه کار دارید؟ گفتند: ای پیامبر خدا، یک یهودی شما را زندانی کند؟! فرمود: خدای - عز و جل - مرا مبعوث نکرده تا به اهل کتابی که با ما عهد و پیمان دارد و یا غیر آنان ظلم کنم! چون روز بالا آمد، مرد یهودی گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله. نیمی از مالم در راه خدا.(330)
انس گوید:
ده سال در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم. هرگز در این مدت به من پرخاش نکرد و درباره کاری که انجام داده بودم نفرمود: چرا انجام دادی؟ و درباره کاری که انجام نداده بودم نفرمود: چرا انجام ندادی؟(331)
و گفت:
رسول خدا صلی الله علیه و آله یک آشامیدنی برای افطار و یکی برای سحر داشت. گاه برای هر دو وقت یک آشامیدنی داشت. چه بسا آن آشامیدنی شیر و گاه این خوردنی نان خیس کرده بود. شبی برای آن حضرت غذایشان را آماده کردم ولی تشریف نیاوردند. گمان بردم که یکی از اصحاب، آن حضرت را دعوت کرده است. در غیاب حضرتش غذا را خوردم. یک ساعت پس از وقت شام تشریف آوردند. از یکی از همراهانشان پرسیدم: آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در جایی افطار فرمودهاند؟ کسی ایشان را دعوت کرده بود؟ گفت: خیر. آن شب را با غصهای بسیار - که جز خدا نمیداند - به سر آوردم؛ از این رو که مبادا پیامبر ظرف غذا را از من بخواهد و آن را نیابد و شب را گرسنه بسر برد. ولی آن حضرت آن شب را گرسنگی کشید و هرگز آن را مطالبه نفرمود و تا این لحظه هم اسمی از آن نبرده است.(332)
و عایشه گوید:
کسی خوش اخلاقتر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبود؛ هیچکس از یاران و یا اهل بیتش نبود که آن حضرت را دعوت کند جز آنکه دعوتش را میپذیرفت.
جریر بن عبدالله گوید:
از هنگامی که مسلمان شدم هرگز رسول خدا صلی الله علیه و آله از من دوری نکرد؛ هر وقت مرا میدید لبخند بر لب میآورد.(333)
پیامبر صلی الله علیه و آله با اصحاب خود مزاح میکرد. و با آنها مینشست و صحبت میکرد و با کودکانشان بازی مینمود و آنان را در دامن خویش مینشاند. دعوت آزاد و بنده و کنیز و فقیر را میپذیرفت. برای عیادت بیماران به دورترین نقاط مدینه میرفت. پیکر مردگان را تشییع میفرمود و پوزش عذرخواه را میپذیرفت. هرگز در خوراک و پوشاک، خویش را از بندگان و کنیزان خود برتر نمیداشت. هیچ آزاد یا بنده و یا کنیزی نبود که برای حاجتی نزدش بیاید جز آنکه با او برای برآوردن حاجتش تلاش مینمود. بداخلاق و تندخو و سخت دل نبود. در هنگام نشستن بر چیزی تکیه نمیداد. در خاموشی کسی بر او پیشی نمیگرفت. نگاهش را به چهره کسی نمیدوخت. هدیه را میپذیرفت؛ حتی اگر یک جرعه شیر بود. برای خدای خویش خشمگین میشد نه برای خویشتن.
انس گوید:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اگر یکی از دوستان یا یارانش سه روز غیبت میکرد احوال او را میپرسید. اگر غائب بود برای او دعا میفرمود و اگر حاضر بود به دیدن او میرفت و اگر مریض بود او را عیادت میکرد.(334)
و روایت شده:
پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که سواره بود. نمیگذاشت کسی در رکاب او پیاده بیاید؛ یا او را با خود سوار میکرد یا - اگر شخص از سوار شدن خودداری مینمود - به او میفرمود: جلوتر از من برو؛ جای قرار به من ملحق شو.
