تربیت
Tarbiat.Org

توتیای دیدگان زندگانی خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

24- غزوه خیبر

شیخ ما طبرسی رحمه الله علیه گوید:
این جنگ در ذی‏الحجه سال ششم اتفاق افتاد. (واقدی گوید: در آغاز سال هفتم واقع شد). رسول خدا صلی الله علیه و آله بیست و چند روز آنان را محاصره کرد. در خیبر چهارده هزار یهودی در حصارهای خود بودند که آن حضرت آنها را یکی پس از دیگری می‏گشود و فتح می‏کرد.
یکی از محکمترین حصارهای آنان - که افراد بیش از دیگر حصارها در آن جمع شده بودند - حصار قموص بود. ابوبکر پرچم مهاجران را در دست گرفت و جنگید ولی شکست خورد و ناکام بازگشت. فردای آن روز عمر پرچم به دست گرفت؛ او نیز شکست خورد. او افراد را ترسو می‏خواند و آنها او را! تا جایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله ناراحت شد و فرمود:
لاعطین الرایة غداً رجلا کرارا غیر فرار، یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه.(539)
فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که بسیار حمله برنده بر دشمن است و ناگریزنده؛ خدا و رسولش را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند. هرگز باز نخواهد گشت مگر آنکه خداوند گشایش را به دستان او فراهم کند.
قریشیان به گفتگو پرداختند. به یکدیگر می‏گفتند: از علی ایمن هستید؛ چرا که او چنان دچار چشم درد شده است که جلوی پایش را نمی‏بیند. علی علیه السلام هنگامی که سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را شنید، زمزمه کرد: خداوندا! مانعی نمی‏تواند جلوگیر عطای تو گردد و دهنده‏ای نمی‏تواند عطایی را که نمی‏خواهی بدهی، بدهد.
فردای آن روز مردم پیرامون رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع شدند. سعد گوید: در برابر چشمان آن حضرت نشستم. روی دو زانوهایم نشستم و سپس ایستادم؛ به این امید که آن حضرت مرا بخواند. پس حضرتش فرمود: علی را فرا خوانید.
مردم از همه طرف فریاد زدند: او چشم درد دارد و جلوی پای خود را نمی‏بیند. فرمود: دنبال او بفرستید و او را بخوانید. پس در حالی که دست او را گرفته بودند نزد آن حضرت آوردند. آن حضرت سر علی علیه السلام را بر زانوی خود قرار داد و سپس آب دهان خویش را به چشمان او مالید؛ چون برخاست، چشمانش همچون عقیق می‏درخشید (گویی اصلا دردی در چشمان او نبوده است.) آنگاه پرچم را به وی سپرد و برای او دعا کرد.
امیرالمؤمنین علیه السلام با سرعت از آنجا خارج شد. به خدا قسم هنوز به آخرین نفر نرسیده بودم که آن حضرت به قلعه رسید. جابر گوید: سریعتر از آن بود که سلاحهای خود را به بر کنیم.
سعد فریاد زد: درنگ کن تا مردم برسند. اما حضرت روانه شد تا نزدیک حصار رسید. مرحب طبق عادت از حصار بیرون آمد. حضرت با او جنگید و با شمشیر دو پای او را قطع کرد. مرحب بر زمین افتاد. آنگاه آن حضرت و دیگر مسلمانان حمله کردند و یهودیان گریختند.
ابان گوید: زرارة برای من گفت که امام باقر علیه السلام فرمود:
انتهی الی باب الحصن و قد اغلق فی وجهه، فاجتذبه اجتذابا و تترس به، ثم حمله علی ظهره، و اقتحم الحصن اقتحاما و اقتحم المسلمون و الباب علی ظهره... فوالله ما لقی علی من الناس تحت الباب اشد مما لقی من الباب، ثم رمی بالباب رمیا.
زمانی که حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام به در حصار رسید در بسته شده بود. آن را با قدرت از جای برکند و به عنوان سپر از آن استفاده نمود و سپس آن را بر دوش گذاشت و با شدت تمام وارد حصار گردید و مسلمانان نیز به دنبال او وارد حصار شدند. همچنان در را بر دوش داشت... به خدا سوگند سنگینی‏ای که آن شیر خدا در زیر در از انبوهی مردم تحمل کرد بیشتر از رنجی بود که از در کشیده بود. آنگاه در را پرتاب کرد.(540)
شیخ ازری در این زمینه اشعاری دارد که مایلم کتابم را با آن زینت دهم؛ پاداشش با خداوند باد:
و له یوم خیبر فتکات کبرت منظرا علی من راها
در روز خیبر از خود شجاعتهایی را نشان داد که برای بیننده بسیار شگفت‏انگیز بود.
یوم قال النبی: انی لاعطی رایتی لیثها و حامی حماها
روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: پرچم را به شیری خواهم سپرد که از آن به خوبی دفاع کند.
فاستطالت اعناق کل فریق لیروا ای ماجد یعطاها؟
پس گردنهای هر گروهی از مردم به سوی پیامبر کشیده شد تا ببینند پرچم را به کدام بزرگواری خواهد سپرد؟
فدعی: این وارث الحلم و البأ س مجیر الایام من بأساها؟
پس از آن خواند: وارث بردباری و شجاعت و نجات دهنده روزگار از سختی کجاست؟
این ذوالنجدة العلی لو دعته فی الثریا مروعة لباها؟
فرمود: کجاست آن یاور بزرگ که اگر بیم زده‏ای در پروین او را (به یاری) بخواند، پاسخ خواهد داد؟
