تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

امام جواد علیه‏السلام در کودکی‏

پس از وفات حضرت علی بن موسی الرضا علیه‏السلام مأمون، خلیفه وقت به بغداد آمد. روزی به عزم شکار حرکت کرد. بین راه در نقطه‏ای چند کودک بازی می‏کردند.
و محمد واقف معهم و کان عمره یومئذ احدی عشرة سنة فما حولها؛(175)
حضرت محمد بن علی امام جواد علیه‏السلام فرزند ارجمند علی بن موسی الرضا علیه‏السلام که در آن موقع سنش در حدود یازده سال بود، بین کودکان ایستاده بود.
موقعی که مرکب مأمون به آن نقطه نزدیک شد، کودکان فرار کردند ولی امام جواد علیه‏السلام همچنان در جای خود ایستاد. وقتی خلیفه نزدیک آن حضرت شد به آن حضرت نگاهی کرد. قیافه جذاب کودک وی را مجذوب کرد، توقف کرد و پرسید: چه چیز باعث شد که با سایر کودکان از این جا نرفتی؟
فقال له محمد مسرعا یا امیرالمومنین لم یکن بالطریق ضیق لأوسعه علیک بذهابی و لم یکن لی جریمة فأخشاها و ظنی بک حسن أنک لا تضر من لا ذنب له فوقفت؛
امام جواد علیه‏السلام فورا جواب داد: ای خلیفه مسلمین! راه تنگ نبود که من با رفتن خود آن را برای عبور خلیفه وسعت داده باشم.
مرتکب گناهی نشده‏ام که از ترس مجازات فرار کنم و من نسبت به خلیفه مسلمین حسن ظن دارم. گمانم این است که بی‏گناهان را آسیب نمی‏رساند. به این جهت در جای خود ماندم و فرار نکردم.
مأمون از سخنان محکم و منطقی کودک و همچنین قیافه جذاب و گیرنده او به عجب آمد، پرسید: اسم تو چیست؟ جواب داد: محمد! گفت: پسر کیستی! فرمود: انا ابن علی الرضا؛ من فرزند حضرت رضا علیه‏السلام هستم.
مأمون نسبت به پدر آن حضرت از خداوند طلب رحمت کرد و راه خود را در پیش گرفت.
امام جواد علیه‏السلام در دامن پدر بزرگوارش حضرت رضا علیه‏السلام پرورش یافته، شخصیت و استقلال و تمام مراتب فضل و فضیلت را از مربی عالی‏مقام خود فراگرفته است.(176)