تربیت
Tarbiat.Org

حقوق و سیاست در قرآن‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

ایرادها بر نظریه قرارداد اجتماعی و آرای مردم‏

%
در مخالفت با این قول تفریطی، نخست به بازگویی اشکالاتی می‏پردازیم که - پیش از ما - توسط برخی عالمان و فلاسفه حقوق بر قول مزبور وارد آمده است، سپس به اشکالات اساسی‏تری خواهیم پرداخت که بر پایه دیدگاه خود ما متوجه آن می‏شود.%
%
نخستین اشکال این است که؛ در عمل، حصول رضایت عمومی با جمعیت یک جامعه نسبت عکس دارد؛ یعنی هرچه تعداد اعضای یک جامعه فزونی گیرد، احتمال توافق همگانی و رضایت عمومی رو به کاستی می‏نهد. آری امکان دارد دو یا سه یا چند تن، مناسباتِ میان خود را براساس توافق حاصل از تبادلات فکری، نظم و سامان دهند و مسائل و مشکلات خود را حلّ و فصل کنند، اما چنین امری در جوامع بزرگ دهها یا صدها میلیونی امروز، امکان وقوع ندارد. فرض کنید در جامعه‏ای که صد میلیون و یک تَن جمعیت دارد پنجاه میلیون و یک تن، در مسأله‏ای خاص رأی مثبت دادند و پنجاه میلیون دیگر رأی منفی، چون رأی اکثریت را مطاع می‏دانید به‏ناچار سخن پنجاه میلیون و یک تن را می‏پذیرید و سخن بقیّه را رد می‏کنید. می‏بینید با این کار فقط نیمی از مردم را راضی کرده‏اید نه همه را.%
در پاسخ گفته‏اند: چاره‏ای نیست، سه راه بیشتر نداریم یا باید رأی اقلیت را حاکم کنیم یا رأی اکثریت را و یا در مقام عمل توقف کنیم و هیچ یک را حاکم نگردانیم، ما راهی که از همه کم‏ضررتر است در پیش گرفته‏ایم.%
شاید بتوان پذیرفت که با حاکم دانستن رأی اکثریت کم‏زیان‏ترین راه برگزیده شده، ولی به هر حال هدف اصلی یعنی رضایت همگانی از دست رفته است.%
%
دومین اشکال این‏که فقط در مقام سخن می‏توان از «رأی آزاد مردم» دم زد اما در مقام عمل - به ندرت - چنین حقیقتی اتفاق می‏افتد؛ درست است که امروزه - تقریباً در هیچ کشوری - مردم را به زور به پای صندوقهای رأی‏گیری نمی‏برند و از آنان نمی‏خواهند که به سود قانون اجتماعی خاصّی یا شخص خاصی رأی بدهند، اما این نیز درست است که - تقریباً در همه کشورها - اقلّیّت شیطان صفتی هستند که در فریب‏دادن مردم یدی طولا دارند و از آگاهی و شناختی که از نفسانیات و نقاط ضعف مردم دارند سؤ استفاده می‏کنند و اوضاع و احوالی فراهم می‏آورند که سرانجام همان رأیی را که می‏خواهند از صندوقها بر می‏آید. آزادانه‏بودن رأی تنها به این نیست که دست و قلم‏ها را آزاد بگذارند، بلکه علاوه بر آن باید مغزها و اندیشه‏ها را نیز آزاد گذارد تا با بررسی و سنجش همه اطراف و جوانب یک امر و با در نظر گرفتن همه مصالح و مفاسد مترتب بر رأی، دست به قلم ببرند.%
%
سومین اشکال این که چون مردم نمی‏دانند نمایندگان برگزیده‏شان درباره یکایک مسائل و مشکلات چه آراء و نظراتی دارند، بسیار اتفاق می‏افتد که گروهی از مردم کسی را به نمایندگی خود برمی‏گزینند و سپس درمی‏یابند که وی در همه یا برخی مسائل، رأیی مخالف رأی آنان دارد. در این‏گونه موارد چه باید کرد؟ از سویی مردم نماینده انتخاب می‏کنند تا سخنگوی آنان باشد، نه این‏که نظر مخالفشان را بر زبان آورد، از سوی دیگر، نماینده هم استدلال می‏کند که مقام و منصب من اقتضا دارد که نظریّات خود را ابراز کنم. تنها راهی که می‏ماند این است که مردم نماینده خود را برکنار کنند؛ امّا در حقوق‏های اساسی و سیاسی معمول جهان ما، این راه هم بسته است و مردم حق عزل نماینده خود را ندارند. چه بسا ممکن است مجموع نمایندگان مردم در مجلس قانونگذاری، قانونی را وضع و تصویب کنند که مخالف نظر اکثریّت مردم باشد. در چنین مواردی حقّ با مردم است یا با نمایندگان آنها؟%
