%
پیش از آن که به بحث در خصوص موضوع فوق بپردازیم مسأله را به شکلی گستردهتر مطرح میکنیم که اساساً چه الزامی دارد که انسان قانونی را معتبر بشمارد و به آن عمل کند؟%
در پاسخ به این پرسش، فلاسفه حقوق، فیلسوفان اخلاق و متفکران دیگر دیدگاههای متفاوتی اظهار کردهاند، ولی از آنجا که ما در صددیم بیش از هر چیز به متن قرآن کریم بپردازیم و جز در حدّ ضرورت، مطالب عقلی و فلسفی را پیش نکشیم، در اینجا به ذکر مهمترین پاسخها بسنده میکنیم.%
برخی معتقدند در پاسخ به این پرسش که «چرا باید چنین کنیم؟» میتوان گفت: «برای این که قانون چنین میگوید» و در پاسخ به این که «چرا باید به قانون عمل کرد؟» میتوان گفت: «زیرا مجلس قانونگذاری آن را وضع کرده است» و در جواب این پرسش که «چرا مجلس قانونگذاری این قانون را وضع کرده است؟» میتوان گفت: «چون تأمین مصالح اجتماعی مردم را در گرو وضع و اجرای آن میدیده است» و سرانجام اگر کسی بپرسد که «چرا باید مصالح مردم را رعایت کرد؟» در پاسخش باید گفت: «این از احکام بدیهی عقل عملی است و نیازی به دلیل و برهان ندارد». همانگونه که انسان با عقل نظری «هست و نیستها» را میشناسد، با عقل عملی «باید و نبایدها» را درمییابد و همانطور که عقل نظری دو قسم ادراکات نظری و بدیهی دارد و نظریّات آن باید به بدیهیّات باز گردد، عقل عملی هم دو قسم احکام دارد و نظریّات عقل عملی هم باید به بدیهیّات آن ارجاع شود؛ در ادراکات نظریِ هر دو عقل، چون و چرا آن قدر استمرار مییابد تا به یکی از قضایای بدیهی اوّلی برسیم. در یک قضیه بدیهی اوّلی چون و چرا و جستجوی علّت جا ندارد و ثبوت محمول برای موضوع ضروری و بدیهی است؛ پس هم عقل نظری یک سلسله «هست و نیستهای نهایی» دارد که خود به خود معلوم و بینیاز از استدلال و اقامه برهانند و هم عقل عملی دارای یک رشته «باید و نبایدهای نهایی» است که نیازمند دلیل و برهان نیستند و به اصطلاح فلسفه، این قضایا ذاتی عقل هستند و «ذاتی تعلیلپذیر نیست؛ اَلذَّاتِیُّ لایُعَلَّلُ».%
بنابراین اگر سؤال شود که؛ «به چه علت باید مصالح همه همنوعان را رعایت کرد؟» پاسخ این است که «این حکم، از ذاتیّات عقل عملی است و جای پرسش نیست». کوتاه سخن آن که، بنا به عقیده این گروه، آنچه انسان را ملزم میکند که به قوانین اعتبار دهد و از آن اطاعت نماید، یک دسته احکام و ادراکات بدیهی عقل عملی است که میتوان آنها را «بایدهای نهایی» نامید.%
برخی دیگر گفتهاند که کار به همینجا پایان نمیگیرد، هنوز جای سؤال هست که «چرا باید از حکم ضروری عقل عملی اطاعت کرد؟» اگر کسی نخواهد از حکم عقل پیروی کند چه باید کرد و چگونه میتوان او را به اطاعت الزام کرد؟%
لزوم اطاعت از عقل باید از مبدأی فراتر از خودِ عقل القا شود، در واقع اطاعت از عقل - به فرمان خداوند متعال - ضرورت دارد. یعنی همان گونه که سلسله همه ممکنات باید به واجبالوجود بالذّات منتهی شود، در غیر این صورت هیچ ممکن الوجودی - در عالم خارج - تحقق نخواهد یافت، رشته جمیع احکام ارزشی و اعتباری هم باید به حکم واجب الوجود ذاتی - یعنی خداوند متعال - برسد وگرنه هیچ حکم ارزشی و اعتباری، ارزش و اعتبار نخواهد داشت؛ چنان که خدای متعال مبدأ جمیع هستهاست، مبدأ همه بایدها نیز میباشد.%
حال سخن کدام یک از این دو گروه را میتوان پذیرفت؟ به عقیده ما انسان دو عقل - یکی نظری و دیگری عملی - ندارد، بلکه تنها یک عقل است که دو نوع ادراکات و احکام دارد؛ نظری و عملی و احکام عملیِ عقل هم جدا و مستقلّ از احکام نظری آن نیست. بنابراین، ما با گروه اوّل از متفکّران موافق نیستیم.%
امّا گروه دوم - که پذیرفتهاند احکام ارزشی و اعتباری باید به حکم الهی منتهی شود و به خدا استناد یابد - در تبیین این نکته، دچار پراکندگی و اختلاف آراء شدهاند که چگونه احکام ارزشی و اعتباری، به خدا استناد مییابد؟ کدامیک از صفات خدا به احکام و قوانین الهی اعتبار میبخشد و اطاعت او را بر انسان واجب میکند؟ در مقام پاسخگویی به این قبیل پرسشها، گروه دوم به چند دسته تقسیم میشوند:%