جماعتی از اهل مدینه غذایی برای ایشان و پنج تن از یارانشان تهیه کرده بودند. پیامبر دعوت آنان را پذیرفت. در راه شخص ششمی به آنها برخورد و با آنان به راه افتاد. چون به خانه آن جماعت رسیدند آن حضرت به شخص ششم فرمود: اینان تو را دعوت نکردهاند؛ اینجا بمان تا آمدن تو را به آنها بگوییم و برایت اجازه بگیریم.(335)
از طریق غیر شیعه روایت شده است که:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مسافرت بود. دستور داد گوسفندی را ذبح کنند. مردی از همسفران گفت: ای رسول خدا، کشتن گوسفند به عهده من باشد. دیگری گفت: در آوردن پوست آن با من. سومین مرد گفت: پختن آن به عهده من. آن حضرت فرمود: جمع کردن و گردآوری هیزم را هم من انجام میدهم. گفتند: ای رسول خدا، ما این کار را انجام میدهیم. فرمود: میدانستم که شما همه چیز را فراهم و تأمین میکنید ولی من خوش ندارم که میان شما متمایز و مشخص باشم زیرا خداوند متعال نمیپسندد و خوش ندارد که ببیند بندهاش در میان دوستانش مشخص و متمایز شده باشد. آنگاه برخاست و هیزم جمع نمود.
در یکی از مسافرتها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای نماز فرود آمد؛ سپس مجدداً برگشت. گفتند: ای رسول خدا، کجا میروید؟ فرمود: شترم را ببندم. گفتند: ما میبندیم. فرمود: سعی کنید هیچیک شما از دیگران کمک نگیرد حتی به مقدار زائده غذا در بین دندانها.
انس گوید:
اگر کسی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله میآمد تا چیزی در گوش حضرتش بگوید، آن حضرت آنقدر سر خود را نزدیک او نگاه میداشت تا او خود دور شود. و اگر کسی دست ایشان را میگرفت، پیامبر آنقدر نگاه میداشت تا آن شخص دست خود را بکشد. اگر کسی نزد آن حضرت نشسته بود، برنمیخاست تا آن شخص برخیزد. هیچکس ندید که زانوان آن حضرت از همنشینانش جلوتر باشد با هر کس روبرو میشد ابتدا سلام میکرد و دست دراز میکرد تا دست بدهد. هرگز دیده نشد که پاهایش را مقابل یارانش دراز کند. کسی را که بر او وارد میشد احترام میگزارد. گاه ردای خود را برای او پهن میکرد و زیرانداز خویش را برای او میگذاشت. اگر چنانچه آن شخص از قبولش خودداری میکرد پافشاری و اصرار میفرمود. یارانش را با کنیه صدا میکرد و آنان را برای احترام با نامی که دوست داشتند میخواند. سخن کسی را نیز قطع نمیکرد.
از سلمان فارسی روایت شده که گوید:
بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وارد شدم. بر روی تشکی نشسته بود. آن را برای من گذاشت و فرمود: سلمان، اگر مسلمانی بر برادر مسلمانش وارد شود و او به عنوان احترام برای وی زیراندازی بگذارد، خداوند او را خواهد آمرزید.(336)
از امام صادق علیه السلام روایت کردهاند که فرمود:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نگاههای خود را میان اصحابش تقسیم میفرمود؛ گاهی به این و زمانی به آن به طور مساوی نظر میافکند.(337)
و فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز پاهایش را در برابر یارانش دراز نمیکرد و اگر با کسی دست میداد، دست خویش را از دست او جدا نمیکرد تا اینکه آن شخص خود دست خود را جدا کند. زمانی که این مطلب را دانستند هر که با ایشان مصافحه میکرد خود دستش را پایین آورده از دست پیامبر جدا میکرد.(338)
و روایت شده:
اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حال نماز بود و کسی در کنار او مینشست حضرتش نماز را زودتر به پایان میرسانید و از نیاز آن شخص سؤال میفرمود و چون به کار او رسیدگی میفرمود مجدداً به نماز میایستاد. جز در زمانی که وحی بر او نازل میشد یا به هنگام پند و اندرز و ایراد خطبه، بیش از همه مردم لبخند بر لب داشت و خوشخوترین ایشان بود.
