ناگفته نماند که مشکل احراز شخصیت و حسن سازش اجتماعی، مخصوص جوانان کوتاهفکر و کمهوش یا بدقیافه و ناقص عضو نیست، بلکه جوانان نابغه و هوشمند و همچنین جوانان زیبارو و خوشآهنگ نیز در راه احراز شخصیت و سازگاری با محیط، مشکلات گوناگونی بر سر راه دارند.
جوانانی که به طور طبیعی کمهوش و کوتهعقل یا بدقیافه و ناقص عضو، آفریده شدهاند، به سبب نارسایی هوش و خرد، یا ناموزونی اندام و قبح منظر، همواره اسیر احساس حقارت و پستی هستند و از ترس بیاعتنایی یا توهین دیگران جرأت نمیکنند که به گرمی با مردم بیامیزند و در نتیجه از حسن سازگاری با جامعه و اثبات شخصیت خود محرومند.
جوانان که با عقل و هوش فوق عادی آفریده شدهاند، همچنین آنان که صورت زیبا و اندام موزون و آهنگ گرم دارند، در خود احساس برتری و مزیت میکنند و خویشتن را فوق مردم میبینند. گاهی این احساس باعث تکبر و خودپسندی آنان میشود و در نتیجه دیگران را به دیده تحقیر و پستی مینگرند و در برخوردهای اجتماعی مراعات اخلاق و ادب را نمینمایند و با غرور و خودخواهی موجبات رنجش خاطر مردم و خواری خود را فراهم میآورند.
این گروه نیز بر اثر سوءمعاشرت، از حسن سازگاری با محیط و احراز شخصیتی که شایسته آن هستند، محروم خواهند بود.
کودکی که بیش از حد باهوش باشد، به مناسبت همان هوش خارقالعاده خود، در تطبیق با محیط و جامعه با اشکالاتی مواجه خواهند شد.
ستایش بیش از اندازه از روشهای او در سالهای اولیه زندگی ممکن است وی را بیش از حد نسبت به قوا و استعدادهای فطریاش مغرور سازد. گذشته از این، به مناسبت هوش سرشارش ممکن است مورد بغض و آزار کودکان همسن خویش قرار گیرد. از طرف دیگر، رشدش از لحاظ جنبههای دیگر به اندازه کافی نیست که کودکان بزرگتر وی را به بازی گیرند.
کودکی که از لحاظ نیروی ذهنی برتر از همسالان خود باشد، به ویژه در آخرین سالهای کودکی، و اوایل بلوغ، غالبا میتواند جنبه غیر عقلانی و نااستواری مقررات و اصول و دستورهای بالغان را تشخیص دهد. از این رو ممکن است نسبت به قدرت بالغان روش منفی پیش گیرد و از آنان آزرده شود.
کسی که هوش برتر دارد و سازشهای اجتماعی با مشکلات زیاد و ناکامیها مواجه خواهد شد و برای ارضای امیالش به رفتارهای ناپسندیدهای از قبیل رفتار منفی، تعصب، مغالطه، گوشهگیری، غرور و خودپسندی و خود را از دگران بینیاز داشتن، دست میزند.(258)
ابن مقفع از افراد دراک و پرفراست عصر خویش و از جهت عقل و هوش طبیعی، نسبت به افراد عادی مزیت و برتری داشت. او در سنین جوانی، بر اثر لیاقت فطری، به فراگرفتن پارهای از علوم موفق گردید و توانست بعضی از کتب علمی را به زبان عربی ترجمه نماید، ولی برتری هوش و خرد، وی را مغرور کرد و احساس تفوق، در اخلاق و رفتارش اثر نامطلوب گذارد و در سازشهای اجتماعی با مشکلاتی مواجه ساخت. او مردم را حقیر و خوار میپنداشت و گاهی با کلمات زننده، تحقیرشان میکرد و بذر کینه و دشمنی در نهادشان میافشاند.
سفیان بن معاویه، که از طرف منصور دوانیقی فرمانداری بصره را به عهده داشت، از کسانی بود که مکرر مورد تعرض و تحقیر ابن مقفع قرار گرفت و با کلمات تند و زننده در حضور مردم خجلتزده و شرمسارش ساخت.
سفیان بینی بزرگ و ناموزونی داشت. هر وقت ابنمقفع به فرمانداری میآمد، در حضور مردم به صدای بلند میگفت: سلام علیکما! یعنی سلام بر تو و بینی بزرگت! او را با این طرز سلام کردن، تحقیر مینمود.
روزی سفیان در مجلس خود گفت من هرگز از سکوت و خاموشی پشیمان نشدهام. ابن مقفع گفت: کسی که زیبایی و زینتش لکنت زبان باشد، البته از سکوت هرگز پشیمان نمیشود.
