تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

ضرر بسیار زیاد ریاست!

عن معمّر بن خلّاد عن ابی‏الحسن علیه‏السلام أنّه ذکر رجلا فقال انه یحب الرئاسة فقال ما ذئبان ضاریان فی غنم قد تفرّق رعاؤها بأضرّ فی دین المسلم من الرّئاسة؛(214)
در محضر حضرت رضا علیه‏السلام نام مردی به میان آمد که سخت دوستدار ریاست بود. حضرت فرمود: ضرر و زیان دو گرگ درنده‏ای که به گله بی‏نگهبانی هجوم برده باشند، از ضرر ریاست، برای دین یک مسلمان نیست.
عبدالملک مروان در جوانی زندگی آرامی داشت. عطوف و رقیق القلب بود و نسبت به خلق، دلسوز و مهربان بود. مردم‏آزار نبود و از کسی بد نمی‏گفت.
خواهش‏های نفسانی و تمایلات غریزی‏اش در اثر نداشتن صحنه فعالیت خفته و خاموش بودند. هرگز گمان نمی‏کرد روزی زمامدار کشور پهناور اسلام شود و مقدرات میلیون‏ها مردم را در دست بگیرد. گذشت زمان و تحولات غیرمنتظره اوضاع را به نفع او تغییر داد. پدرش که روزی فرماندار مدینه بود و بعدا معزول شد، در اثر پیشامدهایی به خلافت رسید و بر مسند زمامداری تکیه زد و پسرش عبدالملک همان جوان عطوف و مهربان، به ولایت‏عهدی منصوب گردید. چندماهی نگذشت که مروان مسموم شد و از دنیا رفت.
عبدالملک به جای او نشست و تمایلات نفسانی و شهوات خفته او بیدار شدند و میدان پهناوری برای تاخت و تاز به دست آوردند. تا دیروز وجدان اخلاقی بدون مزاحم در مزاج عبدالملک حکومت می‏کرد، به همین جهت از ستم خوددار بود و از کارهای غیرانسانی اجتناب داشت. امروز که غرائز خفته بیدار شده و شعله‏های خانمان‏سوز شهوت مالی و مقام زبانه کشیده‏اند، نیروی وجدان اخلاقی دچار شکست شده و چنان عقب‏نشینی نموده که گویی اساسا در نهاد عبدالملک، وجدانی وجود نداشته است! خود و عمالش در کمال خشونت و بیرحمی دست به خونریزی و مردم‏کشی زدند و در بلاد اسلامی طوفانی سهمگین و جنایت‏بار به وجود آوردند.
عبدالملک مروان قبل از آن که به مقام خلافت برسد اغلب اوقات در مسجد سرگرم عبادت بود، تا جایی که مردم او را کبوتر مسجد می‏خواندند. موقعی که خبر مرگ پدر وی رسید، مشغول تلاوت قرآن بود. از شنیدن این خبر و این که نوبت ریاست و فرمانروایی به او رسید است، سخت به هیجان آمد. قرآن را برهم گذارد و گفت: اکنون زمان جدایی من از تو رسیده است.
در تاریخ آمده است، موقعی که یزید برای قتل عبدالله زبیر، لشکری به مکه فرستاد، عبدالملک مهربان و رقیق‏القلب می گفت: پناه به خدا! مگر کسی به حرم خداوند لشکر می‏کشد؟ ولی وقتی خودش زمام امور را به دست گرفت، لشکری عظیم‏تر به فرماندهی حجاج بن یوسف، جنایتکار معروف را به مکه فرستاد و مردم زیادی را در حریم حرم خداوند کشت تا بر عبدالله زبیر دست یافت. سرش را برید و برای عبدالملک به شام فرستاد و جسد بی‏سرش را به دار آویخت!
عبدالملک می‏گفت: من از کشتن یک مور ضعیف، مضایقه داشتم و اینک که حجاج گزارش قتل مردم را برای من‏نویسد، کمترین اثری در من ایجاد نمی‏کند!
یکی از علما به نام زهری روزی به عبدالملک گفت: شنیده‏ام شراب می‏خوری!
گفت: بلی، به خدا قسم هم شراب می‏نوشم هم خون مردم را می‏خورم!
در سراسر تاریخ گذشته بشر و مردم امروز جهان، نظایر عبدالملک بسیار است! اغلب مردم در حال عادی پیرو ضمیر اخلاقی و انسانی خود هستند، ولی در موقع تهییج یکی از غرایز، عملا وجدان، لگدکوب می‏شود و میدان فعالیت به دست تمایلات نفسانی می‏افتد، مگر آن که ایمان واقعی و نیروی خداپرستی از وجدان اخلاقی حمایت کند و جلوی هوای نفس و تندروی غرایز را بگیرد.(215)