تربیت
Tarbiat.Org

حقوق و سیاست در قرآن‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

چرا قانون باید الهی باشد؟%

از مجموع مباحث گذشته به دست آوردیم که قانون باید الهی باشد و این مسأله از دیدگاه قرآنی مسلّم است، در اینجا این سؤال رخ می‏نماید که چرا باید قانون الهی باشد؟ به این پرسش پاسخهای متعدّدی داده شده است که به بررسی و نقد بعضی از این پاسخها می‏پردازیم و سر انجام جواب مقبول خود را باز می‏گوییم.%
%
1- منبع همه ارزشها خداوند است؛ گروهی می‏گویند: چون احکام و قوانین حقوقی مانند احکام و قوانین اخلاقی، اعتباری و ارزشی هستند و دارای امر و نهی و تکلیف و ترغیب و تحذیرند، هر قانونگذار و حاکمی آنها را وضع کند و التزام و عمل به آنها را از دیگران بخواهد آنان حق دارند چون و چرا کنند و بپرسند به چه دلیل باید اطاعت و فرمانبرداری کنیم؟ حتی اگر عقل خود انسان مصالح و مفاسد واقعی را بشناسد و راههای رسیدن به مصالح را به خوبی دریابد و برطبق آن احکامی صادر کند، باز انسان می‏تواند از احکام او سرپیچی کند و بپرسد چرا باید فرمانبردار عقل خود باشیم؟ فقط هنگامی که حاکم و قانونگذار خدای متعال باشد مجال شک و شبهه و چون و چرا نیست؛ «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ(130)؛ از آنچه انجام می‏دهد بازخواست نمی‏شود ولی دیگران مورد بازخواست و سؤال واقع می‏شوند» حتی فرمانبرداری از فرمان خرد هم واجب نیست مگر اینکه خدای متعال بفرماید.%
نقد: در قلمرو اخلاق و حقوق - یعنی در امور فردی و اجتماعی - «بایدها» به دو قسم قابل تقسیم است: یک قسم بایدهایی که موضوع آنها افعال اختیاری انسان است. این بایدها بیانگر ارتباط افعال با نتایج آن است و از واقعیات حکایت می‏کند و چون نتایج و اهداف افعال اختیاری، مطلوب انسان است و آنها را تأمین کننده کمال و سعادت خود می‏داند، از این رو خود افعال اختیاری هم ضرورت می‏یابد.%
قسم دیگر، بایدهایی است که موضوع آنها خودِ نتایج و اهداف است؛ این بایدها بیانگرِ مطلوبیّت ذاتی نتایج و اهداف است. هنگامی که می‏گوییم: «باید به این هدف برسم» اگر منظور آن باشد که: «باید وسائل رسیدن به این هدف را فراهم آورم» این «باید» از همان بایدهای قسم اوّل خواهد بود که به فعل اختیاری تعلّق گرفته است؛ امّا اگر منظور آن است که «باید این هدف تحقق یابد» این «باید» نشان‏دهنده مطلوبیّت ذاتی هدف مذکور برای ماست. هر موجود مختاری، در کارهایِ اختیاریِ خود، خیر، سعادت و کمال خود را می‏خواهد. هدفِ نامبرده هدف بالذّات اوست و وی فطرتاً خواهان و جویای آن است و همه تلاشها و کوششهایش برای تحقق یافتن این هدف است. حتّی اگر خیر دیگران مترتّب بر کار انسان شود، باز در فراسوی آن، خیر خودش را می‏خواهد و می‏جوید و این هدف قابل تغییر نیست. به تعبیر دیگر، از آنجا که انسان را چنین آفریده‏اند و مطلوبیّت این هدف را با او سرشته‏اند، نمی‏تواند که آن را نخواهد و نجوید. به تعبیر سوم، مطلوبیت خیر و سعادت و کمال، ضرورت اخلاقی و حقوقی ندارد بلکه دارای