عالمی در تهران بود میگفت. عزت الله را نمیشود از کسی گرفت. اینهایی که گاهی از انسانها گرفته میشود عزت الله نبود، یک چیز ظاهری بوده است. آخر میشود جمال، برای انسان عزت بیاورد؟! ماشین عزت بیاورد؟ یک چیزی بدست بیاور که نتوانند از تو بگیرند.
باز هم بر میگردیم به این سخن که وحشت هر کس به نسبت خودش است. میدانید چرا این قدر این مطلب را تکرار کردم؟ برای اینکه قضیهای را میخواهم برایتان بگویم. خدا به حق امام زمان (علیه السلام)، علمای ربانی و بزرگان را برای ما نگهدارد. رهبر عزیزمان را حفظ کند. باید قدر دان باشیم.
یک لحظه زندگی این بزرگان، معادل پانصد سال دیگران است. هر چه اینها عمر داشته باشند خوب است. یک روایتی دیدم میگوید که شیطان برای هیچ امری به اندازه مردن یک فقیه خوشحال نمیشود. همه کافر بشوند، برای شیطان مثل این است سرنوشت یک کسی را عوض کند. من از مرحوم حضرت آیت الله العظمی اراکی(142) مطلبی را نقل میکنم؛ و به رسمیت هم نقل میکنم. میدانید چرا؟ چون من از ایشان کتبا اجازه روایت دارم. این هم افتخاره بنده است. البته اجازه روایت و این حرفها، دیگه مرده و رفته؛ برای این حرفها، مجلس فاتحه گذاشت. حواستان جمع باشد. بعضی حرفها را نمیخواهم بگویم. فقط بدانید و آگاه باشید که هر سخنی و هر جزوهای از شما دلبری نکند. یک قدری مشکل پسند باشید.
کفش یک کسی را میدزدند، وحشت میکند.کسی یک صد تومنی گم میکند، وحشت میکند. یکی اگر از نسبش فوت بشود، وحشت میکند. یکی نماز شبش کم رنگ بشود، وحشت میکند. فوت شدن که سهل است. یکی نمازش قضا بشود، یا اصلا در عمرش نماز نخواند ککش هم نمیگزد.
آن شاء الله اینها راضایع نکنید که میدانم ضایع نمیکنید. حیف است. ما به این امید این حرفها را به شما میزنیم، که بعد از مرگ یادی از ما بکند.
مگر صاحبدلی روزی به رحمت - کند در حق درویشان دعایی
والا گفتنی زیاد است. از حالا بنشینید تا صبح برایتان میگویم.
اینقدر حرف است که تمام نمیشود. ام این حرفها را انتخاب میکنم که آن شاء الله باقیات الصالحات بشود. ذخیره قبرستان بشود.
مثال برای اینکه وحشت هر کس نسبت به خودش است. ایشان فرمودند که مرحوم جمال السالکین آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نماز صبح را در منزلش میخواندند و دو سه تا از اون خواص و محرمها میرفتند و نماز صبح را با ایشان میخواندند.
البته راجع به نماز صبح میرزا جواد آقا چیزی شنیدم که آن را هم الحاق میکنم. نماز صبح میرزا جواد آقا اینقدر طول میکشد که قنوتش تا ده دقیقه به طلوع آفتاب طول میکشید. ایشان سلام نماز را که میداد دیگر آفتاب کم کم در حال طلوع کردن بود! خیلی مهم است. شما جوانها میتوانید عمل کنید؟ عوامانه برخورد نکنید. اگر با باطنتان برخورد کنید، برایتان دریاست.
در روایت آمده است که میزان ثواب نماز، به میزان طول قنوت است. هر چه قنوتت را طول بدهی، ثوابش بیشتر است. ایشان در قنوتشان هم گاهی یک چیزهایی میگفتهاند که چیزی شنیدهام، ولی چون یقین ندارم که چه کسی گفته است، گذاشتم تا یقین حاصل بشود.
