تربیت
Tarbiat.Org

زیارت جامعه کبیره (نغمه عاشقی)
محمد رحمتی شهرضا

کشتن گاو نفس، زنده شدن باطن‏

داستان بنی اسرائیل را شنیدید برای محل شاهد عرض می‏کنم. در بنی اسرائیل دو طائفه به جان هم افتاده بودند. چون یک مقتولی بود که می‏گفتند، چه کسی او را کشته است؟ دو طائفه باهم در جنگ بودند، این قد همدیگر را زدند که خسته شدند. رفتند پیش حضرت موسی (علیه السلام) که ما چه کنیم؟
و اذ قال موسی لقومه آن الله یامرکم آن تدبحوا بقره(55)؛ خدا به شما امر می‏کند یک گاوی بکشید. آدم‏های پوست کلفت خبیثی بودند. انصافا خیلی اذیت کردند. قالوا اتتخذنا هزوا ما را مسخره می‏کنی؟ گاو بکشیم! قال اعوذ بالله آن اکون من الجاهلین بالاخره گفتند رنگش باید چی باشد؟ شکلش چطور باشد؟ قرآن می‏فرماید: فذبحوها گاو را کشتند، و ما کادوا یفعلون؛ نزدیک بود اصلا نکشند. کشتند و نکشتند. حالا غرض چی بود؟ غرض این بود که یک عضوی از این گاو را به آن مقتول بزنند تا مقتول زنده بشود و قاتل خود را معرفی کند. البته، این معجزه بود. ما گاو بکشیم. نمی‏توانیم مقتول زنده کنیم. فقط یک گاو از دست می‏دهیم. می‏گوید: فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحی الله الموتی و یریکم آیاته لعلکم تعقلون قرآن را خواندید.
خدا می‏خواهد قدرت نشان بدهد و گرنه من گاو بکشم. بزنم به مرده زنده می‏شود. خلاصه گاو را کشتند و یک عضوش را به مقتول زدند و مقتول زنده شد، قاتل خود را نشان داد. گفت قاتل من فلانی است. این قدر به جان هم نیافتید. یکی از مفسرین قرن هفتم مثل بسیار زیبایی دارد. می‏کوید: گاو نفس را اگر بکشید و یک از او را به قلب مرده بزنید قلب زنده می‏شود و قاتلش را نشان می‏دهد. واقعیت است. نفس را بکشید، گاو نفس را به عقل مرده، به قلب مرده بزنید. زنده می‏شود و قاتلش رانشان می‏دهد. خودت می‏فهمی که کجای کار خراب است.
یکی از اولیاء خدا به من گفت که در کربلا نه ماه ریاضت کشیدم، تمام اعمالم را نشانم دادند، ببین! اینا غیبت کردی؛ از اینجا بود که کتک خوردی. اینجا بود که دل شکست و... بله! باید گاو نفس را بکشی تا این باطل زنده شود و قاتل را نشان دهد. می‏گوید قاتل امشب دل شکستن است. قاتل دیشب غیبت بود. قاتل پری شب افتراء بود و هکذا.
حالا بر گردم به خطبه قد احیا عقله و امات نفسه(56) ابن ابی الحدید سنی معتزلی می‏گوید: هذا اجل کلام بالسوک می‏گوید بزرگترین کلام در سلوک این است. اثیری، ابن سینا، هر کس، هر چیزی گرفته از اینجا گرفته است. قد احیی عقله و امات نفسه حتی دق جلیله و لطف غلیظه و برق له لامع کثیر البرق کسانی که در ادب عربی وارد نیستند اگر این جمله را بخوانند این طور ترجمه می‏کنند که درخشنده‏ای پر نور برای او درخشش می‏کند. نه! کثیر البرق به معنای کثیر النور نیست. بلکه یعنی کثیرالقطع و الوصل. و برق له لامع یک درخشنده‏ای کثیر القطع و الوصل برایش پیش می‏آید. فابان له الطریق آن وقت راه را نشانش می‏دهند که بفرمایید. بله دستش را می‏گیرند و می‏برند. درها و راها باز می‏شود و او را به سوی داراقامت می‏برند و برای اواطمینان حاصل می‏شود. الا بذکر الله تطمئن القلوب(57) اصلش همین جاست که دیگر آرامش پیدا می‏کند و برای او اطمینان حاصل می‏شود.
