عن أبیعبدالله علیهالسلام قال انّما بنی الجسد علی الخبز؛ (249)
حضرت صادق علیهالسلام فرمود: بدن آدمی بر غذا پایهریزی شده است.
همه قوای عقلی و معنوی و تمام تمایلات غریزی که در نهاد آدمی وجود دارند، از غذا کسب نیرو میکنند و زمانی به جنبش و حرکت میآیند و فعالیتهای طبیعی خود را آغاز میکنند که احتیاج به غذا برطرف گشته و شکم سیر شده باشد.
انسان گرسنه به مسائل عقلی و علمی فکر نمیکند. به زیبایی و جمال توجه ندارد. از جاه و مقام سخن نمیگوید. عشق و شهوت در مزاجش بیفروغ میشود و انتقامجویی و غضبش به خمودی میگراید. انسان گرسنه سرمایههای معنوی و مذهبی را از یاد میبرد.
عدل و انصاف، رحمت و رأفت، دوستی و رفاقت و سایر عواطف انسانی را به دست فراموشی میسپارد و خلاصه در نظر انسان گرسنه چیزی به زیبایی و محبوبیت غذا نیست. تنها آرزویش به دست آوردن خوراک است و جز به سیر کردن شکم خود به چیزی فکر نمیکند.
در نظر مردی که از گرسنگی نزدیک به هلاکت است، یک ظرف طعام ممکن است به همان اندازه زیبا باشد که یک زن زیبا در نظر یک جوان! اگر همین جوان هم دچار گرسنگی شود، زیباترین پریان در نظرش زیبا نخواهد بود و شاید در نظر او چنین پری پیکری برای خوردن مناسبتر باشد.
در قرن سوم هجری، مردی به نام علی بن محمد که بعدا به صاحبالزنج معروف شد، در بصره قیام کرد و سیاهپوستان را که در آن موقع در بصره زیاد بودند، گرد خود جمع نمود و به عنوان آزاد ساختن نژاد سیاه، علم طغیان برافراشت. آتش فتنه و فساد روشن کرد و شهر بصره را در آشفتگی و هرج و مرج فرو برد. آن فتنه وحشتزا و خونین، در حدود پانزده سال به طول انجامید و در خلال این مدت ناامنی و وحشت سراسر آن منطقه را گرفته بود. دهها هزار نفر از صغیر و کبیر کشته شدند. اموال و اعراض بسیاری از مردم بر باد رفت. کشاورزی تعطیل شد و رفتهرفته خواربار نایاب گردید. کار گرسنگی به جایی کشید که مردم از گوشت سگها و گربهها تغذیه میکردند و اگر یک نفر میمرد، گوشت او را بین خود تقسیم مینمودند.
سربازان صاحب الزنج نیز از فشار قحطی و گرسنگی مصون نماندند و در جبهه جنگ با لشکر خلیفه وقت، از گوشت سربازان کشته سد جوع میکردند.(250)
نقل شده است که در ایام سختی و قحطی بصره، زنی را دیدند که سر بریده انسانی را در دست گرفته و گریه میکند. از وی سبب گریهاش را پرسیدند. او جواب داد مردم گرد خواهر محتضرم جمع شدند تا بمیرد و گوشتش را بخورند. هنوز خواهرم نمرده بود که او را قطعهقطعه کردند و گوشتش را تقسیم نمودند و از آن گوشت به من سهمی ندادند. فقط سر بریده خواهرم را به من دادند و در این تقسیم نسبت به من ستم نمودند.(251)
بلای عظیم گرسنگی آنچنان آدمی را از خود بیخود میکند و عواطف انسانی را نابود میسازد که وقتی زن زندهای را در مقابل دیده خواهرش قطعهقطعه میکنند، از کشتن وی اظهار ناراحتی و شکایت نمینماید، بلکه از این جهت شکایت دارد و اشک میریزد که از گوشت بدن خواهرش بینصیب مانده و به وی سهمی ندادهاند. مهمتر از عواطف خواهری، مهر و محبت سوزان مادری است که آن نیز در شدت قحطی و گرسنگی بر باد میرود.(252)