تربیت
Tarbiat.Org

حکایات منبر « داستان‏های شیرین و حکایات خواندنی در محضر استاد سخن، زبان گویای اسلام مرحوم فلسفی رحمة الله علیه »
محمد رحمتی شهرضا

راستگویی‏

به همان نسبتی که راستگویی موجب افتخار و سربلندی است، دروغگویی مایه ذلت و سرافکندگی است.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرمود:
ایاک و الکذب فانه یسود الوجه؛(70)
از دروغگویی بپرهیز، زیرا دروغ باعث روسیاهی است.
به منصور دوانیقی خبر رسید که مقداری از اموال بنی‏امیه نزد مردی به امانت گذارده شده است. به ربیع دستور داد او را احضار کند.
ربیع می‏گوید: مرد را حاضر کردم و به مجلس منصور بردم.
منصور گفت: خبر اموالی که از بنی‏امیه نزد شما امانت است، به ما رسیده، باید تمام آنها را تسلیم کنی!
مرد گفت: آیا خلیفه مسلمین وارث بنی‏امیه است؟
جواب داد: نه!
پرسید: آیا خلیفه مسلمین وصی بنی‏امیه است.
جواب داد: نه!
مرد گفت: روی چه حساب، اموال بنی‏امیه را از من مطالبه می‏کنید؟
منصور قدری فکر کرد و جواب داد: بنی‏امیه به مسلمین ستم کردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اینک خلیفه مسلمین و وکیل مردم هستم، نظرم این است که اموال مسلمین را بگیرم و در بیت‏المال مسلمین بگذارم.
مرد گفت: بنی‏امیه اموال بسیاری در اختیار داشته‏اند که متعلق به خودشان بوده، لازم است خلیفه مسلمین، شاهد عادل اقامه کند اموالی که از بنی‏امیه در دست من است، از جمله اموالی است که به زور از مردم گرفته‏اند.
منصور قدری فکر کرد، به ربیع گفت: راست می‏گوید، سپس منصور به روی مرد خندید و با او به گرمی توجه کرد و گفت: آیا حاجتی داری؟
مرد جواب داد: بلی! دو حاجت دارم. اول آن که دستور دهید نامه‏ای را که اکنون برای خانواده‏ام می‏نویسم فورا به آنان برسانند که از ناراحتی و اضطراب خلاص شوند.
دوم آن که دستور فرمایید کسی را که این گزارش را به مقام خلافت داد احضار کنند من او را ببینم. به خدا قسم بنی‏امیه هیچ امانتی نزد من ندارند.
موقعی که به حضور خلیفه شرفیاب شدم و قضیه را دانستم به نظرم آمد که اگر این‏طور سخن بگویم زودتر خلاص خواهم شد.
منصور به ربیع گفت: گزارش‏دهنده را حاضر کنند.
موقعی که حاضر شد، مرد نگاهی کرد و گفت: این غلام من است. سه هزار دینار از مال من برداشته و فرار کرده است.
منصور سخت به غلام تندی کرد. غلام در کمال شرمساری و ناراحتی سخن مولای خود را تأیید نمود و گفت: برای این که گرفتار نشوم، او را متهم نمودم و این نسبت دروغ را به وی دادم.
منصور که بر بدبختی و ذلت غلام رقت کرده بود، به مرد گفت: از شما می‏خواهم او را ببخشی!
مرد گفت: بخشیدم و سه‏هزار دینار دیگر به او خواهم داد.
منصور از بزرگواری او تعجب کرد و هر وقت نام او به میان می‏آمد، می‏گفت: من مثل این مرد ندیدم.(71) قطعا راستگویی، عزت و دروغگویی، ذلت دنیا و آخرت است.(72)