شیخ ابو علی سینا، مرد بزرگی است. البته بعضی‏ها او را فقط یک فیلسوف خشک می‏دانند، ولی من معتقدم به همان اندازه که فیلسوف بوده، به همان اندازه هم عارف بوده است. واقعا مرد بزرگی است. کتاب اشارات او را فخر رازی شرح کرده است. فخر رازی مثل این که نذر کرده هر چه شیخ بگوید، بگوید نخیر، این طور نیست. اما به باب نهم که رسیده آنجا نتوانسته کاری بکند. با همه عنادی که داشته به المنط التاسع فی مقامات‏العارفین که رسیده، می‏گوید: فهذا الباب لم یحمل مثله مانند این باب اصلا ساخته نشده است. آنجا دیگر نتوانسته حرفی بزند.
شیخ در باب نهم حرف عجیبی دارد. تفسیرش عجیب است. حضرت می‏فرماید: فبرق له لامع کثیر البرق. از کلام حضرت استفاده کرده و می‏گوید که انسان در مقام خداشناسی به جائی می‏رسد که چیزهایی نشانش می‏دهند. چشم و گوشش را باز می‏کنند. حالاچطور می‏شود؟ می‏گوید: قطع و وصل می‏شود. عبارت عجیبی است که شاید خیلی از شراح از کنارش ساده رد بشوند، ولی این خیلی عجیب است. ببینید چه می‏گوید. عجب مرد بزرگی بوده است! آدم فهمیده خیلی تماشایی است. همین جمله‏اش یک رساله حرف است. وقت دو تا معنا دارد. گاهی منظور یک مقدار از زمان است. مثل وقتی که ما می‏گوییم یک ساعت وقت دارم در لسان اهل عرفان وقت به آن لحظه‏ای می‏گویند کهچیزی ار به سالک نشان می‏دهند. در قلم بعضی از بزرگان گاهی دیده می‏شود می‏نویسند: هذا ما افادنی وقتی آدم هایی که این اصطلاحات را نمی‏دانند خیال می‏کنند، می‏گوید، وقت داشتم این را نوشتم.این چشم و گوش باز شدن را وقت می‏گویند. و کل وقت یکتنفه وجدان هر وقت را دو وجد در وسط می‏گیرد. چطور؟ یم مهمان خیلی عزیزی است شما یک وجدی داری که این الان می‏آید. این وجده مثبت است. چقدر خوشحال هستی؟ دایم دم در نگاه می‏کنی و منتظر هستی. هر کس زنگ می‏زند خیال می‏کنی که همان مهمان است. خودت را آماده کردی. قتی آمد، چقدر خوشحالی؟ وقتی رفت نالهات بلند می‏شود. آن هم وجد است. منتهی یک جور دیگر است. این مهمان الان چطور است. بین این دو تا وجد تو ماند. شیخ این را می‏خواهد برساند که می‏گوید: و کل وقت یکتنفه وجدان
بروید دنبال این چیزها. گیر بیاورید. دیگر از من و امثال من گذشته.