فاتاه الوصی ارمد عین فسقاها من ریقه فشفاها
پس جانشین رسول با چشمانی دردآلود به پیش آمد و پیامبر آن را با آب دهان خویش بهبود بخشید.
و مضی یطلب الصفوف فولت عنه علما بانه امضاها
برای دست یازیدن به صفهای دشمنان (به پیش) رفت؛ همگی برابرش پراکنده شدند زیرا می‏دانستند از آنها خواهد گذشت.
و بری مرحبا بکف اقتدار اقویاء الاقدار من ضعفاها
با دست نیرومندی به میدان مرحب آمد که زورمندان در برابر آن ناتوانند.
و دحی بابها بقوة بأس لو حمته الافلاک منه دحاها
و در خیبر را با نیروی شدیدی پرتاب کرد که اگر افلاک هم در برابرش می‏ایستادند، آنان را می‏راند.
عائذ للمؤملین مجیب سامع ما تسر من نجواها
یاور آرزومندان و اجابت کننده درخواستهای آنها و شنونده رازهای نهان گفته آنهاست.
الفته بکر العلی فهی تهوی حسن اخلاقه کما یهواها
آن دوشیزه والا (حضرت فاطمه سلام الله علیها) انیس او بود و شیفته اخلاق او؛ همچنان که او نیز.
شق من اسمه العلی له اسما فهی ذات علیاء؛ جل ثناها
خداوند برتر، از نام خود به او داد، پس او گوهری است والا که ستایشش افزون باد.
انما المصطفی مدینة علم و هو الباب؛ من اتاه اتاها
همانا که (نبی) مصطفی صلی الله علیه و آله شهر علم است و او در آن شهر است؛ هر که از آن در برود داخل شهر می‏شود.
و هما مقلتا العوالم؛ یسرا ها علی و احمد یمناها
و آنان دو دیده جهانند: سرور مؤمنان علیه السلام چشم چپ و پیشوای مسلمانان صلی الله علیه و آله چشم راست آن است.
(طبرسی) گوید:
به رسول خدا صلی الله علیه و آله ورود حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به قلعه را مژده دادند. پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی قلعه و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به سوی آن حضرت آمدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
بلغنی نبؤک المشکور و صنیعک المذکور. قد رضی الله عنک فرضیت انا عنک.
از کار و خبر قابل ستایش تو آگاه شدم؛ خداوند از تو خشنود گردید. من نیز از تو خشنودم.
مولای متقیان علیه السلام گریست. رسول خدا صلی الله علیه و آله از علت گریه آن حضرت پرسش کرد. فرمود: خوشحالم از این که خدا و پیامبرش از من راضی هستند.(541)
(ابان) می‏گوید: از جمله کسانی که امیرالمؤمنین علیه السلام اسیر کرد، صفیه دختر حیی بود. بلال را فرا خواند و او را بدو سپرد و فرمود: او را تنها به دست رسول خدا صلی الله علیه و آله بسپار تا هر تصمیمی می‏خواهد درباره او اتخاذ کند. بلال او را از برابر کشتگان عبور داد تا به آن حضرت رسید؛ صفیه با دیدن کشتگان نزدیک بود جان دهد. پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله به بلال فرمود: بلال! آیا رحمت و شفقت از تو رخت بسته است؟ آنگاه او را برای خود انتخاب کرد و سپس او را آزاد کرد و به همسری خود درآورد.
(ابان می‏گوید): چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از جنگ خیبر آسوده گردید، پرچمی را آماده نمود و فرمود: چه کسی بر می‏خیزد و حق آن را ادا می‏کند؟ (منظور آن حضرت آن بود که داوطلب این امر را به آبادیهای فدک(542) بفرستد). زبیر از جای برخاست و گفت: من. حضرت فرمود: از آن دور شو. سعد از جای برخاست حضرت فرمود: از آن دور شو. آنگاه فرمود: یا علی، برخیز و آن را بگیر امیر مؤمنان علیه السلام آن را گرفت. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله آن حضرت را به فدک فرستاد. امیر مؤمنان علیه السلام با (پذیرش) این شرط با آنان صلح کرد که خونهایشان محفوظ باشد. بدینگونه آبادیهای فدک خاص و خالص از آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گردید.
جبرئیل علیه السلام فرود آمد و فرمود: خداوند عز و جل به تو دستور می‏دهد که حق نزدیکان خود را بدهی. فرمود: جبرئیل، مقصود از خویشاوند نزدیک من چه کسی است و حق او کدام است؟ عرض کرد: حضرت فاطمه سلام الله علیها؛ فدک و آنچه را که در آن از آن خدا و رسولش می‏باشد به او ببخش.
رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت فاطمه سلام الله علیها را طلبید و نوشته‏ای به ایشان داد. دختر پیامبر (س) آن نوشته و سند را پس از رحلت پدر به نزد ابوبکر آورد و فرمود: این نوشته و نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله به من و دو فرزند من است.
(ابان) گوید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله خیبر را فتح نمود مژده بازگشتن جعفر بن ابی طالب و یارانش از حبشه به مدینه را برای او آوردند. حضرتش فرمود: نمی‏دانم به کدامیک خوشحال باشم؛ به فتح خیبر یا بازگشت جعفر علیه السلام؟.(543)