خلاصه! یک عده قلیلی بودند که با ایشان نماز میخواندند. یک شاگردی داشتهاند که سید و اهل یزد هم بوده است. این سید هم از کسانی بوده که خودش بلند میشده و نماز شب میخوانده است؛ بعد میرفته و نماز صبح را با ایشان میخوانده است.
خدایا! من را ببخش. ما حرف چه کسانی را میزنیم؟ مردند و رفتند گفت: گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
فقط یک کمی از اینها ماندهها است؛ بله! اینها نماز شب مب خواندند و میرفتند. البته آماده بودند؛ ممتاز بودند. یکی یکی، سوا شده بودند. شما خیال میکنید هر کس میتواند پیش میرزا جواد آقا برود؟ اینها آدمهایی بودند که آنچنان را آنچنانتر میکنند. اما اگر اهلیت داشته باشد، نور میگیرد.
میرزا جواد آقا، شاگرد ملا حسینقلی همدانی بودهاند. ملا حسینقلی همدانی کسی بوده که این مطلب گفتنش آسان است ولی وقتی میخواهم بگویم بدنم میلرزد. ملا حسینقلی همدانی سیصد نفر صاحب کرامت، تربیت کرده است. خیلی حرف استها. یک مدرسهای دو، سه تا شاگرد ممتاز داشته باشد، یا مثلا چند تا از شاگردانش در کنکور قبول بشوند، اسم در میآورد و مشهور میشود، اسمش به روزنامه میدهند و افتخار میکنند؛ آدم سازی شوخی نیست. خراب کردن خیلی آسان است. اما ساختن مشکل است. آخوند ملا حسینقلی سیصد صاحب کرامت تربیت کرده بود. مرد عجیبی بوده است. گاهی یک نگاه به کسی میکرد، طرف زیر و رو میشد. ایشان میرزا جواد آقا تبریزی را ساخته بود.
در عراق یک نفر بود که به او میگفتند عبدفرار عربها در اسم گذاشتن هیچ مبالاتی ندارند، هر اسمی را بر روی فرزندانشان میگذارند. اسم این شخص عبدفراز، یعنی بنده فراری بود. او کسی بود که سیصد نفر مسلح دنبالش را میرفتند وقتی راه میرفت، حکومت عراق از او میترسید. در صحن -العیاذبالله - با چکمه میرفت و خادمها هم جرات نداشتند، حرف بزنند. نقل میکنند یک روزی آخوند ملا حسینقلی همدانی با بعضی از شاگردان گوشه صحن حضرت نشسته بودند. دیدند عبدفرار وارد حرم شدت با سیصد تا از آن دار و دستهاش. اینها وقتی میآیند رد بشوند یک دفعه شیخ با یک لحن تحقیرآمیز میفرماید: بچه جان بیا! آدمی که حکومت، از او میترسد، شاگردها میگویند، دیگر به قول معروف، دل توی دل ما نبود. این هم یک هیکلی دارد مثل دیوار. رو کرد این طرف که این شخص چی به من میگوید که بچه جان بیا. دید یک پیر مردی پوست و استخوان آنجا نشسته است. آمد ایستاد، گفت: آقا کارت چیه؟ گفت: اسمت چیه؟ جواب داد: عبدفرار گفت: نعم، فررت من اللهام من الرسول؟ این چه اسمی است؟ از خدا فرار کردی یا از پیغبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟ این شخص شروع کرد به لرزیدن. اینها هم زیر بغل هایش را گرفتند، یک تبی کرد و از دنیا رفت.
اما در جلسه همین مرحوم حسینقلی همدانی بعضیها میرفتند و قساوت پیدا میکردند. آدم باید اهلیت داشته باشد. گفت:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست - در باغ لاله روید و در شوره زار خس
میرزا جواد آقا عدهای خاص که اینها نماز شب میخواندند جزء شاگردان ایشان بودند. بنده چند تا از شاگردانش را دیدم. یکی حاج آقا حسین فاطمی بود. حاج آقا حسین فاطمی، مرد خیلی بزرگی بود. سید یزدی هم نماز شبش را میخواند و به نماز صبح آمیرزا جواد آقا میرفت.