ضرورت فلسفی است زیرا فعل اخلاقی یا حقوقی، اختیاری است و حال آن که دوست داشتن خیر و سعادت و کمال، در اختیار آدمی نیست. پس بایدی که درباره هدف ذاتی بشر و مطلوبیّت آن به کار می‏رود دلالت بر مطلوبیّت فطریِ آن هدف دارد، امّا بایدی که درباره افعال اختیاری استعمال می‏شود، به وسائل تحقّق آن هدف تعلّق دارد و حاکی از ضرورت بالقیاس است. در نتیجه این سخن که «همه بایدها باید به «باید مادر» - که از خدای متعال صادر می‏شود - برگردند» درست نیست.%
%
2- ارزش‏بخشیدن به اعتباریّات اجتماعی؛ گروه دیگری گفته‏اند: احکام حقوقی و اخلاقی - که مشتمل بر تکالیفی یا مستلزم آن هستند - اموری اعتباری‏اند و چون اعتبار، واقعیّتی خارجی ندارد و چیزی بیش از یک فرض نیست چه ضرورتی هست که گروهی از مردم اعتباریّات و فرضیّات گروهی دیگر را بپذیرند؟ مثلاً گروهی از انسانها فرض می‏کنند که با گفتن صیغه‏ای مانند «اَنْکَحْتُ» ارتباط و علاقه همسری و زوجیّت، میان دو تن برقرار می‏شود. اگر گروهی دیگر هم این فرض و اعتبار را بپذیرند کار خطایی نکرده‏اند، زیرا آزادانه و به مقتضای خواسته خود عمل کرده‏اند، امّا سخن بر سر این است که کسانی را که مایل به پذیرش فرض و اعتبارِ مذکور نیستند چگونه می‏توان الزام و اجبار کرد؟ به‏ناچار باید موجودی فوق بشر باشد تا به این اعتبارات اجتماعی ارزش ببخشد و مردم را به پذیرفتن آنها الزام کند و خدای متعال چنین موجودی است.%
نقد: سخن این گروه، شبیه سخن گروه اوّل است و بر «فرضی»بودن و بی‏پشتوانه حقیقی بودنِ احکام اعتباریِ اخلاق و حقوق تکیه دارد. در مباحث پیشین روشن شد که اعتبارات در نظامهای اخلاقی و حقوقیِ صحیح، پوچ و گزاف نیست، بلکه مبتنی بر یک سلسله از مصالح و مفاسد واقعی و نفس‏الامری است. البته در احکام اخلاقی و حقوقی از مفاهیم اعتباری استفاده می‏شود و گاهی شکل احکام، اعتباری و انشایی است. لکن مفاهیم اعتباری چیزی نیست جز رموز و علاماتی که به امور واقعی اشاره دارد. و جمله‏های انشایی نیز دو رویه‏اند و باطنشان چیزی جز اِخبار از مصالح و مفاسد نیست. پس نیاز به قوّه ملزمه‏ای نیست که پذیرش اعتباریات را بر مردم تحمیل کند و آنان را اجباراً به عمل و اطاعت وادارد، مردم خواستارِ مصالح خویشند؛ و برای تحصیل آن مصالح، احکام حقوقی و اخلاقی را می‏پذیرند و به عمل درمی‏آورند، و در واقع منشأ اعتبار این احکام همان مصالح واقعی است.%
%
3- ایجاد حسن و قبح؛ اشاعره و پیروان آنها قائل شده‏اند که در امور تکوینی، حسن و قبح، تابع ایجاد خدای متعال است؛ یعنی خدای متعال هر چه بیافریند و هر کاری بکند خوب است. به همین سان، در امور تشریعی نیز حسن و قبح تابع انشاء اوست؛ یعنی هر چه وی بدان امر کند خوب و هر چه از آن نهی کند بد است. به دیگر سخن، حسن و قبح، ذاتی و عقلی نیست. بدین ترتیب، تفسیرها و تعبیرهای متعدّد و مختلفی پدید آمد، هر دسته‏ای مواردی را مشمول استثنا دانستند و کار بدانجا رسید که بعضی، سخنان مذکور را فقط ناظر به تعبّدیات محض انگاشتند و گفتند که تنها در تعبّدیات محض، هیچ مصلحت و مفسده واقعی در کار نیست، در نتیجه حسن و قبح ذاتی وجود ندارد.%
