خدا آن شاءالله اموات هم را بیامرزد. مرحوم والد ما تا زنده بود میگفت: من راضی نیستم اسمی از من ببرید. حالا از دنیا رفتهاند میگویم. ایشان مرد بزرگی بودند. عالم بودند نه اینکه چون پدر من بوده است! نه! عالم متعلق به همه است. نماز ایشان مرحوم شدند. من رفتم آقای بهاء الدینی خواندند. حدود سه سال پیش مرحوم شدند. من رفتم آقای بهاء الدینی را بیاورم جنازه روی زمین بود. میخواهم عظمت این مرد را بگویم. گفتیم آقا اگر حال دارید، پدرم از دنیا رفته است. یک نگاهی کرد و گفت: ایشان الان در برزخ حکومت دارد. یک همچنین مردی بوده است. حالا من زیر پر او آدم نشدم، واقعا افسوس میخورم. حیف! حیف! غریب خوش بود. هیچ کس ایشان را نمیشناخت. اهل دل فقط ایشان را میشناخت. یک کتابی به نام محاسبه النفس است که عربی است و چاپ هم شده است. اگر نگاه کنید دو تا مقدمه دارد. یکی به عربی و برای آقای طباطبایی است. مقدمه دوم که امضا ندارد. مال پدر من است. اگر آن مقدمه را بخوانید، عظمت ایشان را میفهمید. ایشان با یکی از اولیاء خدا رابطه بسیار نزدیک داشت. راجع به اشارات قرآن میخواهم حرف بزنمها. از پدر من هر کس دلبری نمیکرد، ولی آن ولی خدا چی بود که از پدرم دلبری میکرد.. آن ولی خدا که با پدرم دوست بود گفته بود یک شب نشستم و قرآن خواندم. در سوره اعراف رسیدم به این که میفرماید: انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم(91) یعنی شیطان و دار دسته شیطان، شما را میبیند از جایی که شما آنها را نمیبینید. این آیه یک ظاهر دارد. ظاهرش این است که شیطان یک جن است از جنیان. اگر خدا بخواهد او ما را میبینند ولی ما او را نمیبینیم.
اصلا میدانیم به جن چرا میگویند جن؟ جن به معنای پوشیده است. به جنین چرا میگویند جنین؟ چون در رحم مادر پوشیده شده است. در عرف عوام، جمع جن را جنه میگویند. اجنه جمع جن نیست. اجنه جمع جنین است، مگر در قرآن نخواندید که هو اعلم بکم اذ انشاکم من الارض و اذ انتم اجنه فی بطون امهاتکم(92)؛ آن زمان که شما جنین هایی بودید. خلاصه جن به معنای پوشیده است.
عرض میکنم حضورتان که حالا خدا اینطور مصلحت دیده که آنها را ببینند ولی ما آنها را نبینیم. اسراری البته هست. میفرمایند وقتی که عریان میشوید، بسم الله بگویید، برای اینکه شیطان در شما طمع نکند. طمع شیطان این نیست که بیاید انسان را بردارد و ببرد یا مثلا به انسان دست بزند. ممکن است نظر شیطان باعث دلمردگی بشود. یک وقت دیدید که انسان افسرده شد، دل مرده شد. نشاط عبادت از او گرفته شد. آخر ما خیلی چیزها را نمیدانیم. بزرگان یک چیزهایی گفتند که باید بدهیم. همین!
فرمودند: شیطان بالاخره جنسیتش از جن است دیگر. شیطان و دار و دستهاش شما را میبینند از جایی که شما را نمیبینید. میگوید که من این آیه را خواندم، به نظر رسید که ظاهرش خب معلوم است. اما نکند یک اشارهای هم داشته باشد. یک دفعه یک حالتی پیش آمد که شیطان ار دیدم. حالا این حالت چی بود، من دیگر عقلم نمیرسد. امانت است دیگر.
حالا بعضی از دوستان گله میکنند به ما میگویند: بعضی چیزها را میگویی و بعضی چیزها را نمیگویی. اولا که من یک آدم نادانی هستم. چه بگویم به شما؟! ثانیا بعضی چیزها، مقدمه میخواهد. دیگر چقدر مقدمه؟ آنوقت منبر همهاش میشود مقدمه. بله!
گفتم بله قضیهای یادم افتاد. یک تاجری ور شکسته شده بود، مردم میآمدند و میرفتند و اذیتش میکردند. یک دوستی داشت. گفت: من یک راهنمایی ات میکنم. گفت: چیه؟ گفت هر کس هر چی گفت تو بگو بله! آنوقت کار تو درست میشود. طلبکارها میآمدند و داد میزدند، او هم میگفت: بله. میگفتند: چرا مال مردم خوردی؟ میگفت: بله! نمیخواهی بدهی! میگفت: بله! نمیخواهی آدم بشوی؟ بله! آخر گفتند که این دیوانه شده است. دست کشیدند و رفتند. این را به حال خودش گذاشتند. دوباره رفت و در مغازه را باز کرد و یواش یواش کار کرد و بالاخره باز بالا آمد. یک تاجر بزرگ شد. آن دوستش که راه یادش داده بود، آمد. گفت: حالا بحمدالله خوب شدی و این راهنمایی من خوب بود. گفت: بله!. گفت: از من تشکر میکنی؟ گفت بله خلاصه هر چی گفت او هم میگفت: بله گفت: با هم که بله با ما هم بله! آخر این بله را ما یادت دادیم، به ما هم بله؟ این مثل از آنجا آمده است.