حالا بعضی از قسمت هایش را مجبورم که حذف کنم، به من نگویید که چرا بعضی چیزها چیزها را نمیگویی. اگر بعضی چیزها را بگویم جوان ترها، شب دیر خوابشان میبرد. آن وقت من مدیون میشوم. باور کنید. به مقداری میگویم که مزاحم خوابتان نباشد. بنابراین خیلی بی تعارف دارم میگویم که بعضی مطلب را سانسور میکنم.
خلاصه یک شب که بیدار میشود تا نماز شبش را بخواند، تا بر حسب عادت به نماز صبح آمیرزا جواد آقا برود، میبیند که هیات منزلش عوض شده است. عجب! میبیند که دو تا اتاق وسط حیاط ساخته شده است. ای خدا من دیوانه شدم؟ خواب میبینم؟ آخه دو تا اتاق انسان اگر بخواهد بسازد، شش هفت ماه طول میکشد، بنا بیاید، مصالح میخواهد. این چه جور ساخته شده است؟ حالا اتاق نبودها، علی الحساب بگویم که مطلب خراب نشود، قضیه مکاشفه بوده است. مکاشفه این است که خداوند به بنده خودش یک چیزی را در یک قالبی نشان میدهد. آخر دیگرما هالش نیستیم. که بدانیم. ولی مکاشفه حرف درستی است و مکاشفه اگر یادتان باشد، در جای خودش گفتم که بعضی از آدمها، که معارف را نخواندهاند، از این کلمه مکاشه، وحشت میکنند. البته اگر کشف، ناصحیح باشد، کشف شیطانی است و گناه است. آن را نمیخواهم بگویم، اما بدانید که اگر کشف صحیح باشد، با برهان هیچ فرقی ندارد. الا بالظهور و الخفاء. صاحب برهان میداند و صاحب کشف میبیند. انسان اگر مهذب باشد، برهان منجر به کشف میشود. ما در مباحث خودمان بفضل الله و کرمه ثابت کردیم صاحب برهان اگرآدم طنبلی باشد راه برهان و راه کشف دو راه متوازی اند با هم میروند اما صاحب برهان اگر مهذب بشود اینها در طول هم قرار میگیرند برهان منجر میشود به کشف. از موضوع خارج میشویم اگر بخواهیم این را بحث کنیم.
آیا خدا برای تفهیم یک مطلب به بنده خودش قادر نیست صورتی بیافریند؟ قبول ندارید که: ان الله علی کل شیء قدیر اگر خدا بخواهد مطلبی را به کسی برساند یک صورتی میسازد و این هم هیچ کاری ندارد. اینها برای خدا چیزی نیست. خلاصه مکاشفه بوده است ولی برای سید اولین بار بوده است.
وقتی میگویم که وحشت هر کسی نسبت به خودش است، این را میخواهم بگویم قبل از این که قضیه سید را به آخر برسانم، مثال میزنم. الان فرض کند در تاریکی هستیم. یک نفر یک مرتبه در آن تاریکی یک دستی به دستش میخورد. وشت میکند. نمیداند این شخص یک سارق است، جانی است؟ در تاریکی است فلذا وحشت میکند. حالا این شخص که دست او را تاریکی گرفته است، و او وحشت کرده است، در روشنایی نگاه میکند میبیند که یک در گرانبها در دستش گذاشتند. هر دو وحشت کردند. اما این وحشت کجا و آن وحشت کجا؟ بعضی از اولیاء در اول کار، در تاریکی - شرحش مفصل است - یک چیزی در دستشان میگذارند. اول وحشتمی کنند، اما بعد به آنها گفته میشود که نترس بابا! بگیر این در برای خودت هست.