نقد: صرف نظر از این‏که مقصودِ مبتکر این نظریّه واقعاً چه بوده است و سخنش تا کجا اطلاق دارد و می‏گوییم این سخن که: «در حقوق، مصالح و مفاسد واقعی در کار نیست تا احکام و قوانین حقوقی تابع آنها باشد، بلکه مصالح و مفاسد تابع فعل خدای متعال است و حسن و قبح نیز تابع امر و نهی الهی است» به روشنی با آیات کریمه قرآن مخالفت دارد؛ خداوند می‏فرماید:%
«اِنَّ اللَّهَ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْاِحْسانِ وَاِیتای‏ءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ(131)؛ بی‏گمان، خدای متعال به دادگری و نیکوکاری و بخشش به نزدیکان فرمان می‏دهد و از کار بد و ناروا و ستمگری باز می‏دارد.»%
«وَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها اباءَنا وَاللَّهُ اَمَرَنا بِها قُلْ اِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ اَتَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لاتَعْلَمُونَ قُلْ اَمَرَ رَبّی‏ بِالْقِسْطِ(132)؛ و هنگامی که کار زشتی انجام می‏دهند می‏گویند: پدران خود را بر این عمل یافتیم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است. بگو: خداوند هرگز به کار زشت فرمان نمی‏دهد! آیا چیزی به خدا نسبت می‏دهید که نمی‏دانید؟! بگو: پروردگارم به عدالت فرمان داده است».%
از همین سه آیه به خوبی دانسته می‏شود که پیش از آن که خدای متعال فرمانی دهد، عدل، احسان و قسط و همچنین فحشا، منکر و بَغی ملحوظ است که بعضی متعلّق امر خدا و بعضی متعلّق نهی او واقع می‏شوند. احسان از آن رو که احسان است مورد امر خدای متعال واقع شده است، نه این که چون خدا به آن دستور داده، احسان شده است. به همین ترتیب، فحشا و منکر از آن جهت که فحشا و منکرند مورد نهی خدای متعال واقع شده‏اند، نه این که چون مورد نهی خدایند، فحشا و منکر محسوب شده‏اند. اگر خدای متعال از زنا نهی نمی‏کرد، باز ناپسند و زشت و ناروا می‏بود؛ «اِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبیلاً(133)؛ بی‏گمان آن (عمل جنسی نامشروع) کاری زشت و نفرت‏انگیز و روش بدی است» و چون ناپسند و ناروا و زشت است از آن نهی می‏کند.%
کوتاه سخن آن که: آیات قرآن و ادلّه عقلی این نظریّه را مردود می‏سازند.(134)%
%
4- علم بی‏کران خداوند؛ کسانی عقیده دارند که هم مصالح و مفاسد واقعی وجود دارد و هم حسن و قبح ذاتی. عقل انسانهای متعارف نیز، در مواردی مستقلاً مصالح و مفاسد واقعی را کشف می‏کند و به حسن و قبح ذاتی پی می‏برد ولی در بیشتر موارد، از کشف و شناخت عاجز می‏ماند و انسانها محتاج مرجعی می‏شوند که مصالح و مفاسد و حسن و قبح امور را برایشان باز نماید و روشن کند. در چنین مواردی، قوانین الهی - که از منبع سرشار علم بی‏کران خداوند سرچشمه می‏گیرد - به کمک عقل می‏آیند و کارهای او را تتمیم و تکمیل می‏کنند. پس ملاکِ احتیاج ما به قوانین الهیْ قصور، نقص و عجز عقل است در بسیاری از موارد.%