این سه اشکال، مهمترین ایراداتی است که بر حقوقدانان و فلاسفه حقوقی - که برای قوانین اجتماعی پشتوانه‏های تکوینی قائل نیستند - و نیز بر همه طرفداران نظام مردمسالاری وارد شده و هیچ یک هم جوابی درخور نیافته است.%
علاوه بر سه اشکال مزبور، یک سری اشکالات اساسی نیز - بر پایه دیدگاه ما - بر این نظریه وارد است؛ نخست این‏که ما قبول نداریم که هدف حقوق تأمین نظم عمومی و جلوگیری از هرج و مرج است تا مدّعی شوید که این هدف با توافق همگانی تحقّق می‏یابد، بلکه هدف حقوق تأمین همه مصالح واقعی انسانهاست. اگر فرضاً همه افراد جامعه‏ای توافق کردند که باید «آزادی جنسی» در جامعه حاکم باشد، در چنین صورتی چون توافق همگانی شده، شاید هرج و مرج پیش نیاید، ولی نمی‏توان گفت هدف حقوق حاصل شده است، بلکه چون مصالح واقعی از دست رفته است باید گفت هدف حقوق، فدای خواسته‏های خلاف مصلحت مردم گشته است.%
از دیدگاه اسلام، نظام حقوقی باید در چهارچوب نظام اخلاقی باشد و هدف آن متناسب با هدف نظام اخلاقی - یعنی استکمال انسان و نیل او به سعادت ابدی - باشد.%
%
اشکال دیگر این که در این استدلال دو مفهوم مقبولیّت و مشروعیّت را به هم آمیخته‏اند؛ گاه گفتگو بر سر این است که چه قانونی در جامعه می‏تواند اجرا شود. چنین بحثی به دانش جامعه‏شناسی مربوط است و در پاسخ آن باید گفت: هر نظام حقوقی - چه عادلانه باشد یا ناعادلانه، چه بر اساس حقایق بنا شده باشد و چه بی‏توجه به امور واقعی ساخته و پرداخته شده باشد - برای آن‏که بتواند در جامعه‏ای استقرار و حاکمیّت یابد، باید مقبول همه افراد جامعه و یا لااقل بخش مهمی از آنان باشد؛ حقانیّت صِرف، هرگز ضامن برقراری یک نظام حقوقی نخواهد بود.%
به همین سبب، پیام‏آوران الهی - از آدم تا خاتم‏صلی الله علیه وآله وسلم - اگرچه بر حق‏ترین و بهترین نظامهای حقوقی را از سوی خدای متعال برای مردم آوردند، ولی از آنجا که مردم آن نظامها را نپسندیدند و موافق خواهشهای نفسانی خود نیافتند، نتوانستند قوانین خدایی را به مرحله اجرا درآورند و بر جامعه حاکم سازند.%
اما گاهی گفتگو درباره این موضوع است که - با صرف‏نظر از این که کدام نظام حقوقی می‏تواند در یک جامعه حکومت یابد - چه نظامی باید در یک جامعه حاکم باشد. این بحث، بحثی جامعه‏شناختی نیست بلکه به فلسفه حقوق مربوط می‏شود. اگر در قلمرو فلسفه حقوق، این مشکل حل شد که کدام نظام حقوقی باید بر مردم حاکمیّت داشته باشد، آنگاه می‏توان با وسایل مختلف آموزشی و تبلیغاتی، مصالح مترّتب بر عملی‏شدن آن نظام را به مردم تفهیم کرد و شبهاتی را که درباره آن نظام در اذهانشان راه یافته زدود و آنقدر در توضیح و تبیین و توجیه نظام مزبور کوشید تا لااقلّ اکثریت عظیمی از مردم به آن بگرایند و زمینه عملی‏شدن آن فراهم آید. با این‏همه باز احتمال آن هست که نظام حقوقی مزبور - چنانکه باید و شاید - مقبول مردم واقع نشود و در نتیجه از حاکمیت محروم بماند، امّا این چیزی از مشروع‏بودن آن نمی‏کاهد. تاریخ بشری نمونه‏های فراوانی از شکست خوردن کوششهای خیرخواهانه و اصلاح‏طلبانه نشان می‏دهد. حضرت نوح‏علیه السلام نهصدوپنجاه سال در میان قوم خود بود(50) و آنان را به پذیرش احکام و قوانین الهی دعوت می‏کرد ولی جز تعداد کمی از مردم دعوت او را نپذیرفتند(51). اساساً فرمانهای خدای متعال - جز در مواردی اندک - از سوی مردم با پذیرش تامّ، مواجه نشده است امّا عدم مقبولیّت احکام الهی، هیچ‏گاه دلیل عدم مشروعیّت آنها نخواهد بود.%