این سید همینطور شده بود. اول با خودش گفته بود که آخر این اتاق در حیاط من چگونه امکان دارد ساخته شده باشد؟! من نمیدانم نکند دیوانه شدم؟ خوابم یا بیدارم؟ خلاصه نفهمید. بعد دید یکی از دوستانشکهاهل تهران بوده، در آن اتاق، دراز کشیده است. دو سه نفردور و برش هستند. این قسمت را مجبورم قیچی کنم. خلاصه به آن دو سه نفر گفت که اینشخص، دوست من است. اما آن چند نفر جوابی ندادند. گفت اینقدر التماس کردم که بابا این دوست من است. گفتند تو دخالت نکن! واقعا ماها بودیم، اصلا دیوانه میشدیم. غش میکردیم. اما این شخص خیلی قوی بوده است. بالاخره باز هم میگوید: گفتم خدایا! کی صبح میشود تا بروم به میرزا جواد آقا بگویم. میگوید آنقدر وحشت من را برداشت که نماز شبم را ایدم رفت بخوانم.
برای آنها اینکه نماز شب یادشان برود، خیلی استها. نه مثل ما که نماز ظهر و عصر را هم زور میخوانیم. آنها نماز شبشان قضا بشود، برایشان وحشت است.
میگوید نماز شبم قضا شد. دیگر لحظه شماری میکردم تا اینکه صبح شد، من هم دویدم و در خانه رفتم. تا آمدم در را بزنم، آقا هنوز از راه نرسیده بودند، که فرمودند: سید! چه خیرته! یک دستی به سرت کشیدند که اینقدر ترس ندارد میگوید حالا ما خودمان را آماده کرده بودیم که مثلا بگوییم اتاقی بود و آقا بگویند نخیر! ما بگوییم قسم به خدا بوده است.. دیدیم آقا هم را میدانند. آقا فرمودند الان که بروی اتاقی در کار نیست. این مناظر و صحنهها که مشاهده کردی، مکاشفه بوده است. پرسیدم! آقا داستان دوستم چه بوده است؟ آقا فرمودند: دوستت ربا خوار بوده است. که در آن لحظه، خداوند متعال، جان دادنش رو به تو نشان داده است. سید میگوید نماز صبح را که خواندیم رفتیم و دیددیم که نه اتاقی دهست و نه کسی هست.
نترسید از خدا! من از آنهایی نیستم که بین خدا و بنده او جدایی ببندازم. سبک من نیست. ما بنده خداییم همه امان. خدا مهربان است.
اما به قول آیت الله بهاء الدینی میفرمودند: آنها خیلی مهربانند ولی ما هم باید خودمون ار لوس کنیم؟ فقط این یادتان باشد. بله خدا از مادر هم مهربانتر است، از پدر مهربانتر است.
روایت داریم که روز قیامت، حضرت سید انبیاء میگوید: خدایا! حساب دوستان اهل بین مرا به من واگذار کن! میخواهم آبروی اینها نرود. خطاب میرسد که عزیز من! من هم آبروی اینها را دوست دارم. نمیگذارم آبرویشان برود اصلا نی گذارند که حساب ما قاطی با حسابهای دیگر بشود. مگر جامعه کبیره نخواندند؟ ان الکم ایات هذا الخلق(143) بازگشت مردم به سوی شماست. ثم آن علینا حسابهم(144) حساب شما با ماست. اینها اینقدر مهربونند!
شما اگر الان خارج از کشور بروی، نه جائی را بلدی و نه کسی را میشناسی، حالا آنجا یک آدم مهربان باشد که تو را در فرودگاه تحویل بگیرد. چقدر ممنون میشود؟ چون محشر محشر است، هیچ کس، هیچ کس را نمیشناسد(145) ایم دستگاه آنقدر مهربان است که حساب تورا گذاشتند که ابی عبدالله (علیه السلام) حسابرسی کند. حساب ما با این هاست.