عبدالله کوچکترین فرزند پدر خویش بود. او و ابوطالب و زبیر و عبدالکعبه و عاتکه و امیمه و بره، فرزندان عبدالمطلب بودند. مادرشان فاطمه نام داشت و دختر عمرو بن عائذ بن عمران(23) بن مخزوم بود. روزی که عبدالله به دنیا آمد، تمامی دانشمندان یهود در شام از تولد او آگاه شدند؛ زیرا در نزد آنان جامهای سفید و پشمین موجود بود که به خون یحیی بن زکریا علیهما السلام آغشته شده بود. اینان در کتابهای خود خوانده بودند: هر گاه مشاهده کردید از جامه سفید خون میچکد، بدانید که پدر حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله در آن لحظه متولد گردیده است. چون چنین دیدند، همگی به مکه معظمه آمدند تا عبدالله را به قتل برسانند. خداوند شر آنان را از سر او کوتاه کرد و جملگی به سرزمین خود بازگشتند. هر گاه کسی از مکه مکرمه بر آنان فرود میآمد، از او درباره عبدالله پرسش میکردند و پاسخ آنان چنین بود: ما او را بسان نوری درخشان در قریش ترک کردیم. دانشمندان یهود میگفتند: آن نور و درخشندگی از آن عبدالله نیست بلکه از حضرت محمد صلی الله علیه و آله میباشد.(24)
وقتی عبدالله بزرگ شد، از زیباترین جوانان قریش بود و زنان قریش شیفته او بودند. ماجرای یوسف با همسر عزیز مصر در مورد عبدالله و زنان قریش تکرار شد.(25) و در فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
انا ابن الذبیحین
من فرزند دو قربانیام
عبدالله یکی از آن دو قربانی بود و داستان آن معروف و مشهور است.(26)
نورالدین عباس بن علی موسوی مکی شامی در کتاب ازهار بستان الناظرین میگوید:
روایت شده است: روزی عبدالله به شکار رفته بود. نود نفر از دانشمندان یهود شام، با شمشیرهای زهر آلود قصد جان او کردند. وهب بن عبد مناف - پدر آمنه رضوان الله علیها - نیز به شکار آمده بود. او میگوید: زمانی که دیدم یهودیان عبدالله را - که تنها بود - محاصره کردند، پیش آمدم تا او را یاری دهم. مردانی را سوار بر اسبان سفید دیدم که بسان مردمان زمین نبودند. آنان بر یهودیان تاختند و آنها را از عبدالله دور ساخته فراری دادند. وهب چون این صحنه را مشاهده کرد، شیفته عبدالله گردید و با خود چنین گفت: همسری شایستهتر از او برای دخترم آمنه پیدا نمیشود. این در زمانی بود که بزرگان قریش از آمنه خواستگاری کرده بودند و آمنه خودداری نموده به پدر میگفت: پدر! هنوز هنگام ازدواج من فرا نرسیده است.
وهب نزد همسرش آمد و آنچه را از عبدالله دیده بود برای او نقل کرد و افزود: او زیباترین مرد قریش و دارای نسب نیکویی است؛ من شوهری جز او برای دخترم آمنه نمیپسندم. نزد او برو و دخترم را بدو پیشنهاد کن. مادر آمنه بیرون آمده نزد عبدالمطلب رفت و دختر خویش را بر او عرضه نمود. عبدالمطلب گفت: تاکنون همسری غیر از او - که شایسته و سزاوار فرزندم باشد - به من پیشنهاد نشده است. عبدالله او را به همسری پذیرفت. پس از آن زنی در قریش نبود که بیمار نشود!
عبدالله بن عباس از پدرش عباس نقل میکند که:
شبی که عبدالله با آمنه ازدواج کرد، دویست زن از بنی مخزوم و عبد شمس و عبد مناف را شمارش کردیم که از غصه از دست دادن عبدالله مرده بودند.
روزی که عبدالله با آمنه ازدواج کرد سی ساله بود. برخی گفتهاند که بیست و پنج سال داشت. و گروهی نیز هفده ساله گفتهاند. آمنه خواهر و برادری نداشت و بدین جهت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دایی و خاله نداشت. ولی چون آمنه از بنی زهره بود آنان خود را داییهای حضرتش میخواندند.(27)
ابن اثیر از زهری نقل میکند که:
عبدالمطلب فرزند خود عبدالله را به مدینه فرستاد تا برای خانواده خرما خریداری کند. عبدالله در مدینه درگذشت. و نیز گفتهاند که عبدالله در شام بود. با کاروان قریش به مدینه آمد. بر اثر بیماری در همانجا در سن بیست و پنج سالگی درگذشت و در خانه نابغه جعدی به خاک سپرده شد. (بیست و هشت سال نیز گفتهاند.) او قبل از تولد رسول خدا صلی الله علیه و آله بدرود حیات گفت.(28)