شما جوان‏ها، پرونده تان ضخیم نیست. البته پیرمردها هم پرونده شان خوب است. نه ایتکه خیال کنید می‏خواهیم آب پاکی ار روی دست این‏ها بریزیم. نه! در خانه خدا همیشه باز است. به خدا قسم ماها تنبل هستیم. اما شما جوان‏ترها بارتان سبک‏تر از ماست بروید خدا عاقبت به خبرتان می‏کند آن شاء الله یک قدری زحمت بکشید. می‏گویند آقا! کجا برویم؟ نمی‏دانم. ولی این‏ها را که نمی‏دانید عمل کنید. می‏دانید دروغ بد است، غیبت بد است. جواب تند به پدر و مادر دادن بد است. این‏ها را که بلد هستید عمل کنید، بعد استاد را هم بسپار به خدا. من استاد سراغ ندارم چه می‏دانم؟ این قدر می‏دانم که دکان دار زیاد شده است. حالا بعضی‏ها اصطلاح را عوض کردند، می‏گویند، دکان دو نبش، سوپر مارکت. قدم به قدم حجه العارفین مثل قارچ درست شده است. به خدا زبانم بسته است. بعضی چیزها را نمی‏گویم. سال گذشته در محضر مقام معظم رهبری مد ظله منبر رفته بودم. خیلی از شخصیت‏های مملکتی هم بودند. گفتم درد دلم است؛ اینجا هم نگوییم، کجا بگوییم. در حضور ایشان عرض کردم دام، خیلی شده، دکان دار خیلی شده، خیلی! وقتی آمدم پائین چیزی فرمودند و صحبتی کردیم که ان شاء الله بعضی از مسائل درست می‏شود. جوآنها! به آن که می‏دانید، عمل کنید. بقیه را به خدا بسپارید. صلاح دانست کسی را می‏رساند. حالا در اینجا هم حرف خیلی هست که بعدا گفته می‏شود.
پس خلاصه مطلب این شد که فرق معصوم و غیر معصوم در علم لدنی که از ظهورات ولایت است اولا در قلت و کثرت است. بعد هم اینکه در غیر معصوم این حالات دوام ندارد. فبرق لامع کثیر البرق. شیخ هم می‏گوید: و کل وقت یکتنفه وجدان امادر معصوم. این طور نیست که امروز می‏دانند و فردا نمی‏دانند. الان می‏بینید و فردا نمی‏بینید. نه! السلام علی المستقرین فی امر الله؛ این‏ها همیشه استقرار دارند. عظمتشان، آقایی اشان، عملشان، همیشه هست. حتی سنی‏های متعصب هم بر علم لدنی ائمه اطهار (علیهم السلام) گواهی دادند. یک وقت شیطان به نظرت نیاورد که فقط نظر شیعه این است. سنی‏های متعصب هم فهمیدند و چاره‏ای نداشتند که به علم لدنی اهل بیت (علیهم السلام) اقرار کنند.
حالا دو تا نمونه برایتان می‏گویم، خب! قبل از این، آن هایی که نماز شب دیشبشان قضا شده و آن‏ها که قضا نشده صلوات بفرستند. صلوات حضار. این طور می‏گوییم که ریا نشود. آدم باید بعضی از مطالب را یک جوری بگوید که کسی متوجه نشود.
می‏گویند، در نجف یک وقتی پیش شاعر بزرگ شیعه، مرحوم سید جعفر حلی رضوان الله علیه رفتند. آقا سیذ جعفر، سید حیدر، هنگامه بودند. در آن زمان، دو تا مرجع تقلید بوده است که یک عده از این مرجع تقلید می‏کردند، و یک عده از آن مرجع. متاسفانه، دو دستگی جزء ادا و اوصول ماهاست. خدا به دادمان برسد! نمی‏دانم این آیه و اعتصموا بحبل الله(58) برای چه وقتی نازل شده؟ برای کجا نازل شده؟برای قبل نازل شده؟ برای مرده‏ها؟!
دو تا هئیت عزاداری با هم نمی‏سازند. می‏بینید این بلندگو را روشن کرده، آن هم بلندگو را روشن کرده، صداها می‏روند توی هم. رفته بودیم قم. یکی می‏گوید: شک کردم بین سه و چهار! آن یکی هم می‏گوید: مرگ بر منافقین! صدای بلندگوها با هم قاطی شده بودند و یک چیز بی مزه‏ای شده بود. خلاصه این مطلب در طبیعت ما است.
