تربیت
Tarbiat.Org

حقوق و سیاست در قرآن‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

پاسخ به چند شبهه‏%

%
شبهه اوّل؛ بر اساس دیدگاه ما، قوانین حقوقی باید مبتنی بر واقعیات نفس‏الامری باشد. پس علم حقوق باید از علوم حقیقی قلمداد گردد زیرا علم مزبور از ارتباطات علّی و معلولی بین افعال اجتماعی انسان و پیامدهای آن حکایت می‏کند و این ارتباطات از امور حقیقی‏اند.%
از سوی دیگر، تقریباً مسلّم است که علم حقوق از علوم اعتباری می‏باشد. اکنون، علم حقوق را یکی از علوم حقیقی و بخشی از فلسفه بدانیم یا یکی از علوم اعتباری؟%
پاسخ؛ برای پاسخ دادن به این پرسش، نخست باید مراد از «علم حقوق» معلوم گردد، علم حقوق - دست کم - به یکی از سه معنای ذیل می‏آید:%
الف) رایج‏ترین معنای آن «علم به مقرّرات حاکم بر یک جامعه» است. به این معنا، حقوقدان کسی است که از این مقرّرات آگاهی دارد. علم حقوق به این مفهوم، از علوم حقیقی و فلسفی محسوب نمی‏گردد بلکه نقلی و تاریخی است و شیوه تحقیق در آن، همان شیوه‏ای است که در سایر علوم نقلی و تاریخی پیموده می‏شود مانند: بررسی اسناد و مدارک احکام.%
بخشی از علم فقه که متکفّل بیان مقرراتی است که باید بر امّت اسلامی حاکم باشد - به همین معنا - علم حقوق است.(122)%
ب) گاهی علم حقوق به معنای «فلسفه حقوق» به کار می‏رود که مراد از آن، بررسی اصول حاکم بر نظامهای حقوقی است. علم حقوق به این معنا به مسائلی می‏پردازد از این قبیل که، چرا قواعد و احکام حقوقی الزام‏آور است و همگان باید از آن پیروی کنند؟ ارزش این قواعد و احکام بر چه مبنایی استوار است؟ اوصاف آن چیست و چه هدفی را دنبال می‏کند؟ آیا میان حقوق و اخلاق و دین باید جدایی باشد؟ آیا قانونی که بر پایه عدالت استوار نباشد می‏تواند قانون حقیقی به شمار آید؟ معیار تمیز قانون خوب و بد چیست؟ آیا حقوق، منطق و شیوه خاصی در برابر علوم اجتماعی دیگر دارد؟ تحوّلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و همچنین دین و اخلاق چه سهمی در ایجاد و تغییر قواعد حقوقی دارند؟%
این مسائل و صدها مسأله دیگر - که هیچ ذهن کنجکاوی نمی‏تواند با شتاب و بی‏تأمّل، از آنها بگذرد - با روش عقلی و استدلالی، در فلسفه حقوق (علم حقوق به همین معنای دوم) مورد بررسی و جوابگویی قرار می‏گیرند. پیداست اگر علم حقوق را به معنای فلسفه حقوق بگیریم از آنجا که شیوه تحقیق در مسائل آن عقلی است، از علوم حقیقی و بخشی از فلسفه و حکمت عملی محسوب می‏گردد و نام «فلسفه حقوق» هم به همین نکته اشاره دارد.%
ج) ما معتقدیم که قوانین حقوقی باید تابع مصالح و مفاسد نفس‏الامری باشد و می‏توان علمی را که متکفّل بررسی و پژوهش در خصوص موافقت یا عدم موافقت قوانین گوناگون با مصالح نفس‏الامری است «علم حقوق» نامید. روشن است که علم حقوق به این معنا، از علوم حقیقی و فلسفی خواهد بود، زیرا اساساً بحث از ارتباط علّی و معلولی در موارد خاصّ بحثی حقیقی است، خواه از معلولی خاصّ به علتش پی بریم و خواه از علّتی خاص به معلولش راه ببریم. البته اثبات موافقت و هماهنگ بودن یک قانون با مصلحت واقعی انسانها بسیار دشوار است و اگر سعادت ابدی و کمال غایی انسانها هم در تنظیم یک نظام حقوقی مراعات شود، دشواری کار فزونی می‏گیرد.%