گاهی سفیان را به نام مادرش تحقیر میکرد و در ضمن کینهای که برای وی ساخته بود، مادر و فرزند را یک جا اهانت مینمود و در حضور مردم به صدای بلند میگفت: ای پسر زن شهوتپرست!
روزی ابن مقفع از روی تمسخر و به منظور وانمود کردن نادانی سفیان در محضر عمومی از وی سوال کرد: اگر کسی بمیرد و از او زن و شوهری باقی مانده باشد، ارثشان چگونه تقسیم میشود؟
ابن مقفع با هوش خود و سخنان موهن خود که ناشی از غرور و خودپسندیاش بود، کینه و دشمنی سفیان را به شدت برانگیخت و او را برای تلافی آن همه اهانت و ناروایی، مجهز ساخت. سفیان هم منتظر بود فرصت مناسبی به دست آورد که با شدتی هر چه تمامتر از وی انتقام بگیرد.
اتفاقا در آن اوقات، عبدالله بن علی بر برادرزاده خود، منصور دوانیقی، مدعی خلافت شد و بر وی خروج کرد. منصور خلیفه وقت، ابومسلم خراسانی را به فرماندهی لشکر نیرومندی برای سرکوبی عمومی خود و یارانش به بصره فرستاد و سرانجام در مدت کوتاهی ابومسلم غالب شد و عبدالله بن علی فرار نمود و به برادران خود سلیمان و عیسی پناهنده شده و نزد آنان مخفی گشت.
سلیمان و عیسی نزد منصور رفتند و درخواست کردند که از تخلف برادرشان، عبدالله بن علی درگذرد. منصور شفاعت آن دو را پذیرفت. قرار شد اماننامهای بنویسند و منصور دوانیقی آن را امضا نماید.
وقتی به بصره مراجعت کردند، نوشتن اماننامه را به عهده ابن مقفع که منشی مخصوص عیسی بود، گذرادند و از وی خواستند که آن را به قدری محکم و مؤکد بنویسد که منصور نتواند آسیبی به عبدالله بن علی برساند.
ابن مقفع اماننامه مبالغهآمیزی را تنظیم کرد و نوشت: اگر منصور دوانیقی به عموی خود عبدالله بن علی مکر کند و او را آزار نماید، اموالش وقف مردم، بندگانش آزاد، و مسلمین از بیعت او یله و رها باشند.
موقعی که آن را برای امضا نزد منصور دوانیقی بردند، سخت برآشفت و از تنظیمکننده آن پرسش کرد، گفتند: ابنمقفع نوشته است.
منصور از امضای آن خودداری کرد. به علاوه به حاکم بصره محرمانه دستور داد تا ابن مقفع را به قتل برساند.
سفیان حاکم بصره، که مدتها از سخنان ابن مقفع احساس خشم و ناراحتی میکرد، در انتضار فرصت مناسبی بود تا از او انتقام بگیرد.
اینک با وصول دستور منصور دوانیقی آن فرصت به دست آمده و موقع آن رسیده است که گفتار و رفتار ناروای او را تلافی کند و خشم درونی خویش را تسکین بخشد.
دستور داد ابن مقفع را به اطاقی بردند. سپس با وی گفت: آیا به خاطر داری درباره من چهها گفتی و از مادر من چگونه یاد کردی؟ به گفته خودت، مادرم شهوتپرست بود، اگر تو را به وضع تازه و بیمانندی به قتل نرسانم.
آنگاه دستور دادند تنوری را گداختند و ابن مقفع را که در آن موقع سی و شش ساله بود، کنار تنور بردند. اعضای بدنش را یکی پس از دیگری میبرید و در برابر چشمش به تنور میافکند و با این کیفیت سخت و پرشکنجه به حیات او خاتمه داد.
قال علی علیهالسلام: من زرع العدوان، حصد الخسران (259)
علی علیهالسلام فرموده است:
هر کس تخم عداوت بیفشاند، زیان و خسارت میدرود.
قال ابوعبدالله علیهالسلام: من زرع العداوة حصد ما بذر؛ (260)
امام صادق علیهالسلام فرموده است:
کسی که بذر دشمنی و عداوت در دل مردم بکارد، سرانجام آن چه را کاشته است، درو خواهد کرد.
عقل و هوش سرشار ابن مقفع، نه تنها در ساختن شخصیت و حسن سازگاری او با اجتماع مفید واقع نشد، بلکه در وی اثر نامطلوبی گذارد و به علت خودپسندی و بلندپروازی، دگران را مورد تحقیر و اهانت قرار داد و سرانجام در سنین جوانی با وضع سخت و رنجآوری چراغ زندگیاش خاموش شد.(261)