گفت: دو تا مرجع بودند و دو دستگی بود. یکی اسمش سید محمد طباطبائی بود و یکی سید محمد قزوینی. مریدهای سید محمد طباطبائی بود، یک طرف نشسته بودند و مریدهای سید محمد قزوینی هم یک طرف. یک عده سید جعفر را گیر انداختد و گفتند بگو ببینیم، از این دو مرجع کدامیک بالاتر هستند؟ محمد قزوینی بالاتر است یا یا محمد طباطبائی؟ این بیچاره چه بگوید؟ گیر کرد. این شاعر هم آدم عجیبی بوده، سید جعفر همان جا فی البداهه این شعر را گفت. صحبت دو تا محمد است. محمد طباطبائی و محمد قزوینی. گفت شتان بین محمد و محمد ذاک الطباطبائی وذا قزوینی. گفتند: خب. حال چی شد؟ این را که می‏دانستیم. می‏گوییم کدام بالاتر است؟ گفت: بله. و انی اعرف المهذب منهما بالله لاتسئلعن التعیین. من می‏دانم کدامشان بالاتر است ولی تو را به خدا نپرسید. و جلسه و این طور تمام شد. حالا ما این جور می‏گوییم که ریا نشود. یک عده نماز شبشان اصلا ترک نشده و یک عده هم مثل من اصلا دشت نکردند. حالا دو دسته صلوات بفرستند. ما در تهران بودیم، این مزاح را با دوستان کردیم. اتفاقا، یک نفر از همشهری‏های شما، از اهالی اصفهان، جلوی منبر نشسته بود، یک صلوات از همه بلندتر فرستاد و گفت: هذا من فضل ربی.
این حاشیه را آوردم که آماده بشوید تا این دو اقرار از دو عالم معتصب سنی را بشنوید. مهم است. چون من این‏ها را به زحمت بدست آوردم. ابن خالدون(59). سنی است. سنی بی انصافی است. اروپائی‏ها او را خیلی بالاتر بردند. بله! عالم بوده است ولی این جور که این‏ها می‏گویند. یک جامعه شناس بزرگ بوده است ولی نه به این غلیظی. این خبرها نبوده. سنی بد جنسی است. اگر مقدمه او را نگاه کنید، می‏بینید که نیش می‏زند مردم آزاری می‏کند. اصلا من این شخص را جز مورخ چیز دیگر نمی‏دانستم.
می‏توانم مطلب او را بدون مقدمه برایتان نقل کنم ولی با این مقدمه برایتان می‏گویم که برای شما جوان‏ها عبرت بشود. ببیند که این مطالب به چه جان کندنی بدست رسیده است. همین عبرتی برایتان باشد. یعنی این نیست که مقاله‏ای خواندم و آمدم خدمتتان، این‏ها هر کدام در دره‏های بیابانی افتاده و ما مثل دانه‏های تسبیح، جمع می‏کنیم و خدمت شما تقدیم می‏کنیم. برای چی؟ برای این که روز قیامت شفیع ما بشوند. چون نوع شماها عاقبت به خیر هستند. من این را می‏دانم و به فضل خدا امیدوارم. یک مقداری مواظب باشید، یقینا عاقبت به خیر خواهید شد. چون حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) امیر المؤمنین (علیه السلام) محبان خودشان را رها نمی‏کنند، غریب نمی‏گذارند. فقط باید شیطان را راه ندهید. مواظب خودتان باشید.
