تربیت
Tarbiat.Org

توتیای دیدگان زندگانی خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین لحظات‏

از ابو رافع(599) غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که گفت:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روز وفاتش بیهوش شد. شروع کردم به بوسیدن پاهای آن حضرت و می‏گریستم. پیامبر به هوش آمد. من می‏گفتم: ای رسول خدا، من و فرزندانم بعد از شما کسی را نداریم. آن حضرت سر برداشت و فرمود: پس از من خدا هست (و تو را بدو می‏سپارم) و وصی من صالح المؤمنین(600)، (بهترین مؤمنان) می‏باشد.(601)
و در حدیثی از جابر انصاری رحمه الله روایت شده که گفت:
حضرت فاطمه سلام الله علیها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و می‏گفت: چقدر از اندوه شما اندوهگینم ای پدر! آن حضرت فرمود: اندوهی پس از این روز برای پدرت نیست. ای فاطمه، در سوگ پیامبر صلی الله علیه و آله نباید گریبان چاک زد و بر صورت خدشه وارد کرد و نباید وای گفت؛ چیزی را بگو که پدرت در مرگ ابراهیم گفت: چشمها اشک می‏ریزد و دل به درد می‏آید ولی ما چیزی که خدا را به خشم آورد نمی‏گوییم. در مرگ تو - ای ابراهیم - اندوهناکیم.(602)
از امام ابو جعفر باقر علیهما السلام نقل شده که در آیه:
و لا یعصینک فی معروف(603)
(و با تو در هیچ امر نیکویی مخالفت نکنند)
فرمودند:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه سلام الله علیها فرمود: اگر من درگذشتم، به خاطر من چهره‏ات را مخراش و موهایت را پریشان مکن، و فریاد ای وای نگو و زن نوحه‏گری برای من نیاور. سپس فرمود: این همان معروفی است که خداوند عز و جل فرمود.(604)
شیخ مفید گوید:
سپس بیماری آن حضرت شدت گرفت و رحلت نزدیک شد امیرالمؤمنین علیه السلام نزد ایشان بود. آنگاه که زمان ارتحال نزدیک شد فرمود: یا علی! سرم را در دامانت قرار ده که امر خدا فرود آمده است. آنگاه که جانم از بدنم خارج شد، آن را با دست خود بگیر و بر صورت خود بکش؛ سپس مرا به سوی قبله بگردان و کارهایم را به عهده بگیر و اولین فردی باش که بر من نماز می‏گزارد. از من دور نشو تا مرا در قبرم قرار دهی و از خدا یاری بخواه.
امیرالمؤمنین علیه السلام سر آن حضرت را گرفت و در دامان خویش قرار داد. آن حضرت بیهوش شد. حضرت فاطمه سلام الله علیها خم شد و در چهره پدر می‏نگریست و زاری می‏کرد و می‏گریست و می‏خواند:
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل
سپیدرویی که (مردم) به برکت روی او طلب باران می‏کنند؛ یتیمان را فریادرس است و بیوه‏زنان را پناهگاهی.
رسول خدا صلی الله علیه و آله چشم گشود و با صدای آرام فرمود: دخترم، این سخنان عمویت ابوطالب است؛ آنها را (در این لحظه‏ها) مگوی. (اکنون) بگو:
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم؟...(605)
و نیست محمد صلی الله علیه و آله مگر پیامبری که پیش از او نیز رسولانی بوده‏اند؛ آیا اگر درگذشت یا به شهادت رسید، به (آیین جاهلی) نیاکانتان باز می‏گردید؟...
