تربیت
Tarbiat.Org

توتیای دیدگان زندگانی خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

1 - عبدالله بن عبدالمطلب‏

عبدالله کوچکترین فرزند پدر خویش بود. او و ابوطالب و زبیر و عبدالکعبه و عاتکه و امیمه و بره، فرزندان عبدالمطلب بودند. مادرشان فاطمه نام داشت و دختر عمرو بن عائذ بن عمران(23) بن مخزوم بود. روزی که عبدالله به دنیا آمد، تمامی دانشمندان یهود در شام از تولد او آگاه شدند؛ زیرا در نزد آنان جامه‏ای سفید و پشمین موجود بود که به خون یحیی بن زکریا علیهما السلام آغشته شده بود. اینان در کتابهای خود خوانده بودند: هر گاه مشاهده کردید از جامه سفید خون می‏چکد، بدانید که پدر حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله در آن لحظه متولد گردیده است. چون چنین دیدند، همگی به مکه معظمه آمدند تا عبدالله را به قتل برسانند. خداوند شر آنان را از سر او کوتاه کرد و جملگی به سرزمین خود بازگشتند. هر گاه کسی از مکه مکرمه بر آنان فرود می‏آمد، از او درباره عبدالله پرسش می‏کردند و پاسخ آنان چنین بود: ما او را بسان نوری درخشان در قریش ترک کردیم. دانشمندان یهود می‏گفتند: آن نور و درخشندگی از آن عبدالله نیست بلکه از حضرت محمد صلی الله علیه و آله می‏باشد.(24)
وقتی عبدالله بزرگ شد، از زیباترین جوانان قریش بود و زنان قریش شیفته او بودند. ماجرای یوسف با همسر عزیز مصر در مورد عبدالله و زنان قریش تکرار شد.(25) و در فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
انا ابن الذبیحین
من فرزند دو قربانی‏ام
عبدالله یکی از آن دو قربانی بود و داستان آن معروف و مشهور است.(26)
نورالدین عباس بن علی موسوی مکی شامی در کتاب ازهار بستان الناظرین می‏گوید:
روایت شده است: روزی عبدالله به شکار رفته بود. نود نفر از دانشمندان یهود شام، با شمشیرهای زهر آلود قصد جان او کردند. وهب بن عبد مناف - پدر آمنه رضوان الله علیها - نیز به شکار آمده بود. او می‏گوید: زمانی که دیدم یهودیان عبدالله را - که تنها بود - محاصره کردند، پیش آمدم تا او را یاری دهم. مردانی را سوار بر اسبان سفید دیدم که بسان مردمان زمین نبودند. آنان بر یهودیان تاختند و آنها را از عبدالله دور ساخته فراری دادند. وهب چون این صحنه را مشاهده کرد، شیفته عبدالله گردید و با خود چنین گفت: همسری شایسته‏تر از او برای دخترم آمنه پیدا نمی‏شود. این در زمانی بود که بزرگان قریش از آمنه خواستگاری کرده بودند و آمنه خودداری نموده به پدر می‏گفت: پدر! هنوز هنگام ازدواج من فرا نرسیده است.
وهب نزد همسرش آمد و آنچه را از عبدالله دیده بود برای او نقل کرد و افزود: او زیباترین مرد قریش و دارای نسب نیکویی است؛ من شوهری جز او برای دخترم آمنه نمی‏پسندم. نزد او برو و دخترم را بدو پیشنهاد کن. مادر آمنه بیرون آمده نزد عبدالمطلب رفت و دختر خویش را بر او عرضه نمود. عبدالمطلب گفت: تاکنون همسری غیر از او - که شایسته و سزاوار فرزندم باشد - به من پیشنهاد نشده است. عبدالله او را به همسری پذیرفت. پس از آن زنی در قریش نبود که بیمار نشود!
عبدالله بن عباس از پدرش عباس نقل می‏کند که:
شبی که عبدالله با آمنه ازدواج کرد، دویست زن از بنی مخزوم و عبد شمس و عبد مناف را شمارش کردیم که از غصه از دست دادن عبدالله مرده بودند.
روزی که عبدالله با آمنه ازدواج کرد سی ساله بود. برخی گفته‏اند که بیست و پنج سال داشت. و گروهی نیز هفده ساله گفته‏اند. آمنه خواهر و برادری نداشت و بدین جهت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دایی و خاله نداشت. ولی چون آمنه از بنی زهره بود آنان خود را داییهای حضرتش می‏خواندند.(27)
ابن اثیر از زهری نقل می‏کند که:
عبدالمطلب فرزند خود عبدالله را به مدینه فرستاد تا برای خانواده خرما خریداری کند. عبدالله در مدینه درگذشت. و نیز گفته‏اند که عبدالله در شام بود. با کاروان قریش به مدینه آمد. بر اثر بیماری در همانجا در سن بیست و پنج سالگی درگذشت و در خانه نابغه جعدی به خاک سپرده شد. (بیست و هشت سال نیز گفته‏اند.) او قبل از تولد رسول خدا صلی الله علیه و آله بدرود حیات گفت.(28)