دستهای میگویند: «عالمبودن» خدای متعال، مقتضی وجوب اطاعت اوست. خدای متعال، چون عالم مطلق و دانای نهان و آشکار است، هم مصالح واقعی ما را میشناسد و هم بهترین راه تأمین آنها را؛ بنابراین آنچه به احکام و قوانین الهی اعتبار و ارزش میدهد و انسان را مُلزَم به فرمانبرداری از او میکند همان علم بیکران اوست.%
دستهای دیگر میگویند: «منعمبودن» خداوند اقتضا دارد که اطاعت او بر همه انسانها واجب باشد؛ چون او همه نعمتها و مواهب مادّی و معنوی و ظاهری و باطنی را به انسان ارزانی داشته و به حکم عقل شکر مُنعم واجب است، پس شکر خدای متعال واجب میباشد و چون یکی از مصداقهای روشنِ شکر، اطاعت است بنابراین اطاعت از خدای متعال واجب خواهد بود.%
دیدگاه ما در اینجا، دیدگاهی جداگانه است و میتواند رأی سوّمی به شمار آید؛ سخن ما، بر دو رکن اصلی تکیه دارد: رکن اوّل این است که انسان دارای دو عقل نظری و عملی نیست و بنابراین، در کنار بدیهیّات نظری یک رشته بدیهیّات عملی وجود ندارد. احکام عملی عقل از احکام نظری آن جدا و مستقل نیست بلکه ریشه در آن دارد و احکام عملی عقل، همگی غیر بدیهیاند و همانند احکام نظری غیربدیهی باید به سلسلهای از احکام نظری بدیهی منتهی شوند.%
رکن دوم این که میان شناخت و انگیزه فرق است. برای آن که انسان اموری را برگزیند که خیر، صلاح، سعادت و کمال او در آنها باشد مقدماتی(120) لازم است که در اینجا بر دو مقدمه تأکید میورزیم: نخست آن که، خیر، صلاح، سعادت و کمال خود را بشناسد و دوّم آن که، برای عمل به این امور انگیزهای داشته باشد. پس برای تحقق انتخاب و اختیار، غیر از علم و شناخت، رغبت و انگیزه هم ضرورت دارد؛ علم همانند چراغ اتومبیل و رغبت مانند موتور محرّک آن است.%
بنابراین صِرف آگاهی و شناخت کافی از حکم عقل یا حکم خدا برای عمل کردن به آن کفایت نمیکند - در بسیاری از موارد حکم قانون یا عقل یا خدا به خوبی معلوم است ولی بدان عمل نمیشود - بلکه باید «انگیزه» به آگاهی و شناخت منضم گردد تا زمینه عمل فراهم آید. به هر حال درباره هر یک از شناخت و انگیزه باید جداگانه سخن گفت.%
درباره شناخت باید بگوییم، فقط شناختهایی در فعل اختیاری انسان تأثیر میکنند که در درون خودش پدید آمده باشند. شناختهای بیشماری که در بیرون وجود او و برای موجودات دیگری جز او حاصل آمدهاند، هیچ تأثیری در کارهای اختیاری او ندارند. به دیگر سخن، هرگونه شناختی - چه عملی و چه نظری - باید برای عقل انسان حاصل گردد و هر موجود دیگری جز او - و حتّی خدا - اگر درباره امری شناختی داشته و آن را بیان کند، بیان او در فعل اختیاری انسان منشأ تأثیر نخواهد شد؛ فقط اگر عقلِ خودش به آن ادراک دست یابد، کارهای اختیاریش تحت تأثیر آن واقع خواهد شد. پس همان گونه که وجود خدا را عقل انسان درک میکند وجوب فرمانبرداری از او را نیز باید همان عقل دریابد.%
امّا انگیزه؛ پس از آن که عقل انسان دریافت که یک عمل موافق مصلحت و در جهت آن است، باید انگیزهای داشته باشد که به مقتضای ادراک و حکم عقل رفتار کند. این انگیزه نیز باید برای او و در درون خودش پدید آید؛ باید گرایشی فطری در باطن خویش به سوی خیر و صلاح خودش داشته باشد تا به آن کار اقدام کند. البتّه این میل، شاخههای گوناگون دارد و از شناختهای متغیّر انسان اثر میپذیرد.(121)%
کوتاه سخن آن که، آنچه انسان را به کاری اختیاری وا میدارد در درون و باطن خودش ریشه دارد؛ حسن و قبح امور عملی باید توسّط عقل خود انسان ادراک شود تا در رفتارش تأثیر کند و میلی فطری و گرایش درونی به خیر و صلاح و سعادت داشته باشد تا به سوی آن برانگیخته شود و عمل کند؛ اگر هیچ میل و رغبتی نسبت به کاری اختیاری در شخص نباشد، هرگز به آن کار نمیپردازد، هر چند همه جهانیان به آن کار میل و رغبت داشته باشند. انگیزه رفتار شخص باید ذاتی و فطری باشد، نه خارجی و بیرونی. پس همه عواملی که به افعال اختیاری انسان شکل میدهند از دو منبع درون ذاتی خودش سرچشمه میگیرند: عقل و میل فطری.%
امّا از سوی دیگر، این عقل و آن میل را خدای متعال در درون انسان نهاده است و همچنین ارزشها و کمالات نیز به خداوند متعال باز میگردند. بنابراین، بدین لحاظ همه امور به خدا منتهی میشود، در نتیجه صفت ربوبیّت خدا مقتضی وجوب اطاعت وی بر همه انسانهاست.%
%