نقد: معمولاً این سخن در علم کلام برای اثبات احتیاج بشر به وحی و نبوّت و نبیّ می‏آید؛ متکلّمین می‏گویند: چون خدای متعال انسان را برای استکمال معنوی آفریده است و چون انسان، به تنهایی و فقط به کمکِ خِرَدِ خود نمی‏تواند راه استکمال را بیابد، پس به صدور وحی و وجودِ پیامبر نیازمند است. این دلیل عمومیّت دارد و نیازمندی آدمیان را، در هر دو قلمرو اخلاق و حقوق، به راهنمایی خدای متعال مدلّل می‏سازد و برای اثباتِ ضرورتِ نبوّت و اثبات نیاز بشر به احکام و قوانین الهی حقوقی می‏تواند به کار آید، لکن خالی از نارسایی نیست.%
اگر ملاکِ احتیاج به قوانین الهی فقط نقص و قصور عقل آدمی باشد، لازمه‏اش این است که اگر عقل، ناقص و قاصر نمی‏بود و همه مصالح و مفاسد را می‏شناخت به قوانین الهی نیازی نبود. این دلیل مانند دلیلی است که متکلّمان برای اثبات وجود خدا، از راه حدوث عالَم، اقامه کرده‏اند. آری! عالَم حادث است و حدوث عالَم، دلیلِ احتیاج به وجود خدا می‏شود. ولی اگر مراد آن باشد که ملاک احتیاج همین حدوث است، لازمه‏اش این خواهد بود که اگر موجودی قدیم باشد، نیازی به خدا نخواهد داشت. و این سخنی باطل است، زیرا هر ممکن‏الوجودی احتیاج به خدا دارد، چه حادث باشد و چه قدیم. ممکن‏الوجودِ قدیم، نیازِ قدیم خواهد داشت. می‏توان حدوثِ عالم را نشانه‏ای بر نیازش به آفریننده دانست، امّا نمی‏توان تمام ملاکِ نیاز عالم را به خالق، همان حدوثش انگاشت، بلکه ملاک اصلیِ نیاز عالم، امکان ماهُوی آن یا - بهتر بگوییم - فقر ذاتی آن است. در بحث ما هم نظیر این سخن می‏آید. آری! عقل بشر ناقص و قاصر است - این امری است که هم هر یک از ما، در درون خود، وجدان می‏کنیم و هم سیر تدریجیِ استکمال عقول آدمیان شاهد بر آن است - و نقص و قصور عقل نیاز به قوانین الهی را ثابت می‏کند. لکن به این معنا نیست که تمامِ ملاکِ احتیاج انسانها به قوانین الهی، همان عجز و ناتوانی عقلهایشان از ادراک کاملِ همه مصالح و مفاسد است.%
از سوی دیگر، لازمه دوم این سخن آن است که نتوان احکام و قوانینی را که همه عقول ادراک می‏کنند؛ یعنی مستقلاّت عقلیّه را از احکام و قوانین الهی دانست، زیرا در این دسته از احکام و قوانین، عقل نیازمند به وحی نیست. بر این اساس، ما انسانها دو مُشرِّع و قانونگذار خواهیم داشت: یکی عقل در مستقلاّت عقلیّه و دیگری خدای متعال در بقیّه احکام و قوانین. البته چنین عقیده‏ای خلاف ضروریات دین مقدسِ اسلام نیست ولی در پذیرش آن جای تأمّل هست.%
ممکن است گفته شود که مستقلاّت عقلیّه را هم می‏توان به خدای متعال مستند کرد، زیرا هموست که به آدمیان عقل و قوّه ادراک عطا فرموده است. همچنین ممکن است بگویند که مستقلاّت عقلیّه، اگرچه انتساب صریح و واضح به خدای متعال ندارد، باز می‏تواند از احکام و قوانین الهی محسوب گردد، زیرا مستقلاّت عقلیّه، احکامی انتزاعی - و گاه - اعتباری‏اند که از حقائق خارجی انتزاع می‏شوند و چون منشأ انتزاع آنها نظام آفرینش و آفریده خدای متعال است، پس می‏توان آنها را نیز به او مستند