به هر حال، نمی‏توان برای اثبات صحّت و حقّانیّت یک قانون به قبول عام آن از سوی مردم استناد کرد، زیرا ملازمه‏ای بین این دو وجود ندارد. ممکن است همه مردم قانون ناحقّی را بپذیرند و یا هیچ کس قانون حقّی را نپذیرد. و نیز ممکن است همه مردم قانون حقی را پذیرا شوند یا هیچ کس قانون ناحقی را نپذیرد. پس مقبولیّت و مشروعیّت یکی نیستند.%
%
سوّمین اشکال این است که در نظریه مورد بحث، این مطلب مسلّم گرفته شده است که اگر یک انسان کاملاً به انفراد و تنهایی روزگار بگذراند، هیچ‏گونه تکلیف و مسؤولیّتی ندارد. و این مطلبی است که ما با آن مخالفیم. آری برای چنین انسانی، هیچ‏گونه احکام و مقررات حقوقی متصوّر نیست و طبعاً هیچ تکلیف و مسؤولیّت اجتماعی ندارد، ولی نفی احکام و مقرّرات حقوقی و تکالیف و مسؤولیتهای اجتماعی به معنای نفی هرگونه احکام و مقررات و تکلیف و مسؤولیت نیست؛ یک انسان تک و تنها هم آزادی کامل ندارد بلکه با انبوهی از احکام و مقررات اخلاقی رو به روست و نمی‏تواند از انجام تکلیف‏های اخلاقی شانه خالی کند.%
بارها گفته‏ایم که یک نظام ارزشی در صورتی مطلوب است که همه ابعاد هستی انسان را کاملاً در نظر بگیرد و هدفش این باشد که آدمیان به کمال غایی و سعادت ابدی خویش نایل آیند؛ چنین نظامی در هیچ حالی انسان را به حال خودش وانمی‏گذارد - خواه زندگی اجتماعی داشته باشد و خواه زندگی انفرادی - زیرا ناگفته پیداست که هر عملی - در هر جا و هر زمان و با هر درجه از بزرگی و خردی ظاهری - به ناچار تأثیری مثبت یا منفی در وصول به کمال نهایی و سعادت جاودانی آدمی خواهد داشت، از این‏رو باید مشمول حکمی واقع شود تا حتّی اندکی هم از هدف اصلی از دست نرود.%
بنابراین، اگر برای زندگی انسان در ظرف جامعه قانون وضع کنند اما در خارج از این ظرف، انسان را به حال خود واگذارند تا هر چه دلش می‏خواهد بکند، در حق او ستم روا داشته‏اند، زیرا دست کوری را - که چه بسا در حال نزدیک‏شدن به چاهی است - نگرفته‏اند و به نام «آزادی» او را رها کرده‏اند تا به چاه درافتد.%
انسان هنگامی به هدف آفرینش خود نائل می‏شود که در هر شیئی از اشیاء عالم هستی با اذن و اجازه خالق جهان و مالک و صاحب اختیار حقیقی آن و به همان شیوه‏ای که او می‏فرماید، تصرّف کند، حتّی اگر آن شی‏ء بدن خود انسان باشد؛ پس انسان، هم بدان دلیل که انسان می‏باشد مکلّف و مسؤول است و هم بدان دلیل که در جامعه زندگی می‏کند.%
از مجموع آنچه گفتیم دانسته شد که ما در چند مسأله اساسی علم و فلسفه حقوق با قائلان نظریّه مذکور اختلاف رأی داریم.%
%
اولین مسأله این‏که آنان درباره «هدف حقوق» فقط بر استقرار نظم و جلوگیری از هرج و مرج تأکید دارند و حال آن‏که ما معتقدیم که اوّلاً، استقرار نظم و جلوگیری از هرج و مرج و مسائل دیگری از این قبیل اصلاً هدف حقوق نیستند بلکه از مبانی حقوق به شمار می‏آیند که از فراهم آمدن آنها، اوضاع و احوالی در جامعه تحقق می‏یابد که از آن می‏توان مفهوم سعادت اجتماعی را انتزاع کرد و همین «سعادت اجتماعی» هدف حقوق قلمداد می‏شود.%
ثانیاً، از آنجا که نظام حقوقی بخشی از یک نظام ارزشی است که ناظر بر همه اعمال آدمیان - اعمّ از فردی و اجتماعی - است باید هدف نظام حقوقی با هدف کل نظام ارزشی همسو و سازگار باشد. هدف کل نظام ارزشی «نیل به کمال غایی و سعادت ابدی» است، بنابراین، هدف نظام حقوقی - یعنی سعادت اجتماعی دنیوی - باید چنان تفسیر شود که هیچ‏گونه تضادّ و مزاحمتی با آن هدف نهایی نداشته باشد و مناسبات اجتماعی انسانها باید به صورتی تنظیم شود که نظام جامعه نه فقط سدّ راه انسان به سوی کمال و سعادت نشود، بلکه آدمی را به طیّ این طریق ترغیب کند و سختیها و گرفتاریها را از جلوی پای او بردارد.%
