نامش عمرو بود و برای مرتبت بلندی که داشت او را عمرو العلی میگفتند. کنیهاش ابونضله و مادرش عاتکه دختر مره سلمی نام داشت. او را هاشم نامیدند؛ زیرا نخستین کسی بود که در مکه برای قوم خویش نان خرد کرد و از آن (با آبگوشت) ترید ساخت و در آن روزهای قحطی به آنان خوراک داد.(40)
عبد مناف غیر از هاشم فرزندان دیگری به نامهای: مطلب، نوفل و عبد شمس داشت. هاشم از همه بزرگتر و مطلب از همه کوچکتر بود. بعضی گفتهاند: عبد شمس و هاشم دو قلو بودند؛ یکی قبل از دیگری به دنیا آمد در حالی که یکی از انگشتانش به پیشانی دیگری چسبیده بود. وقتی آنها را از هم جدا کردند، خون جاری شد. آنگاه شخصی گفت: بین این دو برادر خونریزی خواهد شد.(41)
آدم بن عبد العزیز بن عمر بن عمر بن عبد العزیز بن مروان (در مدح عبد شمس) گفته است:
یا امین الله انی قائل قول ذی دین و بر و حسب
ای امین خدا، من سخن شخص دیندار و پارسا و با شرافت را میگویم:
عبد شمس لا تهنه؛ انما عبد شمس عم عبدالمطلب
عبد شمس را توهین نکن؛ چرا که او عموی عبدالمطلب است.
عبد شمس کان یتلو هاشماً و هما بعد لام و لاب(42)
عبد شمس به دنبال هاشم (به دنیا) آمده و هر دو از یک پدر و مادر هستند.
پس از اینکه عبد مناف درگذشت، پسرش هاشم سقایت و رفادت را عهدهدار شد. سقایت آن بود که حوضهایی از زمان قصی بر جای مانده بود که در کنار کعبه قرار داشت و آب گوارا و زلال از چاهها بیرون آورده در آن میریختند و حاجیان از آن استفاده مینمودند.
رفادت (پذیرایی حاجیان از محل درآمد) خراجی بود که قریشیان در جاهلیت، سالیانه از اموال خود جدا کرده به قصی میدادند. او از آن برای حاجیان غذا تهیه مینمود و هر کس که توشه و آذوقهای به همراه نداشت، از آن استفاده میکرد. پس از او عبد مناف مأمور این کار شد. هاشم پس از پدر این کار را به عهده گرفت و در هر موسم حجی به مقداری که از اموال قریش در اختیار داشت برای مردم خوراک تهیه مینمود. این کار بدین صورت در جاهلیت و در اسلام ادامه داشت. این همان غذایی بود که خلفا هر ساله در منی تهیه میکردند.
هاشم همچنان به این کار ادامه میداد، تا اینکه یکسال مردم دچار قحطی شدید و خشکسالی شدند و هاشم به سوی شام رهسپار گردید. با پولی که در اختیار داشت آرد و نان خرید و در هنگام حج به مکه بازگشت. نانهای خشک را خرد کرد و شتری کشت و آن را پخت و از این دو ترید درست کرد و به مردم که در گرسنگی شدید بسر میبردند - داد تا سیر شدند. به همین جهت هاشم نامیده شد. روایت کردهاند: مردم در تنگدستی و قحطی بودند، تا اینکه هاشم آنها را گرد آورد و به دو کوچ فرستاد. زمستانها به سمت یمن و تابستانها به سوی شام کوچ کرده سود حاصله را به طور مساوی بین فقرا و اغنیا تقسیم میکردند، تا جایی که نیازمندان همانند ثروتمندان گردیدند.
ابن زبیر سهمی در این باره گوید:
قل للذی طلب السماحة و الندی هلا مررت بال عبد مناف؟!
به طالب بزرگواری و بخشندگی بگو که: چرا به خاندان عبد مناف مراجعه نمیکنی؟
هلا مررت (بهم) ترید قراهم منعوک من ضر و من اکناف؟
چرا به میهمانی آنان گذر نکردی تا تو را از پریشانی و تنگدستی رها کنند؟
الرائشین و لیس یوجد رائش والقائلین هلم للاضیاف
آن خاندانی که در روزگار سختی که کمک کنندهای نبود، به مردم کمک کردند؛ و آنان را به مهمانی و ضیافت دعوت نمودند.