بطور خلاصه، علم حقوق به معنای بسیار مصطلح آن - یعنی بررسی نظامهای حقوقی معتبر تاریخی در حال یا گذشته - از علوم تاریخی و نقلی است. امّا اگر علم حقوق را به معنای فلسفه حقوق یا به معنای علمی که هماهنگی یا ناهماهنگی قوانین حقوقی را با مصالح واقعی بررسی می‏کند بگیریم، در هر دو حال، علمی حقیقی و از شاخه‏های فلسفه عملی است.%
%
شبهه دوم؛ مفاهیمی که انسانها در جامعه به کار می‏برند، مفاهیمی است که از نمونه‏های حقیقی برگرفته‏اند و به سبب نیازها و اغراضی که به دنبال برآورده‏کردنشان هستند، آنها را در موارد دیگر به نحو مَجاز و استعاره استعمال می‏کنند. سؤال این است خدای متعال - که از هرگونه حاجت و نیاز مبرّا می‏باشد - چرا این مفاهیم اعتباری را به کار می‏گیرد؟ به دیگر سخن، کاربرد مفاهیم اعتباری در نظامهای حقوقی بشر، مجوّز دارد، اما چرا قوانین الهی به صورت اعتباری و انشائی بیان شده است؟%
پاسخ؛ درست است که خدای متعال نیازی به اعتبارکردن ندارد و برای خودش اعتبار نمی‏کند و اساساً در عالَم ربوبی، برای اعتبار، فرض، استعاره و مَجاز جایی نیست امّا از سوی دیگر، از یاد نبریم که مخاطبین خطابهای الهی و مکلّفین به تکلیف‏های شرعی، انسانهایی هستند که زندگیشان با همین مفاهیم اعتباری می‏گذرد، پس به کار رفتن مفاهیم اعتباری و استفاده از مَجاز، استعاره، تشبیه، تمثیل و نظایر این امور - در کلام خدای متعال - به لحاظ مخاطبان و مکلّفان است. انسانها با به کار بردن این شیوه‏ها، بر زیبایی و ملاحت کلام خود می‏افزایند، اگر در گفتارها و نوشتارها فقط از مفاهیم حقیقی استفاده کنیم و این اسلوبها را به کار نبریم بسیاری از نکته‏های لطیف و ظریف به کلّی از دست می‏رود. به کار رفتن این شیوه‏های ادبی و هنری در کلام خدای متعال و در سخنان معصومین‏علیهم السلام نیز، نه تنها نقص نیست بلکه از محسّنات به شمار می‏رود، زیرا علاوه بر آن که مقصود متکلّم به خوبی تفهیم می‏شود، رسایی، زیبایی و دلاویزی کلام و سخن صدچندان می‏گردد.%
%
شبهه سوّم؛ آن نظامهای حقوقی که دارای پشتوانه حقیقی نیستند و سازندگان آنها بر این باورند که قوام احکام و مقرّرات حقوقی به قرارداد و اعتبار است، حق دارند از مفاهیم اعتباری سود بجویند، ولی ما - که در نظام حقوقی الهی خود همه احکام و مقررات حقوقی را مبتنی بر واقعیّات می‏دانیم - چرا از مفاهیم اعتباری بهره‏برداری کنیم؟ آیا بهتر نیست که احکام و قوانین حقوقی را به صورت قضایای حقیقی بیان کنیم و مثلاً به جای آن که بگوییم: «این کار را باید کرد» بگوییم: «این کار در رسیدن به مصلحت واقعی تأثیر مثبت دارد» یا «این کار علّت تحقق آن هدف است»؟ اساساً، چه احتیاجی ما را ملزم به استعمال مفاهیم اعتباری می‏کند؟%
پاسخ؛ برای حلّ این شبهه - که از شبهه قبل قویتر است - باید توجّه داشته باشیم که در حقوق، گاهی موضوعات قضایا مفاهیم اعتباری‏اند و گاهی محمولات آنها و گاهی خود قضایا به شکل امر یا نهی‏اند. مثلاً گاهی درباره مالکیّت، زوجیّت، ریاست، حکومت و یا هر مفهوم اعتباری دیگری سخن می‏گوییم و این گونه مفاهیم را موضوعات قضایایی می‏سازیم و گاهی مفاهیمی مانند: واجب، حرام، جایز و ممنوع را بر موضوعاتی حمل می‏کنیم و گاهی امر و نهی می‏کنیم که: «زکات بدهید» و «دزدی مکنید» هر یک از این سه بخش پاسخی جداگانه دارد:%