ابن خلدون را غیر از مورخ چیز دیگری نمی‏دانستیم، تا این که کتابی از ابن خلدون چاپ شد که باعث شد ما بفهمیم او عرفان هم بلد بوده است. یعنی از این در هم یک نگاهی کرده است. در آن جا به مناسبت همین مبحث قرب نوافل، چشم و گوش باز شدن را مطرح کرده است تا می‏آید و به ائمه می‏رسد. می‏گوید و اما ائمه که دیدید این همه عالم داشتند و اسم هم برده؛ و اما ما روی عن جعفر الصادق عبارتش هم این است. رضی الله عنه و ابیه الباقر می‏گوید و اما این‏ها را که از حضرت صادق روایت می‏کنند و همه هم ایشان را با این همه دانش می‏دانند؛ در حالی که این‏ها به مدرسه نرفتند؛ خیلی زیبا اعتراف کرده می‏گوید: ما کانت الا عن قوه و لایته؛ این نبوده است، مگر از قوه ولایتشان. این که اعتراف. اعتراف زیاد است. می‏بینیم سنی هست ولی چاره‏ای ندارد. آخر من بیایم بگویم که این جا چراغ روشن نیست؟! اگر بگویم شما می‏گویید آقا، کور است لابد! درست است که می‏گویند مادح خورشید، مادح خود است. اگر انسان به یک حقیقتی، اعتراف بکند، خودش بالا می‏رود. مقامش بالا می‏رود. دیگر لازم نیست که زیاد بگویم. اعتراف دوم از غزالی است. البته مشهور شده که ایشان آخر عمرش شیعه شد. این حرف هم از آن شایعات بی اساس است. باید در مقابل مخالفت، استدلالمان محکم باشد. مثل علامه امینی (ره) باید استدلال کنیم. استدلال که خدشه دار شد، فایده ندارد. خیلی‏ها کتاب سرالعالمین را به عنوان سندیت شیعه شدن غزالی به رخ می‏کشند. در صورتی که سرالعالمین یک کتاب متزلزلی است. من از سرالعالمین نوشته برداشتم. در یک جا می‏گوید ابوالعلاء به من گفت و شعر خودش را برای من خواند. در صورتی که ابولعلاء در 449 هجری مرده است و غزالی در 450 هجری به دنیا آمده است. آخر آدم باید عقل داشته باشد. یک جای دیگر می‏گوید: و انا شاب فی خدمته؛ من در جوانی خدمت ابولعلاء بودم، در حالی که تاریخ نشان می‏دهد که ابولعلی در سال 49 هجری مرده و غزالی در سال 50هجری به دنیا آمده است. پس این سرالعالمین یا از غزالی نیست و یا در آن دست برده شده است. پس به هر دو تحقیق، فاقد اعتبار است و نمی‏تواند سند تشیع آخر عمر غزالی بشود. غزالی هیچ وقت شیعه نشد. بلکه سنی بی انصافی هم هست. حالا مرد بزرگی بوده ما کار نداریم. بله می‏دانیم بزرگ بوده است. من که این جا خدمت شما نشستم، به فضل الهی با مطالعه عرض می‏کنم که مرد بزرگی است. اما چیزی که هست خیلی بی انصافی بوده است. کتاب هایش همه نیش دارد. اما بالاخره مجبور شده است که اعتراف کند.می‏گوید: امیر المؤمنین (علیه السلام) هزار باب علم از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد گرفت که از هر باب، هزار باب باز می‏شود. در عبارتش این است که می‏گوید: و هذه السعه این گشایش این وسعت و افتتاح فی العلم - قریب به این مضامین - لا تتحصل بمجرد التعلیم و التعلم؛ این به مجرد تعلیم و تعلم درست نمی‏شود. مگر می‏شود که هزار باب از تعلیم و تعلم باز شود؟ مثلا اینها بنشینند و با هم مذاکره و مباحثه کنند. نمی‏شود! که می‏گوید: ولیکن سماویا پس غزالی آدم عاقلی است می‏گوید: لا تتحصل بمجرد التعلیم التعلم. این چیزها به مجرد تعلیم و تعلم به دست نمی‏آید. پس چگونه است؟ می‏گوید: ولیکن سماویا؛ علم امیر المؤمنین (علیه السلام) ااسمانی است. لدنی و الهی است.