علی بن ابراهیم عن أبیه و علی بن محمد القاسانی جمیعا عن القاسم بن محمد عن سلیمان بن داود المنقریّ عن حفص بن غیاث قال قال ابوعبدالله علیهالسلام اذا أراد أحدکم أن لا یسأل ربّه شیئا الا أعطاه فلییأس من النّاس کلهم و لا یکون له رجاء الا عندالله فاذا علم الله عز و جل ذلک من قلبه لم یسأل الله شیئا الا أعطاه؛(4)
امام صادق علیهالسلام فرمود:
وقتی یکی از شما اراده کند که هر چه از خداوند متعال خواست به وی عطا کند، باید از تمام مردم مأیوس شود و جز به خداوند امیدی نداشته باشد. وقتی خدا بداند که ضمیر او این چنین است و از غیر خدا منقطع است، هر چه خواست به او عطا میکند.
بین افراد با ایمان، عده قلیلی هستند که از این مزیت ایمانی و معرفت سعادتآفرین برخوردارند.
بیشتر مردم مومن به خداوند از این کمال معنوی بینصیبند و در مواقع عادی که علل و اسباب طبیعی، مسیر خود را میپیماید و امور بر وفق مرادشان جریان دارد، از خداوند غافلند و توجهشان به وسایل عادی معطوف است.
در موقعی که اسباب معمولی کماثر میشود، مثلا طبیب و دوا نمیتوانند به مریض بهبودی ببخشند، وضع روحی بیمار و اطرافیانش منقلب میگردد، از مجاری اسباب، حالت انقطاع پدید میآید، متوجه معنویات میگردند، نور توحید در ضمیرشان شکوفا میشود، صمیمانه دعا میکنند، خداوند تفضل میفرماید، وضع مریض ناگهان عوض میشود و آثار بهبودی مشهود میگردد.
در یکی از جنگهای مسلمین با کفار، دشمنان در قلعه محکمی استقرار یافته بودند. مسلمانان قلعه را در محاصره داشتند و هر روز برای فتح قلعه تلاش مینمودند و نتیجهای به دست نمیآمد.
مدت محاصره و تلاش برای فتح قلعه به درازا کشید. روحیه سربازان مسلمین تدریجا ضعیف گردید. آثار یأس در چهره آنان خوانده میشد.
فرمانده لشکر که این وضع را مشاهده کرد، سخت ناراحت گردید، تصمیم گرفت متوجه خدا شود، دعا کند و برای پیروزی مسلمین از ذات اقدس الهی استمداد نماید. شبی در حالی که از همه وسایل و اسباب عادی منقطع شده بود، دست دعا به پیشگاه باریتعالی برداشت و از خداوند فتح قلعه و پیروزی مسلمین را درخواست نمود.
فردای آن روز در نقطهای نشسته بود، ناگاه سگ سیاهی را دید که در عسکرگاه میدود و چون به نقطه انباشتن زباله رسید، برای یافتن طعمه به داخل آن رفت.
فرمانده در فعالیت آن سگ دقت نمود و به ذهن سپرد. شب فرا رسید. هوا مهتاب بود، فرمانده دید که همان سگ بالای حصار قلعه ظاهر شد، یقین کرد که این قلعه راه پنهانی دارد که سگ از آن راه، قلعه را ترک میگوید و از همان راه به قلعه برمیگردد.
مطلب را با بعضی از محارم خود به میان گذارد، آنان هر قدر تفحص نمودند، راه را نیافتند. فرمانده دستور داد انبانی را چرب کنند و در جدار آن، سوراخهای کوچکی باز نمایند و در انبان ارزن بریزند و در انبان را محکم ببندند و آن را در محل زباله بیفکنند. فردا سگ آمد و به محل زباله رفت، انبان چرب را به گمان آن که طعمهای است به دندان گرفت تا آن را از راه نقب به داخل قلعه ببرد. حرکات بدن سگ موجب شد که دانههای ارزن در مسیرش بر زمین بریزد.
مأمورین خط سیر و حرکت سگ را از دنبال نمودن دانههای ارزن یافتند، از آن راه به داخل قلعه رفتند و دژ محکم دشمن را فتح نمودند.(5)
بنابر آنچه مذکور افتاد، معلوم شد که اگر کسی برای خداوند مخالف و ضدی قرار ندهد و همچنین از غیر خدا منقطع شود و با او مثل و مانندی را نخواند، دعایش شایسته استجابت است و خداوند تمنیاتش را برآورده میسازد.(6)