کرد. به زبان ساده‏تر، اگر مثلاً آتش و حرارت خلق نشده بودند و وجودِ عینی خارجی نداشتند، ما نمی‏توانستیم عناوینِ «علیّت» و «معلولیّت» را از آن دو انتزاع کنیم. وجودِ این دو و ارتباط تکوینی و حقیقی میان آنها، که منشأ انتزاع مفاهیم علیّت و معلولیّت است، مخلوق خدای متعال است؛ ارتباط علّی و معلولیِ میان اشیاء را ما ادراک می‏کنیم و ماییم که می‏فهمیم تا یک علّت موجود نشود معلولش هم موجود نخواهد شد، امّا خودِ اشیاء مخلوقات خدای متعال‏اند. به همین ترتیب، ارتباط میان یک فعل و نتیجه مترتّب بر آن را ما درمی‏یابیم و کاری را دارای مصلحت یا مفسده می‏بینیم، لکن مصلحت یا مفسده داشتن یک کار جز به این معنا نیست که خدای متعال آن را چنان آفریده است که اثری خوب یا بد بر آن مترتّب می‏شود. به هر حال وجودِ آن کار و وجودِ اثرِ مطلوب (مصلحت) یا نامطلوب (مفسده) آن، از خدای متعال است. بنابر این می‏توان حکم به مصلحت یا مفسده داشتن کار را حکمی الهی دانست.%
کوتاه سخن آن که: چون تا سلسله‏ای از موجودات آفریده نشده باشند عقل نمی‏تواند احکام مستقل خود را انتزاع کند، پس در واقع منشأ انتزاع آنها موجودات عینی خارجی است و چون خالقِ موجودات خدای متعال است، می‏توان آن احکام را از احکام الهی قلمداد کرد.%
ملاحظه شد که کسانی اهتمام کردند که به یکی از دو وجه مذکور، مستقلاّت عقلیّه را نیز از احکام الهی بدانند امّا هیچ‏یک از این دو وجه چندان وجیه نیست و مقصود را برنمی‏آورد.%
%
5- غنا و جُود الهی؛ برای توجیه این که قانون را - فقط - خدا باید وضع کند علم الهی به تنهایی کافی نیست، بلکه باید به صفت غنا و جود الهی نیز توجه کرد. اگر - العیاذباللّه - خدای متعال، در عین حال که علم مطلق داشت، در پی هواهای خود و به دنبال اغراض شخصی خویش می‏بود و منافع خود را بر مصالح آدمیان مقدّم می‏داشت، در این صورت فرضی، احکام و قوانینی وضع می‏کرد که منافع شخصی خودش را تأمین کند، هر چند برخلافِ مصالح انسانها باشد. اینجاست که باید صفت غنایِ مطلقِ او نیز در کار آید. وی هیچ گونه نیازی ندارد تا برای رفع آن، به وضعِ احکام و قوانین سودجویانه و خودخواهانه دست یازد. علاوه بر این، جُود و فیّاضیّت مطلق نیز دارد و می‏خواهد انسانها خیر و سعادت و کمال راستین خود را بشناسند و راه وصول بدان را بیابند و در آن طریق پای نهند و گام زنند. با توجّه به غنا و فیّاضیّت الهی و ضمّ آنها به علم الهی، نظریّه مذکور، تا حدّی آراسته و پیراسته شده، قابل عرضه می‏گردد، یعنی زمانی که دانستیم خدای متعال هم عالمِ مطلق است و هم سود نمی‏خواهد و هم جُود می‏کند، درمی‏یابیم قانونی که او وضع کند مصالح ما را تأمین خواهد کرد.%
%
