تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

آداب معاشرت اجتماعی‏

احمد بن علی بن ابی‏طالب الطبرسیّ فی الاحتجاج، بالاسناد الی أبی‏محمد العسکری علیه‏السلام أنّه قال ورد علی امیر المومنین أخوان له مومنان أب و ابن فقام الیهما و أکرمهما و اجلسهما فی صدر مجلسه و جلس بین أیدیهما ثم أمر بطعام فأخضر فأکلا منه ثم جاء قنبر بطست و ابریق خشب و مندیل لبیس و جاء لیصبّ الرجل فی التراب فقال یا امیرالمومنین الله یرانی و انت تصبّ علی یدی قال اقعد واغسل یدک فان الله عزوجل یراک و أخوک الذی لا یتمیّز منک و لا یفضل علیک یخدمک یرید بذلک خدمة فی الجنّة مثل عشرة أضعاف عدد اهل الدنیا و علی حسب ذلک ممالیکه فیها فقعد الرجل فقال له علی علیه‏السلام أقسمت بعظیم حقی الذی عرفته و بجّلته و تواضعک لله حتی جازاک عنه بأن ندبنی لما شرّفک به من خدمتی لک لمّا غسلت مطمئنا کما کنت تغسل لو کان الصّابّ علیک قنبرا ففعل الرجل ذلک فلمّا فرغ ناول الابریق محمد بن الحنفیّة و قال یا بنیّ لو کان هذا الابن حضرنی دون أبیه لصببت علی یده و لکن الله عز و جل یأبی أن یسوّی بین ابن و أبیه اذا جمعهما مکان لکن قد صبّ الأب علی الأب فلیصبّ الابن علی الابن فصبّ محمد بن الحنفیة علی الابن ثم قال الحسن بن علی العسکری علیه‏السلام فمن اتبع علیّاً علیه‏السلام علی ذلک فهو الشّیعیّ حقّاً؛(277)
یک پدر و پسر مومن که حضرت امیرالمومنین علی علیه‏السلام همانند برادر به آنان علاقه داشت، بر آن حضرت وارد شد. امام علیه‏السلام برای پذیرایی و تکریم آنان قیام نمود. آن دو را بالای مجلس خود نشاند و خودش مقابلشان نشست. دستور غذا داد. وقتی طعام آوردند و آن دو نفر غذا صرف نمودند، قنبر آفتابه و لگن برای شستن دست و پارچه برای خشک کردن آورد. زمانی که قنبر خواست آب بر روی دست مرد بریزد، ناگاه امام علیه‏السلام با حرکتی سریع از جا برخاست و آفتابه را گرفت که دست آن مرد را بشوید. اما او از عمل امام علیه‏السلام غرق شرمساری شد و از خجالت، سر را تا نزدیک زمین به زیر آورد و گفت: ای امیرالمومنین! خدا نبیند مرا که شما آب روی دست من بریزید؟!
حضرت فرمودند: بنشین و دستت را بشوی که خدا ببیند تو را که برادر دینی‏ات دستت را می‏شوید.
حضرت جدا از او خواست که دستش را بشوید، مرد ادب نمود و دستش را برای شستن پیش آورد ولی می‏خواست که هر چه زودتر این صحنه پایان یابد. لذا آن طور که باید دست را نمی‏شست، حضرت قسمش داد که با آرامش خاطر، دستت را شستشو بده! آن‏طور که اگر قنبر آب می‏ریخت می‏شستی.
پس از آن که امام علیه‏السلام دست پدر را شست، ابریق را به دست محمد حنفیه داد و فرمود: فرزندم! اگر این پسر، تنها مهمان من می‏بود، دستش را می‏شستم. ولی خداوند ابا دارد از این که پدر و پسری در یک مکان باشند و هر دو به طور یکسان مورد تکریم قرار گیرند. از این رو پدر آب روی دست پدر ریخت و شما هم آب روی دست پسر بریز! محمد حنفیه نیز طبق دستور امام علیه‏السلام دست پسر را شست.(278)