برای رسیدن افراد یک جامعه به کمالات معنوی و حقیقی خود، باید اوّلاً وجود جامعه حفظ شود و همبستگیهای اجتماعی کاملاً محفوظ بماند و ثانیاً رفتارهای اجتماعی افراد در جهت استکمال و پیشرفت معنوی باشد. برای تحقق این دو منظور، باید از همان آغاز پیدایش جامعه، احکام و مقرّراتی وضع گردد تا مورد عمل واقع شود. نمیتوان به انتظار نشست تا پس از گذشت دهها، صدها و هزاران سال، همه افراد جامعه به رشد و بلوغ فکری و عقلی برسند و دریابند که چه کارهایی را باید بکنند و کدام را نباید انجام دهند. زیرا چنان زمانی نخواهد رسید که همه اعضای جامعه به بلوغ عقلی مطلوب برسند، مخصوصاً که بعضی افراد از استعداد عقلانی کمی برخوردارند. دیگران هم به سبب کارهای زندگی و امور معیشتی فرصت و مجالی نمییابند که دانشهای مورد نیاز را کسب کنند و آنگاه درباره امور اجتماعی و حقوقی به تفکّر و تأمّل بپردازند. گذشته از این، اگر از همان روز نخستِ تشکّل یک جامعه، احکام و مقرّرات ضروری وجود نداشته باشد، جامعه رو به تباهی رفته و از هم خواهد پاشید.%
از سوی دیگر - چنانکه سابقاً گفتیم - انسانها نه دانش و شناخت کافی نسبت به مصالح و مفاسد واقعی دنیوی و اخروی و شیوههای جلب مصلحت و دفع مفسده دارند و نه از خواهشهای نفسانی و حبّ و بغضهای نابجا خالیند. بنابراین، در تعیین راه و رسم زندگی و قوانین و مقرّرات اجتماعی و حقوقی، هم دچار خطا و لغزش میشوند و هم چه بسا منافع شخصی خود را بر مصالح اجتماعی دیگران مقدم بدارند. همچنین گفتیم که قوانین و مقرّرات حقوقی نباید به شکل جملههای خبری که بیانگر ارتباطات علّی و معلولی میان افعال اجتماعی و نتایج مترتّب بر آنها هستند بازگو شوند، بلکه باید به صورت امر و نهی و الزام و تکلیف بیان گردند تا مردم به اطاعت و عمل سوق داده شوند و احساس کنند که چارهای جز اطاعت و التزام ندارند. پس قانونگذار چارهای از امر و نهی و انشاء و اعتبار ندارد و چون چنین است به ناچار باید نوعی برتری و علوّ نسبت به سایر افراد جامعه داشته باشد تا دیگران فرمان او را گردن نهند، درست است که آمریّت و امیر بودن یک امر اعتباری است، ولی همین امر اعتباری اگر هیچ پشتوانه حقیقی نداشته و متّکی به هیچ گونه علوّ واقعی نباشد، کسی آن را نمیپذیرد. اگر کسی که هیچ امتیازی نسبت به دیگری ندارد بگوید: «من خود را امیر تو اعتبار میکنم بنابراین باید مطیع من باشی»، مخاطب او نیز در پاسخ میتواند بگوید: «خیر، من خود را فرمانده تو اعتبار میکنم لذا فرمانبردار من باش». پس اعتبار آمریّت وقتی میتواند مؤثّر باشد و هدف از اعتبار را تحقق بخشد که گزاف نبوده و ریشه در امور حقیقی داشته باشد.%
حال اگر راهی جز این نبود که یکی از افراد انسان، واضع قانون باشد و امیر دیگران گردد، باید دو امتیاز داشته باشد:%
نخست از علم بیشتری برخوردار باشد تا مصالح و مفاسد را بهتر بشناسد و شیوههای مطلوبتری برای جلب مصالح و دفع مفاسد پیشنهاد کند.%
دوم این که از قدرت بیشتری بهرهمند باشد تا بهتر بتواند مردم را به عمل و اطاعت، الزام و اجبار کند و ضمانت اجرائی اوامر و نواهیش بیشتر باشد. قرآن درباره فرماندهی طالوت میگوید:%
«وَقالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ اِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا اَنّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَنَحْنُ اَحَقَّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ اللَّهَ اصْطَفیهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ (128)؛ و پیامبرشان به آنها گفت: خداوند «طالوت» را برای زمامداری شما مبعوث کرده است، گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند با این که ما از او شایستهتریم و او ثروت زیادی ندارد؟ گفت: خدا او را بر شما برگزیده و او را در علم و (قدرتِ) جسم وسعت بخشیده است. خداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد میبخشد و احسان خداوند وسیع است و (از لیاقت افراد برای منصبها) آگاه است.»%
اینک با توجه به همه این مطالب، میگوییم: خدای متعال که هم علم و قدرت بیکران دارد و هم بینیاز مطلق است - در نتیجه سود شخصی برای او متصوّر نیست - و هم مالکیّت و ربوبیّت حقیقی نسبت به مخلوقات خود دارد و هم نسبت به بندگانش لطف و رحمت بیپایان دارد، از هر موجود دیگری شایستهتر است که برای او آمریّت و امیریّت اعتبار شود. به تعبیر کوتاهتر، مجموعه ویژگیهایی که برای یک آمر و امیر ضرورت دارد به شکل کاملتر در خدای متعال هست، پس قانونگذاری هم تنها به او میبرازد و بس.%
%