1- انگیزه به کار بردن مفاهیم اعتباری - به عنوان موضوعات قضایا - سهولت تفاهم است. به عنوان نمونه، مفهوم «مالکیّت» را مثال می‏زنیم که - در اصطلاح حقوقی - مفهومی اعتباری است و مانند همه مفاهیم اعتباری از الگویی حقیقی(123) گرفته شده است. برای سهولت تفاهم به جای این که بگویند: «این کتاب به علی اختصاص دارد و علی حق دارد در چارچوب قانون - هرگونه که بخواهد - از آن بهره‏برداری کند و دیگران را از تصرف در آن بازدارد، مگر در صورت وجود موانع شرعی مانند حکم اِفلاس» می‏گویند: «علی مالک این کتاب است».%
ناگفته پیداست که جمله کوتاه اخیر، در عین حال که مفاد همان جمله بلند را دارد، تفهیم و تفاهم را نیز بسیار آسانتر می‏کند.%
مثال دیگر، مفهوم «زوجیّت» است که در اصل از اوصاف عدد است و سپس به هر یک از دو انسان که با هم، پیمان زناشویی می‏بندند به نحو مَجاز و استعاره «زوج» گفته‏اند. در اینجا نیز به جای آن که بگویند: «این زن فقط با این مرد ارتباطات جنسی و آمیزشی دارد و این مرد هم هزینه زندگی او را می‏پردازد و فرزندانی که از این زن به دنیا می‏آیند به این مرد تعلّق دارد و...»، می‏گویند: «این زن و مرد زوج یکدیگرند» که جمله اخیر مفهوم همه آن جملات متعدد را - خیلی آسانتر - می‏رساند. در حقیقت، مفهوم اعتباری «زوجیّت» یک علامت اختصاری و رمز است که به مجموعه‏ای از واقعیّات اشاره دارد؛ یعنی به جای آن که رشته‏ای از واقعیّات را در ذهن یا کلام بیاوریم، مفهوم زوجیّت را به کار می‏بریم.%
ناگفته نماند این که می‏گوییم «زوجیّت مانند یک علامت اختصاری بوده و مفهومی اعتباری و قراردادی است» هرگز به این معنا نیست که هیچ واقعیتی وجود ندارد. واقعیت همان مجموعه رفتارهایی است که هر یک از زن و شوهر در برابر یکدیگر دارند. ارتباط متقابل یک زن و مرد می‏تواند به شکلهای مختلفی باشد و تنها یکی از این شکلها - از دیدگاه شرعی - زوجیّت یا همسری نام دارد. اگر یک زن و مرد، حدود و مقررات معیّنی را پذیرفتند و به موقع اجرا گذاشتند، می‏توان آنان را زوج، همسر و جفت همدیگر دانست. پذیرفتن این حدود و عمل به مقتضای آنها واقعیاتی هستند که آثار و نتایج حقیقی؛ از قبیل جلوگیری از آلام روحی هر یک از زن و مرد، جلوگیری از اختلال نسل، اشباع عواطف کودکان و... به بار می‏آورند. بنابراین پذیرفتن حقوق و تکالیف، تصمیم بر عمل به مقتضای آنها، عمل به آن و آثار و نتایج فردی و اجتماعی آن، همه و همه اموری واقعی‏اند، فقط عنوانی که برای مجموعه این امور حقیقی برگزیده‏ایم قراردادی و اعتباری است. در علوم طبیعی و ریاضی هم - برای اشاره‏کردن به امور حقیقی و تکوینی - از علائم و حروف قراردادی استفاده می‏کنند و غرض از این کار چیزی جز تسهیل و تسریع تفاهم نیست. پس قراردادی و اعتباری‏بودن یک علامت اختصاری، هرگز به این معنا نیست که شی‏ء مورد اشاره هم هیچ واقعیتی ندارد.%
2- و امّا آن مفاهیم اعتباری که به عنوان محمولات قضایای حقوقی به کار می‏روند، حاکی از ضرورت بالقیاس معلول نسبت به علت می‏باشند، مثلاً وقتی گفته می‏شود: «بریدن دست دزد واجب است» این حکم به این معناست که «بریدن دست دزد از خیانت به اموال مردم و وقوع هرج و مرج پیشگیری می‏کند»؛ یعنی بین بریدن دست دزد و امنیت مالی افراد جامعه ارتباط علّی و معلولی برقرار است؛ پس باید دست دزد را برید (علّت) تا تأمین مالی افراد جامعه حاصل شود (معلول).%