استقرار نظم را هدف و تنها هدف حقوق دانستن، این خطر بزرگ را نیز دارد که مصالح مردم را فدای خواسته‏های نابخردانه آنان می‏کند؛ همه مصلحان راستین، زمانی که بر ضدّ ارزشهای رایج غیر الهی جوامع خویش قیام می‏کردند، به همین بهانه که می‏خواهند مردم را برآشوبند و نظم جامعه را از میان ببرند، تخطئه و تکذیب می‏شدند و به انواع آزار و شکنجه گرفتار می‏آمدند و سرکوب می‏گشتند.%
اگر همه افراد یک جامعه بر سر امری توافق نظر داشته باشند که برخلاف مصالح واقعیشان باشد، نمی‏توان نظم حاصل از این توافق را مقدس پنداشت و برای آن‏که بی‏نظمی پیش نیاید آنان را در گمراهی رها کرد.%
%
دوّمین مسأله‏ای که ما بر آن پای می‏فشاریم، مسأله پیوند استوار حقوق با اخلاق و دین است، ولی آنان بر تفکیک حقوق از اخلاق و دین و استقلال داشتن حقوق نسبت به آن دو تأکید می‏ورزند.%
مسأله سوم، موضوع مبانی حقوق است. آنان یا برای حقوق مبنایی نمی‏شناسند یا مبنای آن را فقط همان تحصیل رضایت همه یا بیشتر مردم می‏دانند، امّا ما مبانی حقوق را همان مصالح و مفاسد واقعی می‏دانیم که پشتوانه قوانین حقوقی‏اند. درست است که یک نظام حقوقی از فراهم آمدن یک سلسله مفاهیم اعتباری پدید می‏آید ولی این مفاهیم اعتباری، نشانه‏هایی هستند از یک رشته امور واقعی و تکوینی منتها چون توده مردم آن امور تکوینی و واقعی را نمی‏شناسند و از تزاحم‏ها و کسر و انکسارهای آنها بی‏خبرند و تفهیم این مطالب هم به آنان بسیار دشوار است، به این دلیل و دلایل دیگر چاره‏ای جز این نیست که قانونگذار به جای آن که ارتباط واقعی میان یک فعل تکوینی و نتایج تکوینی مترتّب بر آن را به شکل یک جمله خبری اعلام کند، آن را در شکل یک جمله انشایی - امر یا نهی - بیان دارد. وقتی قانونگذار فرمان می‏دهد که «امانت را به صاحبش برگردانید» همین جمله انشایی کوتاه، پرده از یک رشته امور حقیقی برمی‏دارد که چه بسا شرح و تقریر آن هفتاد من کاغذ بخواهد و از حدّ فهم عامّه مردم بسی فراتر رود.%
به دیگر سخن، جملات انشایی - در حقوق - همان کاری را می‏کنند که علائم اختصاری در ریاضیّات، فیزیک، شیمی و مکانیک انجام می‏دهند؛ یعنی هم کلام را از طولانی‏شدن و درازگویی می‏پیرایند و هم تفاهم متقابل را بسی آسانتر می‏کنند.%
به هر حال پشتوانه حقوق، یک سلسله مصالح و مفاسد حقیقی ثابت و غیر قابل تغییر است، یعنی عناوین آنها و احکامی که بر آن بار می‏شود ثابت است امّا مصادیق آنها چه بسا با دگرگونی اوضاع و احوال، تغییر پذیرد. کشف مصالح و مفاسد واقعی، فهم موارد تزاحم آنها، سنجش و مقایسه آنها و دریافت ضریب تأثیر آنها در قوانین اجتماعی، و شناخت اهم و مهمّ و بسی کارهای دیگر - که باریک‏بینی و موشکافی بسیار می‏طلبد - همه بر عهده قانونگذار است؛ نتیجه همه این کارها در قالب یک امر یا نهی و با استفاده از یک دسته مفاهیم اعتباری بیان می‏شود. مجموعه امر و نهی‏ها و قواعد و احکام اعتباری، حقوق را می‏سازد و آن مصالح و مفاسد حقیقی که بر اساس آنها قوانین حقوقی وضع می‏شود «مبانی حقوق» را تشکیل می‏دهد.%
کوتاه سخن آن که، نظریه‏ای که پیدایش قانون را بر اساس قرارداد اجتماعی می‏داند و ملاک درستی و حقانیّت آن را همان توافق مردم می‏داند مسلّماً مردود است.%
%