پس حضرت فاطمه سلام الله علیها گریه بسیاری نمود. آن حضرت اشاره کرد که نزدیک شو. چون نزدیک شد، چیزی در گوش او فرمود که چهره‏اش شکوفا گردید.(606)
در روایت است که:
به حضرت فاطمه سلام الله علیها گفتند:
آن رازی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به تو گفت و اندوه و نگرانی تو را از وفات ایشان از بین برد، چه بود؟ فرمود:
آن حضرت به من خبر داد که من نخستین کسی از اهل بیت او هستم که به او خواهم پیوست و این که پیوستن من به آن حضرت چندان طول نخواهد کشید. همین امر بود که اندوهم را از میان برد.(607)
در روایت صدوق از ابن عباس نقل شده:
حسن و حسین علیهما السلام فریادزنان و گریان وارد شدند و بر روی رسول خدا صلی الله علیه و آله افتادند. حضرت امیر علیه السلام خواست که آن دو را از آن حضرت جدا کند که آن حضرت به هوش آمد و فرمود: یا علی، بگذار آنان را ببویم و آنان مرا ببویند و از آنان توشه برگیرم و آنان از من توشه برگیرند. آگاه باشید پس از من بر آنان ستم خواهند کرد و مظلومانه کشته می‏شوند. پس لعنت خدا بر ظالمان بدانها! این سخن را سه بار گفت. سپس دست به سوی امیرالمؤمنین علیه السلام دراز کرد و او را به سوی خود آورد تا آنکه او را به زیر پوششی که روی خود بود کشید و دهانش را بر دهان او قرار داد و با او مدت زیادی سخن گفت تا اینکه روح طاهرش از بدن خارج شد. درودهای خدا بر او و خاندانش باد.
آنگاه امام علیه السلام از زیر روانداز بیرون آمد و فرمود: خداوند پاداش شما را به خاطر پیامبرتان بزرگ گرداند؛ خداوند او را به نزد خود برد. صدای ضجه و ناله برخاست.(608)
خلاصه آنچه طبرسی و دیگران در این باره می‏گویند، چنین است:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ملک الموت فرمود: به دستوری که به تو داده‏اند عمل کن. جبرئیل عرض کرد: ای محمد، این آخرین نزول من به سوی دنیاست زیرا تو در این دنیا محل حاجت من بودی (بر تو وحی می‏آوردم). حضرت به او فرمود: دوست من، جبرئیل! نزدیک بیا. جبرئیل نزدیک گردید.
جبرئیل در سمت راست و میکائیل در سمت چپ پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داشتند. ملک الموت روح مقدسش را ستاند. در حالی که دست راست امیرالمؤمنین علیه السلام زیر چانه رسول خدا بود، جان از بدن آن حضرت خارج شد و در دست امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفت. آن را به سوی چهره خود برد و بر صورت کشید. سپس آن حضرت را رو به قبله کرد و چشمانشان را بست و روانداز را بر رویشان کشید و به انجام کارهای آن حضرت مشغول شد.(609)
راوی گوید:
فاطمه سلام الله علیها ناله برآورد. مسلمانان نیز فریاد می‏زدند و خاک بر سر می‏ریختند.(610)
شیخ طوسی در تهذیب می‏گوید:
پیامبر صلی الله علیه و آله در روز دوشنبه، بیست و هشتم صفر، سال یازدهم هجری با عارضه مسمومیت رحلت فرمود.(611)
در مناقب آمده:
فاصله میان هجرت آن حضرت به مدینه و رحلتشان ده سال بود و رحلت آن حضرت پیش از غروب آفتاب واقع شد. سن آن حضرت شصت و سه سال بود.(612)
از ثعلبی(613) نقل شده:
آن حضرت به هنگام غروب آفتاب ارتحال فرمود.(614)
در آن هنگام که علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام درون خانه بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را در پوششی پوشانده بودند، خضر آمد و بر در خانه ایستاد و گفت: سلام بر شما ای اهل خانه. مرگ را همه کس می‏چشد و شما پاداشتان را روز قیامت به کمال خواهید گرفت. خداوند برای هر درگذشته‏ای جانشینی دارد و هر مصیبتی را تعزیتی و برای هر از دست رفته‏ای مایه جبرانی قرار داده است. بر او توکل کنید و اعتماد بر او نمایید. از خداوند برای خود و شما آمرزش می‏خواهم.
اهل خانه کلام او را می‏شنیدند ولی او را نمی‏دیدند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: این برادرم خضر بود که آمده بود تا به خاطر رحلت پیامبرتان به شما تسلیت بگوید.(615)