3- گاهی یک قضیه حقوقی مجموعاً در قالب یک جمله انشائی به صورت امر و نهی صادر می‏شود. سؤال این است که چرا انسانها امر و نهی می‏کنند؟%
تا آنجا که تاریخ نشان می‏دهد، همواره در میان مردم، فرمان، دستور و امر و نهی بوده است؛ در خانواده‏های پدرسالار، پدر و در خانواده‏های مادرسالار، مادر و در قبیله‏ها، رئیس قبیله به زیردستان خود فرمان می‏داده‏اند. کم‏کم این امر و نهی‏ها به شکل قوانین اجتماعی و حقوقی درآمده و بر سراسر یک جامعه سایه گسترده است. مسلّماً فرمان دادن ریشه فطری دارد و مقتضای قریحه انسانی است، شاید خود فرماندهان از علّت کار خود آگاهی نداشته باشند اما این کار حکمتهایی دارد و مصالحی بر آن مترتب می‏گردد. برای فهم این حکمتها و آن مصالح به چند نکته باید توجّه کرد:%
الف) جامعه با هرج و مرج و بی‏قانونی سازگاری ندارد، برای حدوث و بقای زندگی اجتماعی، نیاز شدید و اکید به احکام و مقرّرات هست، برای نظم یافتن و هماهنگی اجتماعی و برای نیل افراد جامعه به اهداف خود، گریز و گزیری از قانون نیست. پس قوانین اجتماعی و حقوقی مانند قوانین فیزیک، شیمی، مکانیک و بسیاری از علوم دیگر نیست که عدم آگاهی از آنها به زندگی انسانها خللی وارد نیاورد؛ هزاران سال انسانها آمدند و زیستند و رفتند و بدون آن که کوچکترین خبری از این قوانین داشته باشند روزگار به سر بردند، امّا هر جامعه‏ای - هر چند کوچک و ساده باشد - بدون یک رشته احکام و مقرّرات اجتماعی نمی‏تواند به حیات خود استمرار دهد.%
ب) وضع و تعیین مقرّرات اجتماعی و احکامی که ضامن سعادت دنیا و آخرت انسانها باشد کاری بس خطیر و دشوار است و هر کسی نمی‏تواند به آن دست یازد؛ باید صدها و هزاران ارتباط واقعی و حقیقی در نظر گرفته شود و با یکدیگر، سنجش و مقایسه گردد، باید مصلحت‏ها و مفسده‏ها را در کنار یکدیگر سبک و سنگین و محاسبه نمود که آیا حاصل جمع جبری آنها مصلحتِ الزام‏آور دارد یا نه؟ زیرا بدون شک هر قانونی ممکن است علاوه بر منافعی که دارد ضررهایی نیز به دنبال داشته باشد.%
بنابر این ضرورت دارد که مجموع نتایج خوب و بد یک قانون - در همه ابعاد و جوانب زندگی - بررسی شود تا معلوم گردد که قانون مزبور - روی هم رفته - به سود جامعه خواهد بود یا به زیان آن؟ پیداست که چنین مقایسه‏ها و سنجش‏هایی از عهده انسانهای عادی برنمی‏آید و هر کسی نمی‏تواند قانونی مطلوب و سودبخش وضع کند.%
ج) کسانی هم که موفق به وضع قوانینی مطلوب شوند، مطلوبیّت آن قوانین را به سادگی نمی‏توانند برای عموم مردم اثبات کنند، زیرا قادر نیستند نتایج واقعی مترتّب بر عمل به آنها را به مردم نشان دهند تا دریابند که قوانین مزبور، به راستی ضامن سعادت دنیا و آخرت آنان است چرا که نتایج عملیِ قوانین حقوقی در کوتاه‏مدت، محسوس و ملموس نیست؛ عموم مردم قوانین مکشوفه علوم طبیعی را هم درنمی‏یابند، اما چون آثار و نتایج آن قوانین را در عرصه صنعت، به خوبی ادراک می‏کنند و انواع و اقسام ماشینها و دستگاههای صنعتی را در زندگی روزانه خود می‏بینند، به صحّت و حقّانیّت قوانین مکشوفه علوم طبیعی اعتقاد پیدا می‏کنند. فنون و صنایع، علاوه بر آثار و نتایجی که در زندگی انسانها دارند، واجد این ویژگی نیز هستند که انسانها را وادار می‏کنند درستی ضوابط و قوانینی که هرگز آنها را درنمی‏یابند، باور کنند. اما کسی که قوانین اجتماعی و احکامی را کشف می‏کند که ضامن سعادت و بهروزی انسان در هر دو سراست، چگونه می‏تواند درستی آن قوانین را برای مردم اثبات کند؟ مثلاً با چه شیوه‏هایی می‏توان اثبات کرد که سهم مرد از ارث باید دو برابر سهم زن باشد؟ و تساوی سهم زن و مرد از ارث، چه آثار و پیامدهای نامطلوبی دارد؟ ممکن است این آثار تا مدّتی بسیار طولانی آشکار نشود و یا نابسامانیهایی که بر اثر این امر، گریبان‏گیر اجتماع می‏شود، به علل و عوامل دیگری انتساب یابد. بنابراین، برای حفظ و تأمین مصالح واقعی مردم چاره‏ای جز این نیست که احکام را به صورت امر و نهی صادر کرد و از مردم قاطعانه خواست که آن احکام را اجرا کنند.%
از سوی دیگر، گاهی برای تأمین یک مصلحت دو یا چند راه هست که هیچ یک بر دیگری برتری ندارد و همه با هم مساویند ولی اگر یکی از آنها معیّن نشود و هر کس از هر راهی که می‏خواهد برود، آن مصلحت به کلّی از بین می‏رود، مانند احکام و مقرّرات راهنمایی و رانندگی که برای سلامتی و حفظ جان مردم وضع می‏شود. برای این هدف، فرقی نیست که رانندگان وسائل حمل و نقل، از سمت راست خیابان و جادّه حرکت کنند یا از سمت چپ آن، اما به شرط آن که همه از یک مسیر بروند؛ اگر گروهی از سمت راست و گروهی دیگر از سمت چپ بروند همه در معرض خطر واقع می‏شوند. در این گونه موارد - برای تأمین مصلحت عمومی - باید آزادی را کنار گذاشت و یکی از چند راه را معیّن نمود، هر چند در واقع هیچ یک از چند راه، خصوصیتی ندارد.%
پس برای حلّ شبهه مذکور - در شق سوّم - به اختصار می‏توان گفت که:%
اوّلاً؛ جامعه برای حدوث و بقای خود، نیاز مبرم به قوانین اجتماعی و حقوقی دارد.%
ثانیاً؛ تعیین قوانین و احکامی که ضامن سعادت دنیوی و اخروی مردم باشد کار هر کسی نیست.%
ثالثاً؛ اگر کسانی هم موفّق شوند که چنان قوانینی تعیین کنند، نمی‏توانند مطلوبیّت و خوبی آن قوانین را به توده مردم نشان دهند تا با رضا و رغبت قوانین مزبور را به کار بندند.%
رابعاً؛ گاهی برای تأمین یک مصلحت راههای مختلفی هست که باید یکی از آنها معیّن شود وگرنه مصلحت به کلّی از دست می‏رود.%
بنابراین، باید قوانین اجتماعی و حقوقی به شکل امر و نهی و تکلیف و الزام صادر شوند - نه در شکل جمله‏های خبری - تا هم جای چون و چرا نماند و هم از میان چند راه برابر، یکی معین گردد، و بدینسان هیچ یک از مصلحت‏ها از دست نرود.%
کوتاه سخن در حلّ شبهه سوم، این است که، آن مفاهیم اعتباری که موضوعات قضایای حقوقی‏اند تفهیم و تفاهم را آسانتر می‏کنند و آنها که محمولات قضایای حقوقی را می‏سازند بیانگر ارتباط میان علّت و معلولهای اجتماعی می‏باشند و نیاز به قضایای انشایی و اعتباری نیز ناشی از آن است که هر جامعه به قوانینی نیاز دارد که ضامن سعادت دنیا و آخرت مردم باشد. این قوانین اگر به صورت یک جملات خبری باشد که تنها بیانگر ارتباط رفتارهای اجتماعی با مصالح نفس‏الامری است، کارگشا نمی‏تواند باشد. از این رو باید قوانین را به صورت امر و نهی تنظیم و عرضه کرد و از مردم قاطعانه خواست تا به آنها عمل کنند.%