حالا چون آن شاءالله تعالی به قیامت معتقدم و معتقدم هر چی میگویم نوشته میشود و این منبر امام حسین (علیه السلام) است و ایت سفینه النجاه است، آن چه را که یقینم نباشد مثل این چراغها به شما نمیگویم. همین انداه بدانید و اعتماد کنید. اینها حرفهای زیرزمینی است. چه کار کنم؟ شما را میبینم، نورانی هستید، میگویم. چه بکنم مکاشفات اولیاءهست دیگر. دروغ که نیست عزیز من! حالا من ندیدم که دلیل نمیشود.
خلاصه آن سید ولی خدا که دوست پدرم بود، میگوید شیطان را دیدم، گفت: آقا سید! سلام علیکم. گفتم: علیک السلام. حالا در فاصله دور هم نشسته بود. گفت بیا با هم صحبت کنیم. میگوید من فهمیدم که از آن قدم اول که بروم اصاعت حساب میشود. گفتم من از تو اصاعت نمیکنم و کاری با تو ندارم. تو اگر خواستی بیا بگویم شیطان گفت: خیلی خوب من میآیم، شیطان پا شد و آمد. یک ساعت بحث علمی کردیم و خیلی آن مرحوم، ناراحت این بود که میگفت بعد از آن قضیه چرا ننوشتم. میگفت اگر مینوشتم کتاب میشد. خیلی ارزنده بودها. میگوید این معون یک ظرائفی ار میگفت و ما هم جواب میدادیم. به جواب ما ایراد میگرفت باز جوابش را میدادیم. بالاخره محکوم شد. محکوم که شد گفتم: هان! حالت چطوره؟ تو که در تمام دنیا اسم در آوردی، محکوم شدی یا نه؟ یک خندهای زد و گفت: آقا سید میخواستم یک ساعت وقتت را بگیرم. بعد دیدم صحنه تمام شد. میگوید فهمیدم لطیفه آیه اینجاست، یعنی شیطان از یک جایی سراغت میآید که اصلا به عقلت هم نمیرسد و گمان نمیکنی. پناه میبریم به خدا!
البته حال آن کدام شیطان بوده است، که سراغ ایشان آمده است نمیدانیم و نمیتوانیم بگوییم، چون شیطان زیاد است. نه اینکه حتما آن شیطان اصل بوده است، خدا میداند. یک وقت دیدی یک گناهی کردی و پیش خودت هم باور نمیکردی که این طور میشود پناه میبریم به خدا! این را به عنوان لطائف و ظرائف قرآن برای شما گفتم.
پس هدی للمتقین اشاره به هدایت عام دارد و هدایت خاصه هم هست که نمونهای برایتان گفتم. حالا امیر المؤمنین (علیه السلام) بیان دیگری دارند که میفرمایند: ان الله بسمعه رحمه علی عباده قسم کتابه علی قسمین(93) خدا با رحمت واسعهای که بر بندگان دارد، کتابش را دوقسمت کرده است. قسم یفهمه العلوم و الخواص یک قسمی دارد که عوام و خواص میفهمند. مثلا لا تاکلواالربوا(94) ربا نخورید و لا تقربوا الزنی (95) زنا نکنید. درست است؟! و قسم لا یفهمه الا من لطف حسه و صح تمیزه یک قسمت هم هست که تا لطافت باطن نباشد آدم نمیفهمد. قرآن خیلی عجیبی است. حالا نمیخواهم از موضوع خارج شویم. یک قضایای هست که در سه شب بعدی اگر زنده بودم برایتان میگویم. عجیب است. امیر المؤمنین (علیه السلام) قرآن ناطق است ولی میداند درباره قرآن چه فرموده است؟ فرمود: بحر یا یدرک قعره قرآن دریایی است که به آن قعر آن نتوان رسید. و لا تنقضی عجائبه(96)، عجائب قرآن بی پایان است. یک آیهای است در سوره مبارکه بقره که محض نمونه برایتان میگویم. میفرماید: و ما انزل علی الملکین ببایل هاروت و ماروت(97) خواندید که!؟ در آخر میگوید: و ما کفر سلیمان و لکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر بزرگان فرمودند که: این آیه یک میلیون و دویست تا معنا دارد. فقط همین یک آیه، تازه آنچه هب عقلشان ریسده است. عجب! یک میلیون و دویست معنا دارد همین آیه! یک میلیون و دویست علم درون آن خوابیده است. اگر بخواهی علوم را بفهمی باید پاکیزه بشوی. لایسمه الا المطهرون(98) باید پاکیزه بشوی تا ظرائفش را بفهمی. در آیه دیگر میفرماید: و اذا قالت القران جعلنا بینک و بین الذین لا یومنون بالاخره حجابا مستورا(99) اصلا آدم ناپاکیزه بخواهد قرآن بخواند پرده میافتد و ظرائف را اصلا نمیبیند. ده سال هم قرآن خوانده باشد، بیست بار قرآن را ختم کرده باشد، فایدهاش چیست؟
پس هدایت دو قسم شد. عامه و خاصه خوب دقت کنید. این تا اینجا. حالا آمدیم سراغ جواب آن سوال. خدا دستمال را بگیرد. این خیلی دقیق است. دستم به دامنتان! دقت کنید.