6- حکمت الهی؛ مواردی را می‏توان نشان داد که در آنها مجموع سه صفت علم، غنا و جود الهی نیز پاسخگو و کارگشا نیست. مثلاً گاهی یک قانون هم مصالحِ خودِ فرد را تأمین می‏کند و هم مصالح جامعه و دیگر افراد را، ولی گاهی یک قانون به نفع اقلیّت یا اکثریت یا همه افراد به استثنای یک تَن است. در این صورت، اقلیّت یا اکثریّت یا یک تن از افراد جامعه باید مصلحت خود را فدای مصلحت دیگران کنند؛ مانند این که در هر جامعه گروهی ناتوان و از کارافتاده‏اند، آنها باری بر دوش اکثریت افراد جامعه‏اند که باید هزینه‏های زندگی آنها را بپردازند و نیازهایشان را برآورده سازند. کمکهای گوناگونی که اکثریت مردم به این اقلیّت وامانده و بیکار می‏کنند به نفع خود اکثریّت نیست، بلکه به ضرر آنان است.(135)%
در اینجا قانون حقوقی و اجتماعی منافع اکثریت را فدای اقلیّت می‏کند و فرمان می‏دهد که «از بخشی از حقوق خود صرف نظر کن تا به ناتوانان و بیکاران کمک کرده باشی» با این که عقل انسان حکم می‏کند که «تنها در اندیشه منافع خودت باش و همه حقوقت را استیفا کن» مسلّم است که عقل آدمی فقط منافع خود را در نظر می‏آورد، در صورتی که قوانین اجتماعی و حقوقی - چه الهی باشند چه غیر الهی - اکثریت را الزام می‏کنند که این چنین اقلیّتی را در گذران زندگی یاری کنند.%
ممکن است به این اشکال چنین پاسخ دهند که کار عقل عملی فهم و تمییز ارتباطِ ضرورتِ بالقیاس بین افعال و نتایجِ مترتّب بر آنهاست، منتها گاهی ارتباط بین افعال و مصالح خود فرد را در نظر می‏گیرد و چون دریافت که کاری برای خود فرد مصلحت دارد، حکم می‏کند که: «آن کار باید انجام یابد» و گاهی یک جهت دیگر را ملاحظه می‏کند و ارتباطی فراتر از ارتباط مزبور را در نظر می‏آورد و آن این که چون خدای جهان‏آفرین، عالَم و آدَم را برای آن خَلق کرده است که همه مخلوقات به کمالات لایق خود برسند، لذا واماندگان و از کارافتادگان هم باید به کمالاتِ درخورِ خود نائل آیند و برای این منظور، باید نیازهایشان برآورده گردد. پس درست است که عقل انسان ارتباط میان افعال و نتایج آنها را از دیدگاه مصالح فردی می‏نگرد؛ امّا کار عقل منحصر در همین نگرش نیست، بلکه چه بسا ممکن است به ارتباطات دیگری فوق ارتباط نامبرده هم‏نظر کند.%
مُفادِ پاسخ مذکور این است که بجز علم، غنا و جود الهی، حکمت خدای متعال را هم باید به حساب آورد. تا آنجا که مصالح شخص با مصالح دیگران تضادّی ندارد همان توجّه به صفات علم، غنا و جود می‏تواند کافی باشد. امّا آنجا که مصالح شخص با مصالح دیگران تزاحم می‏یابد باید صفت حکمت بالغه الهی را نیز به میان آورد. به استناد همین صفتِ حکمت، عقل حکم می‏کند که رفع نیازمندیهای دیگران هم، به موجبِ هدفِ خلقت و حیات، ضرورت دارد.%
%
7 - مالکیّت الهی؛ به نظر ما، حَصْرِ توجّه به صفاتِ علم، غنا و جود و حکمت هم مشکل‏گشا و کارساز نخواهد بود، بلکه توجّه به صفت دیگری نیز بایسته است. توضیح این که - بر اساس بینش توحیدی اسلام - جهان و هر چه در آن است یکسره مِلک خدای متعال است حال اگر در زمینه حقوق، به مالکیّت(136) خدای متعال توجه کنیم، این سؤال برایمان پیش می‏آید که «تصرّف در مِلک خدای متعال به چه عنوانی جایز است؟» هنگامی که مالک همه مخلوقات - از جمله خودِ ما و انسانهای دیگر - خدای متعال است با چه مجوّز حقوقی می‏توانیم در آنها تصرّف کنیم؟ به صِرف اینکه عقل ما ادراک کند تصرّف در اشیاء به مصلحت است حق تصرّف نمی‏یابیم. حق تصرّف متوقّف بر اذن و اجازه مالک است. بنابر این، تا زمانی که از سوی خدای متعال اذن و اجازه تصرّف در مخلوقات و مملوکاتش را احراز نکرده‏ایم، حق هیچ‏گونه تصرفی در آنها - از جمله در خودمان - نداریم. هر چند تصرّفات به صلاحمان باشد. پس ما از آنجا که همه چیز را مالِ خدای متعال می‏دانیم باید برای تصرّف در هر چیز از طرف او اذن و اجازه داشته باشیم و اگر - فرضاً - عقل بشری توانست یک نظام حقوقی صحیح و کامل را کشف و تدوین کند، چون عمل به مقتضای آن نظام مستلزم تصرف در داراییهای خدای متعال است، باز محتاج اذن و اجازه او خواهیم بود.%
%
8- ولایت الهی؛ پیش از این گفته‏ایم که هدف حقوق مستقل از هدف دین و اخلاق نیست، بلکه همه مصالحی که از راه حقوق و نظام حقوقی حاصل می‏شوند، در حکم مقدّماتی هستند برای تحصیل مصالح عالیتری که از طریق دین و اخلاق به دست می‏آیند. و چون هدف نهایی - یعنی همان هدف دین و اخلاق - از دیدگاه ما، تقرّب به خدای متعال است، پس نظام حقوقی باید چنان باشد که انسان بر اثر عمل به مقتضیات آن، در مسیر تقرّب به پیشگاه الهی واقع شود، یا لااقلّ، بتواند در آن مسیر قرار گیرد. اگر ما فقط بدانیم که اجازه تصرّف در مِلکِ خدای متعال را داریم یا دست کم بدانیم که وی ما را به سبب تصرّفاتمان مؤاخذه نمی‏کند، هدف حقوق تأمین خواهد شد، زیرا مصالح واقعی خود را شناخته‏ایم، امّا هدف دین و اخلاق تأمین نخواهد شد؛ یعنی از راهِ عمل‏کردن به احکام و قوانین حقوقی، زمینه‏ای برای استکمال معنوی ما فراهم نخواهد گشت. زمانی عمل‏کردن به احکام و قوانین حقوقی می‏تواند ما را در مسیر تقرّب به خدای متعال قرار دهد که ما اراده خود را کاملاً تابع اراده الهی کنیم؛ یعنی استکمال و مصالح خودمان را بدین جهت بخواهیم که خدای متعال آن را برای ما خواسته است و اَفعالی که ما را به مصالحمان می‏رسانند تنها از آن رو انجام دهیم که اراده تشریعی او به آن تعلّق گرفته است، در غیر این صورت مبتلا به نوعی شرک و چندگانه‏پرستی خواهیم بود.%
در زمینه حقوق و رفتارهای اجتماعی هم، اگر با صرف نظر از اوامر و نواهی الهی، احکام و قوانین را اجرا کنیم بدین سبب که عقلمان چنین حکم می‏کند یا مصلحت خود را در این می‏بینیم، در واقع پرستشگر خودمان شده‏ایم. اگر می‏خواهیم واقعاً پرستشگر خدا باشیم، باید عمل‏کردنِ ما به احکام و قوانین، استناد به اراده تشریعی الهی بیابد؛ یعنی به مقتضای قانون عمل کنیم، چون خدای متعال چنین خواسته است. اگر چنین کنیم، کارهای اجتماعیمان را نیز به صورت عبادت و عبودیّت درآورده‏ایم و می‏توانیم به بساطِ قُرْبِ الهی راه یابیم. تأکید می‏کنیم که به خدا نزدیک‏شدن، هدفِ قریبِ هیچ نظامِ حقوقی‏ای نیست؛ یعنی بدون آن هم مصالح اجتماعی ممکن است محقق شود.%