شبهه مزبور را به گونه‏ای دیگر نیز، حلّ کرده و گفته‏اند: افعال اختیاری انسان - فردی یا اجتماعی - بدون مفاهیم اعتباری تحقق نمی‏یابد. مفاهیم اعتباری از آنِ عقل عملی است و عقل عملی همان نیرویی است که افعال اختیاری خاص انسان را در موارد جزیی تعیین می‏کند. مثلاً تا انسان همه مصالح و مفاسد «نوشتن» را در نظر نیاورد و آنها را با هم نسنجد و به این نتیجه نرسد که «باید» بنویسد، هرگز دست به قلم نخواهد برد. همه افعال اختیاری همین گونه‏اند؛ یعنی تا در ذهن انسان مفهوم اعتباری «باید» شکل نگیرد، انسان از حالت شکّ و سرگردانی بیرون نخواهد آمد و دست به هیچ عملی نخواهد زد، بنابر این پیش از هر فعل اختیاری، عقل عملی یک «باید» انشا می‏کند.%
در امور اجتماعی، قانونگذار - که عقل جامع و خرد جامعه است و چشم‏اندازش بسی گسترده‏تر از چشم‏انداز هر یک از افراد جامعه است و فراتر از مصالح فردی، مصالح اجتماعی را می‏بیند - جانشین عقل عملی می‏شود و به جای او فرمان می‏دهد که همه افراد یا گروهی از آنان باید چنان کنند و چنین نکنند. نیاز به مفاهیم اعتباری از همین جا پیدا می‏شود.%
ما این مطلب را که افعال اختیاری مسبوق به مفاهیم اعتباری است، نمی‏پذیریم. به گمان ما برای تحقق یک فعل اختیاری، همین بس است که فاعل، آن فعل را برای رسیدن به هدف خود وسیله‏ای مناسب بداند هر چند مفهوم «باید» هم در نفس او پدید نیاید و یا اصلاً عقل عملی - به عنوان انشاء کننده بایدها و نبایدها - در کار نباشد، مثلاً کسی که گرسنه است، غذا هم آماده است و مانعی وجود ندارد به خودش می‏گوید «باید خورد» و مشغول خوردن می‏شود. این «باید خورد» مفهومی انشائی نیست بلکه ادراک این واقعیت است که غذا خوردن لذت‏آور است و او را از رنج گرسنگی می‏رهاند. فهم این ارتباط تکوینی برای این که مشغول خوردن شود کافی است و هیچ نیازی به انشای «باید» در ذهن خویش ندارد.%
در امور اجتماعی نیز، پس از آن که قانونگذار همه مصالح و مفاسد را در نظر آورد و آنها را با هم سنجید و برآیند همه را به صورت یک قانون انشا کرد، هر یک از اعضای جامعه، باید مصلحت خود را در عمل به قانون مزبور ببیند تا انگیزه عمل در او پدید آید و عمل کند والّا اجرا نخواهد کرد.%
%
شبهه چهارم؛ در اسلام و ادیان آسمانی دیگر فقط خدا حقّ قانونگذاری دارد، پس در جامعه اسلامی جایی برای قانونگذاری نیست و حکومت اسلامی نباید قوه مقنّنه داشته باشد.%
پاسخ: در پاسخ این شبهه به چند نکته باید توجّه نمود:%
الف) معنای اختصاص قانونگذاری به خدای متعال این نیست که همه قوانین، مستقیماً و بی‏واسطه، به دست خداوند وضع و تعیین می‏شود بلکه ممکن است خداوند به کسانی مانند پیامبر گرامی اسلام و ائمه اطهارعلیهم السلام اجازه دهد تا پاره‏ای از قوانین را وضع کنند و این با ربوبیّت تشریعی الهی هیچ منافاتی ندارد - زیرا کسی که به امر خدای متعال، وضع بعضی از قوانین را برعهده می‏گیرد، آنچه وضع کند قانون الهی خواهد بود. آنچه ما شدیداً نفی و انکار می‏کنیم این است که کسانی بدون اذن خدا قانون بگذرانند. چنانکه در تکوینیّات نیز، ما هیچ گاه تأثیرات علل متوسطه را انکار نمی‏کنیم. بلکه تأثیر آنها را به اذن خدا می‏دانیم حتّی خلق و احیاء هم ممکن است توسط کسانی مانند حضرت عیسی‏علیه السلام با اذن خدا صورت بگیرد.%
