عن معمّر بن خلّاد عن ابیالحسن علیهالسلام أنّه ذکر رجلا فقال انه یحب الرئاسة فقال ما ذئبان ضاریان فی غنم قد تفرّق رعاؤها بأضرّ فی دین المسلم من الرّئاسة؛(214)
در محضر حضرت رضا علیهالسلام نام مردی به میان آمد که سخت دوستدار ریاست بود. حضرت فرمود: ضرر و زیان دو گرگ درندهای که به گله بینگهبانی هجوم برده باشند، از ضرر ریاست، برای دین یک مسلمان نیست.
عبدالملک مروان در جوانی زندگی آرامی داشت. عطوف و رقیق القلب بود و نسبت به خلق، دلسوز و مهربان بود. مردمآزار نبود و از کسی بد نمیگفت.
خواهشهای نفسانی و تمایلات غریزیاش در اثر نداشتن صحنه فعالیت خفته و خاموش بودند. هرگز گمان نمیکرد روزی زمامدار کشور پهناور اسلام شود و مقدرات میلیونها مردم را در دست بگیرد. گذشت زمان و تحولات غیرمنتظره اوضاع را به نفع او تغییر داد. پدرش که روزی فرماندار مدینه بود و بعدا معزول شد، در اثر پیشامدهایی به خلافت رسید و بر مسند زمامداری تکیه زد و پسرش عبدالملک همان جوان عطوف و مهربان، به ولایتعهدی منصوب گردید. چندماهی نگذشت که مروان مسموم شد و از دنیا رفت.
عبدالملک به جای او نشست و تمایلات نفسانی و شهوات خفته او بیدار شدند و میدان پهناوری برای تاخت و تاز به دست آوردند. تا دیروز وجدان اخلاقی بدون مزاحم در مزاج عبدالملک حکومت میکرد، به همین جهت از ستم خوددار بود و از کارهای غیرانسانی اجتناب داشت. امروز که غرائز خفته بیدار شده و شعلههای خانمانسوز شهوت مالی و مقام زبانه کشیدهاند، نیروی وجدان اخلاقی دچار شکست شده و چنان عقبنشینی نموده که گویی اساسا در نهاد عبدالملک، وجدانی وجود نداشته است! خود و عمالش در کمال خشونت و بیرحمی دست به خونریزی و مردمکشی زدند و در بلاد اسلامی طوفانی سهمگین و جنایتبار به وجود آوردند.
عبدالملک مروان قبل از آن که به مقام خلافت برسد اغلب اوقات در مسجد سرگرم عبادت بود، تا جایی که مردم او را کبوتر مسجد میخواندند. موقعی که خبر مرگ پدر وی رسید، مشغول تلاوت قرآن بود. از شنیدن این خبر و این که نوبت ریاست و فرمانروایی به او رسید است، سخت به هیجان آمد. قرآن را برهم گذارد و گفت: اکنون زمان جدایی من از تو رسیده است.
در تاریخ آمده است، موقعی که یزید برای قتل عبدالله زبیر، لشکری به مکه فرستاد، عبدالملک مهربان و رقیقالقلب می گفت: پناه به خدا! مگر کسی به حرم خداوند لشکر میکشد؟ ولی وقتی خودش زمام امور را به دست گرفت، لشکری عظیمتر به فرماندهی حجاج بن یوسف، جنایتکار معروف را به مکه فرستاد و مردم زیادی را در حریم حرم خداوند کشت تا بر عبدالله زبیر دست یافت. سرش را برید و برای عبدالملک به شام فرستاد و جسد بیسرش را به دار آویخت!
عبدالملک میگفت: من از کشتن یک مور ضعیف، مضایقه داشتم و اینک که حجاج گزارش قتل مردم را برای مننویسد، کمترین اثری در من ایجاد نمیکند!
یکی از علما به نام زهری روزی به عبدالملک گفت: شنیدهام شراب میخوری!
گفت: بلی، به خدا قسم هم شراب مینوشم هم خون مردم را میخورم!
در سراسر تاریخ گذشته بشر و مردم امروز جهان، نظایر عبدالملک بسیار است! اغلب مردم در حال عادی پیرو ضمیر اخلاقی و انسانی خود هستند، ولی در موقع تهییج یکی از غرایز، عملا وجدان، لگدکوب میشود و میدان فعالیت به دست تمایلات نفسانی میافتد، مگر آن که ایمان واقعی و نیروی خداپرستی از وجدان اخلاقی حمایت کند و جلوی هوای نفس و تندروی غرایز را بگیرد.(215)