والخالطین فقیرهم بغنیهم حتی یکون فقیرهم کالکاف
و آنان که نیازمندانشان را در کنار بینیازان قرار میدهند؛ به گونهای که مستمندان چون ثروتمندان گردند.
و الموعدین بکل وعد صادق و الراحلین برحلة الایلاف
و آنان که به هر پیمان درستی وفادارند و (کاروانها و) و کوچ کنندگانی که با انس و الفت (برای رفع نیاز نیازمندان) کوچ میکنند.
عمرو العلی هشم الثرید لمعشر کانوا بمکة مسنتین عجاف(43)
هاشمی که برای مردمی که در مکه دچار قحطی گشته و از شدت گرسنگی لاغر شده بودند؛ ترید فراهم ساخت.
ابن ابی الحدید گوید:
هاشم دستور داده بود که حوضچههایی چرمی در مکان زمزم - که هنوز حفر نشده بود - قرار دهند و از چاههایی که در مکه بود آب آورده در آنها بریزند تا حاجیان از آن آبها بیاشامند. او به حاجیان غذا میداد. اولین روز اطعام، روز قبل از روز ترویه (یعنی روز هفتم ذیحجه) بود و در مکه و منی و مشعر و عرفات حاجیان را طعام میداد. او نان را با گوشت و روغن و آرد و خرما مخلوط میکرد و برای آنان در منی آب میآورد - در آن روزگار آب اندک بود - تا اینکه حاجیان از منی خارج میشدند. در این هنگام بود که پذیرایی از حاجیان قطع میگردید و مردم به دیار خود بازمیگشتند.(44)
و نیز گوید:
زبیر گفت: قریشیان بازرگانانی بودند که فعالیت آنها به مکه منحصر بود و بازرگانان عجم کالاهای خود را به مکه میآوردند. بازرگانان قریش این کالاها را خریداری نموده به یکدیگر یا به دیگر اعراب میفروختند. تا اینکه هاشم بن عبد مناف راهی شام شد و در سرزمین قیصر اقامت گزید. او هر روز گوسفندی را میکشت و در ظرفی بزرگ با آن ترید میساخت و از مردم پذیرایی میکرد.
هاشم در خلق و خلق از نیکوترین مردمان بود. آوازه او به گوش قیصر رسید. به او گفتند در اینجا جوانی از قریش آمده که نان را خرد میکند و با خورش در میآمیزد و گوشت در آن ریخته و از مردم پذیرایی میکند. قیصر گفت: پارسیان و رومیان خورش را در کاسههای بزرگ ریخته در آن نان ترید میکردند. آنگاه هاشم را فرا خواند و پس از دیدار و صحبت با او خرسند و خوشحال شد و پیوسته او را میپذیرفت. وقتی که هاشم نزد قیصر منزلتی پیدا کرد، از او خواست تا به قریشیان اجازه داده شود برای تجارت به شام بیایند و برای آنها امان نامه نیز صادر کند. قیصر پذیرفت. به این ترتیب هاشم در نزد قریش مقام والایی پیدا کرد.(45)
گفتهاند که هاشم والاترین فرد قوم خود بود و سفرهاش در نعمت و شادی و شدت و تنگدستی گسترده بود و هرگز جمع نشد. به در راه ماندگان کمک میکرد و بیچارگان را پناه میداد. نور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در سیمای او بود و میدرخشید. هر کس از بزرگان و احبار یهود که او را میدید دستش را میبوسید. هر کس و هر چیز در برابر (عظمت) او تواضع میکرد. قبیلههای عرب به حضورش آمده دختران خود را برای همسری بر او عرضه میداشتند و هاشم از این کار خودداری مینمود. وی به کوه ثبیر(46) میرفت و از خداوند یاری میخواست. او این کار را ادامه میداد تا اینکه شبی در خواب دید که با سلمی از بنی نجار ازدواج کرده است. هاشم و مطلب را به خاطر زیبایی بدران (یعنی دو ماه چهره) میگفتند.
او در سن بیست سالگی در غزه درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. بعضی گفتهاند بیست و پنج سال داشت. او نخستین فرد از فرزندان عبد مناف بود که در گذشت. پس از او عبد شمس در مکه از دنیا رفت و در اجیاد مدفون گردید. سپس نوفل در سلمان در راه عراق درگذشت. آنگاه مطلب در ردمان در خاک یمن(47) از دنیا رفت. رفادت و سقایت پس از هاشم به برادرش مطلب رسید زیرا فرزندش عبدالمطلب هنوز کوچک بود.