ب) قوانین حاکم بر جامعه سه دسته‏اند:%
دسته اوّل؛ قوانینی که لااقل از نظر قانونگذار، کلّی و ثابت است و دگرگونی آن موجب تغییر نظام خواهد شد، مانند قوانین اساسی کشورها.%
دسته دوم؛ قوانینی که از چنان کلّیّت و ثباتی بهره‏مند نبوده، اقتضای دگرگونی هم دارد، هر چند به زودی تغییر نمی‏پذیرد، مانند قوانین مصوّب مجالس قانونگذاری.%
دسته سوم؛ قوانینی که تغییر پذیری فراوان دارد، مانند بخشنامه‏ها و آیین‏نامه‏های اجرایی. این دسته از مقررات به زودی ممکن است دگرگون شود و حتی در یک زمان در دو وزارتخانه آیین‏نامه‏ها یکسان نباشند. وضع این مقررات - در نظامهای کنونی جهان - از اختیارات قوّه مجریه محسوب می‏شود نه قوه مقنّنه؛ هیأت دولت یا یک وزیر یا یک مدیر کلّ ممکن است برای حوزه مسؤولیت خود، این مقررات را وضع و ابلاغ کند. در روزگاران گذشته نیز اگر چه تفکیک قوا به شکل رسمی و قانونی وجود نداشته است اما هر مسؤولی در قلمرو مسؤولیت خود چگونگی اجرای قانون را خودش تعیین می‏کرد. از این گذشته ارجاع این مقرّرات به قوه مقنّنه، موجب به هم ریختگی و عقب افتادن کارها می‏شود.%
سخن درباره دسته اوّل و دوّم است. وقتی می‏گوییم: خدای متعال باید قوانین را وضع کند، منظور ما در درجه اول، قوانین کلی و ثابت است. شک نیست که برخی از امور و شؤون انسانی از دوام و جاودانگی برخوردارند و هیچ عاملی - مانند زمان، مکان، رنگ پوست و نژاد - نمی‏تواند موجب تغییر این امور و شؤون گردد، قوانینی که برای تأمین مصالح مربوط به این امور وضع می‏شود قوانینی همیشگی و جاودانی خواهد بود و باید توسط خدای متعال وضع گردد.%
امّا بعضی دیگر از شؤون انسانی با تغییر زمان، مکان، نژاد و... متغیّر می‏گردند، طبعاً مصالح و مفاسد وابسته به آنها نیز دستخوش تحوّل و تبدّل می‏گردند، لذا قوانینی که برای تأمین چنین مصالحِ دگرگون شونده‏ای وضع می‏شوند باید جمود و سکون نداشته باشند؛ بسیاری از امور اجتماعی، ممکن است در یک اوضاع و احوال اجتماعی، موافق مصلحت همگان باشند و در اوضاع و احوال دیگر نباشند؛ چنین نیست که اگر در یک مقطع زمانی، حکمی برای یک جامعه مصلحت داشت، همان حکم برای همه زمانها و همه جامعه‏ها مصلحت داشته باشد. برای تأمین این مصالح متغیّر به قانونی نیاز هست که بر حسب اوضاع و احوال، دگرگون شود، مثلاً نمی‏توان همه ساکنین کره زمین را - با همه تفاوتهای زیادی که در زبانها و لهجه‏ها دارند - الزام کرد که برای خرید و فروش از الفاظ و صیغه‏های عربی استفاده کنند، زیرا خرید و فروش از کارهایی است که بیشتر انسانها در هر روز چندین بار با آن سر و کار دارند، حال اگر به کار بردن الفاظ عربی به هنگام خرید و فروش، الزامی باشد موجب عسر و حرج خواهد شد، برخلاف نکاح و زناشویی که چه بسا در طول عمرِ یک شخص بیش از یک بار روی ندهد.%
در اسلام، این دسته از قوانین متغیّر به اذن خدای متعال توسّط پیامبر اکرم و جانشینان معصوم اوعلیهم السلام و در زمان غیبت آنان به دست نُوّاب آنان وضع می‏گردد. به اصطلاح فقهی، در زمان غیبت، وضع این قوانین متغیّر به عهده حاکم شرع و ولیّ فقیه است و او می‏تواند بخشی از اختیارات خود را به نهادی (مانند مجلس شورای اسلامی) واگذار نماید.%
%