و روایت شده:
زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را میخواند خدمتکاران مدینه برای تبرک، ظرفهای آب خود را نزد حضرتش میآوردند و پیامبر دست خود را در آن آب فرو میبرد؛ با اینکه گاهی هوای صبح خیلی سرد بود.
پدران و مادران، نوزادان خود را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میآوردند تا برای آنان دعا کند یا برای آنها تعیین نام فرماید. آن حضرت برای احترام پدر و مادر، نوزاد را در دامان خویش میگذارد. بسا کودک دامن پیامبر خدا را نجس میساخت. کسانی که این صحنه را میدیدند، فریاد برمیآوردند ولی ایشان میفرمود: کودک را نترسانید! او صبر میکرد تا بول کودک به پایان برسد؛ آنگاه برای او دعا میکرد یا نام تعیین میفرمود و خانوادهاش را خوشحال و مسرور میگردانید و هرگز نمیدیدند که آن حضرت از عمل کودکشان ناراحت شود. همین که آنها میرفتند، پیراهن خویش را میشست.
شخصی وارد مسجد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله - با اینکه تنها نشسته بود - برای او جا باز کرد. مرد گفت: ای رسول خدا، جا فراوان است. فرمود: حق مسلمان بر مسلمان این است که اگر دید که او میخواهد بنشیند برای او جا باز کند.(339)
و روایت شده:
امیرالمؤمنین علیه السلام با کافری ذمی همراه بود. از آن حضرت پرسید: بنده خدا، کجا میروی؟ فرمود: به کوفه میروم. چون مرد کافر راه خود را جدا کرد، امام نیز با او رفت. مرد پرسید: مگر قصد کوفه نداری؟ فرمود: چرا. گفت: راه را ترک کردی! فرمود: میدانم. گفت: چرا با اینکه میدانی با من آمدی؟ امام علیه السلام فرمود: همراهی نیکو اقتضا میکند که انسان زمانی که قصد جدا شدن دارد مسافتی را با دوستش همراهی کند. پیامبرمان این چنین به ما دستور داده است. (مرد با شگفتی) پرسید: پیامبرتان چنین دستور داده است؟ فرمود: آری. گفت: بیشک یارانش به خاطر همین رفتار شایسته به دنبال او رفتهاند. تو را گواه میگیرم که پیرو دین تو شدم. پس مرد کافر با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بازگشت و چون امام علیه السلام را شناخت، اسلام آورد.(340)
ای نفس لا یهتدی بهداه؟ و هو فی کل صورة مقلتاها
کدامین انسان است که به راه او هدایت نگردد؟ که او در هر چهره (به سان) دو دیده آن چهره است.
لا تجل فی صفات احمد طرفاً فهی الصورة التی لن تراها
در میدان صفات احمدی صلی الله علیه و آله دیدگان را جولان مده؛ چرا که این صفات چهرهای است که (حقیقت آن را) هرگز نمیبینی.
ما عسی ان اقول فی ذی معال؟ علة الکون کله احداها
درباره این صاحب بزرگیها چه میتوانم گفت؟ (بزرگیهایی) که علت همه آفرینش، بودن یکی از آنهاست.
تلک نفس عزت علی الله قدراً فارتضاها لنفسه و اصطفاها
او انسانی است که قدرش نزد خدا زیاد است. او را برای خود پسندید و برگزید.
حاز قدسیة العلوم؛ فان لم یؤتها احمد فمن یؤتاها؟(341)
اوست که شرافت دانشها را کسب کرد. اگر احمد صلی الله علیه و آله بدان دست نیافته باشد، که آنها را یافته است؟!