پس از وفات حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام مأمون، خلیفه وقت به بغداد آمد. روزی به عزم شکار حرکت کرد. بین راه در نقطهای چند کودک بازی میکردند.
و محمد واقف معهم و کان عمره یومئذ احدی عشرة سنة فما حولها؛(175)
حضرت محمد بن علی امام جواد علیهالسلام فرزند ارجمند علی بن موسی الرضا علیهالسلام که در آن موقع سنش در حدود یازده سال بود، بین کودکان ایستاده بود.
موقعی که مرکب مأمون به آن نقطه نزدیک شد، کودکان فرار کردند ولی امام جواد علیهالسلام همچنان در جای خود ایستاد. وقتی خلیفه نزدیک آن حضرت شد به آن حضرت نگاهی کرد. قیافه جذاب کودک وی را مجذوب کرد، توقف کرد و پرسید: چه چیز باعث شد که با سایر کودکان از این جا نرفتی؟
فقال له محمد مسرعا یا امیرالمومنین لم یکن بالطریق ضیق لأوسعه علیک بذهابی و لم یکن لی جریمة فأخشاها و ظنی بک حسن أنک لا تضر من لا ذنب له فوقفت؛
امام جواد علیهالسلام فورا جواب داد: ای خلیفه مسلمین! راه تنگ نبود که من با رفتن خود آن را برای عبور خلیفه وسعت داده باشم.
مرتکب گناهی نشدهام که از ترس مجازات فرار کنم و من نسبت به خلیفه مسلمین حسن ظن دارم. گمانم این است که بیگناهان را آسیب نمیرساند. به این جهت در جای خود ماندم و فرار نکردم.
مأمون از سخنان محکم و منطقی کودک و همچنین قیافه جذاب و گیرنده او به عجب آمد، پرسید: اسم تو چیست؟ جواب داد: محمد! گفت: پسر کیستی! فرمود: انا ابن علی الرضا؛ من فرزند حضرت رضا علیهالسلام هستم.
مأمون نسبت به پدر آن حضرت از خداوند طلب رحمت کرد و راه خود را در پیش گرفت.
امام جواد علیهالسلام در دامن پدر بزرگوارش حضرت رضا علیهالسلام پرورش یافته، شخصیت و استقلال و تمام مراتب فضل و فضیلت را از مربی عالیمقام خود فراگرفته است.(176)