شبی امیرالمومنین علیهالسلام از مسجد کوفه بیرون آمد و که به منزل برود. یک چهارم شب سپری گردیده و کمیل بن زیاد با آن حضرت بود. بین راه از در منزل مردی عبور کردند که در آن وقت شب با صدای گرم و حزنآور قرآن میخواند و این آیه شریفه را تلاوت مینمود:
أمّن هو فانت آناء اللیل ساجدا و قائما یحذر الآخرة و یرجو رحمة ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوالالباب.(191)
کمیل در باطن، عمل او را بسیار نیکو تلقی نمود و به شگفت آمد، بدون این که سخنی بگوید. ناگاه حضرت علی علیهالسلام متوجه او شد و فرمود:
آهنگ این مرد تو را به شگفت نیاورد، او جهنمی است و به زودی تو را از وضعش آگاه خواهم ساخت.
کمیل سخت متحیر شد، از این جهت که اولا اندیشه درونش برای امام علیهالسلام مکشوف و مشهود است و ثانیا این که با قاطعیت میفرماید این قاری قرآن، جهنمی است.
طولی نکشید که جنگ خوارج پیش آمد. عدهای با پیروی از اندیشه باطل خود به دشمن گرایش یافتند و مقابل امام معصوم علیهالسلام قیام نمودند و کشته شدند.
علی علیهالسلام بین سرهای جدا شده آنان عبور میکرد و شمشیر در دست داشت. کمیل بن زیاد با آن حضرت بود.
فوضع رأس السیف علی رأس من تلک الرؤوس و قال یا کمیل أمّن هو قانت آناء اللیل ساجدا و قائما أی هو ذلک الشخص الذی کان یقرأ القرآن فی تلک اللیلة فأعجبک حاله.(192)
نوک شمشیر را بر یکی از سرهای جداد شده گذارد و متوجه کمیل گردید و آیه شریفه أمّن هو قانت آناء اللیل را قرائت کرد و فرمود: ای کمیل! صاحب این سر شخصی است که در آن شب، قرآن میخواند و تو از حسن حالش به شگفت آمده بودی.(193)