امّا - براساس بینش اسلامی - نظام حقوقی لااقلّ باید به گونه‏ای باشد که اگر کسی بخواهد به اهدافی برتر از هدف حقوق برسد، برایش ممکن و میسّر باشد. برای میسّرشدن چنین امری باید خدای متعال اِعمال مَوْلَویّت کند و بفرماید: «چنین کن چون خدای تواَم». البتّه خدای متعال جز به آنچه موجب حصول مصلحت است امر نمی‏کند، زیرا اراده او گزاف نیست. بنابراین هر کس دستورات او را اطاعت کند مصالح او نیز به بهترین وجه تأمین خواهد شد. اِعمال مولویّت خدایِ متعال لااقلّ زمینه‏ای را فراهم می‏آوَرَد که در آن، انگیزه عبادت در انسان می‏تواند پدید آید. این اِعمالِ مولویّت ضرورت دارد، والاّ خدای متعال وسیله کاری را که موجبِ نزدیک‏شدنِ انسانها به او می‏شود، فراهم نیاورده است و این - العیاذباللّه - ناشی از جهل یا بخل اوست. خدای متعال - که هم می‏داند استکمال ما بدین طریق حاصل می‏شود و هم بیش از هر کس دیگری استکمال ما را می‏خواهد - باید چنین وسیله‏ای را به وجود آوَرَد. پس ما انسانها نیازمند احکام و قوانین قاطعی هستیم که در همه مراحل حیات و در جمیع ابعاد و وجوه زندگی، راهنمای ما باشند و با التزام بدانها کلیّه مصالح خود را تحصیل کنیم و برای آن که التزامِ عملیِ به آن احکام و قوانین، ما را در مسیر استکمال معنوی نیز قرار دهد، باید احکام و قوانین مزبور مستند به ولایت و مولویّت الهی باشند.%
%
9- چکیده بحث و دیدگاه ما؛ تا اینجا دریافتیم که به موجب اتصاف خدای متعال به چندین صفت، باید وضع قانون تنها در اختیار او باشد:%
اوّلاً؛ همه اشیاء و ارتباطات میان آنها را او آفریده است. ما آدمیان ساخته دست اوییم و عقلهایمان را نیز او به ما عطا فرموده است. پس منشأ احکام مستقل عقلی، مخلوقات الهی است؛ با رجوع به مخلوقات، مصالح و مفاسد را ادراک کرده، احکامی را انتزاع نموده و حکم به ضرورت بعضی از افعال اختیاری می‏کنیم.%
ثانیاً؛ اوست که علم بی‏کران دارد. گفتیم درست نیست که تمامِ ملاکِ احتیاج به قوانین الهی را قصور عقل از ادراک مصالح و مفاسد بدانیم و اضافه می‏کنیم که اگر فقط به علم الهی استناد شود، معنایش این خواهد بود که خدای متعال فقط کاشف مصالح و مفاسد است و علم او جانشین یا متمّم و مکمّل علم ما می‏شود و مصالح و مفاسد را به ما نشان می‏دهد. پیامد فاسد این سخن آن خواهد بود که همان گونه که عقل کاشف است نه قانونگذار، خدای متعال هم فقط کشف کند نه وضع، و چنین چیزی پذیرفتنی نیست.%
ثالثاً؛ اوست که غنی مطلق و جواد علی الاطلاق است؛ سود نمی‏خواهد، فقط جود می‏کند.%
رابعاً و خامساً؛ اوست که حکمت بالغه دارد و مالک حقیقی همه جهان آفرینش است.%
سادساً؛ اوست که ربوبیّت تشریعی و مولویّت دارد. حتّی اگر عقل بشر همه مصالح و مفاسد را - به خوبی و چنانکه باید و شاید - ادراک می‏کرد، باز می‏بایست همه احکام عقلی را به او مستند سازیم تا هم اجازه تصرف در مخلوقاتش را به ما بدهد و هم اِعمال مولویّت کند تا بتوانیم کارهای خود را به عنوان اطاعت از او و عبادت او انجام بدهیم و بدین وسیله، راه استکمال بپوییم. پس ملاک احتیاج به قانونگذاری الهی، مجموع همه اوصاف قدرت، خلق، ربوبیّت تکوینی، علم، غنا، جود و فیّاضیت، حکمت، مالکیّت حقیقی، حاکمیّت و ولایت است، نه یکی یا چند تا از این همه.%
حکومت‏