تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

گرسنگی!

عن أبی‏عبدالله علیه‏السلام قال انّما بنی الجسد علی الخبز؛ (249)
حضرت صادق علیه‏السلام فرمود: بدن آدمی بر غذا پایه‏ریزی شده است.
همه قوای عقلی و معنوی و تمام تمایلات غریزی که در نهاد آدمی وجود دارند، از غذا کسب نیرو می‏کنند و زمانی به جنبش و حرکت می‏آیند و فعالیت‏های طبیعی خود را آغاز می‏کنند که احتیاج به غذا برطرف گشته و شکم سیر شده باشد.
انسان گرسنه به مسائل عقلی و علمی فکر نمی‏کند. به زیبایی و جمال توجه ندارد. از جاه و مقام سخن نمی‏گوید. عشق و شهوت در مزاجش بی‏فروغ می‏شود و انتقام‏جویی و غضبش به خمودی می‏گراید. انسان گرسنه سرمایه‏های معنوی و مذهبی را از یاد می‏برد.
عدل و انصاف، رحمت و رأفت، دوستی و رفاقت و سایر عواطف انسانی را به دست فراموشی می‏سپارد و خلاصه در نظر انسان گرسنه چیزی به زیبایی و محبوبیت غذا نیست. تنها آرزویش به دست آوردن خوراک است و جز به سیر کردن شکم خود به چیزی فکر نمی‏کند.
در نظر مردی که از گرسنگی نزدیک به هلاکت است، یک ظرف طعام ممکن است به همان اندازه زیبا باشد که یک زن زیبا در نظر یک جوان! اگر همین جوان هم دچار گرسنگی شود، زیباترین پریان در نظرش زیبا نخواهد بود و شاید در نظر او چنین پری پیکری برای خوردن مناسب‏تر باشد.
در قرن سوم هجری، مردی به نام علی بن محمد که بعدا به صاحب‏الزنج معروف شد، در بصره قیام کرد و سیاه‏پوستان را که در آن موقع در بصره زیاد بودند، گرد خود جمع نمود و به عنوان آزاد ساختن نژاد سیاه، علم طغیان برافراشت. آتش فتنه و فساد روشن کرد و شهر بصره را در آشفتگی و هرج و مرج فرو برد. آن فتنه وحشت‏زا و خونین، در حدود پانزده سال به طول انجامید و در خلال این مدت ناامنی و وحشت سراسر آن منطقه را گرفته بود. ده‏ها هزار نفر از صغیر و کبیر کشته شدند. اموال و اعراض بسیاری از مردم بر باد رفت. کشاورزی تعطیل شد و رفته‏رفته خواربار نایاب گردید. کار گرسنگی به جایی کشید که مردم از گوشت سگ‏ها و گربه‏ها تغذیه می‏کردند و اگر یک نفر می‏مرد، گوشت او را بین خود تقسیم می‏نمودند.
سربازان صاحب الزنج نیز از فشار قحطی و گرسنگی مصون نماندند و در جبهه جنگ با لشکر خلیفه وقت، از گوشت سربازان کشته سد جوع می‏کردند.(250)
نقل شده است که در ایام سختی و قحطی بصره، زنی را دیدند که سر بریده انسانی را در دست گرفته و گریه می‏کند. از وی سبب گریه‏اش را پرسیدند. او جواب داد مردم گرد خواهر محتضرم جمع شدند تا بمیرد و گوشتش را بخورند. هنوز خواهرم نمرده بود که او را قطعه‏قطعه کردند و گوشتش را تقسیم نمودند و از آن گوشت به من سهمی ندادند. فقط سر بریده خواهرم را به من دادند و در این تقسیم نسبت به من ستم نمودند.(251)
بلای عظیم گرسنگی آنچنان آدمی را از خود بی‏خود می‏کند و عواطف انسانی را نابود می‏سازد که وقتی زن زنده‏ای را در مقابل دیده خواهرش قطعه‏قطعه می‏کنند، از کشتن وی اظهار ناراحتی و شکایت نمی‏نماید، بلکه از این جهت شکایت دارد و اشک می‏ریزد که از گوشت بدن خواهرش بی‏نصیب مانده و به وی سهمی نداده‏اند. مهمتر از عواطف خواهری، مهر و محبت سوزان مادری است که آن نیز در شدت قحطی و گرسنگی بر باد می‏رود.(252)