بدانید اگر گاهی یک نسیم هایی بیاید آدم را از جا بلند میکند. مبدا میل را عوض میکند. ای خدا! به حق امام زمان (علیه السلام) از این نسیمها به ما هم برسان. البته یادتان باشد، در مباحث آینده آن شاء الله خواهم گفت بعضی از این نسیمها خیلی قوی هستند. اصلا اعجوبه هستند. یک نمونه عرض میکنم.
شخصی بود در نجف به نام قاسم. این قاسم به عنوان یک آدم عیاش، پلید گنهکار در تمام نجف مشهور بود. ولی با همه این اوصافش به مرحوم حضرت آیت الله قاضی ارادت داشته است. هر وقت مرحوم قاضی رحمه الله علیه میخواستند رد بشوند، این سر راه میایستاد وقتی آقا رد میشد میگفت: سیدی! سلام علیکم آقا هم میفرمودند: علیکم السلام. حالا این جا دو نکته است؛ یکی این است که گفت: مذهب عاشق ز مذهبها جداست. مرحوم قاضی (ره) و امثال ایشان، صراف وجودند میشناسند. اگر یک طلا آلوده بشود، زنگ بزند، زرگر میشناسد. میگوید بده به من. میگیرد و تمیزش میکند. ممکن است من ندانم. خیال کنم مثلا این برنجی است، مس است و آن را دور بیندازم. ما که صراف وجود نیستیم، اگر یک همچنین آدمی بیاید و سلام به ما بدهد ممکن است دفعه اول بگوییم علیکم السلام ولی بار دوم، اصلا به او جواب ندهیم. ممکن هم هست به او بگوییم برو که الان آتش تو من را هم میسوزاند. برو! تو رو به خدا از من فاصله بگیر. ولی این چندین سال به آقای قاضی (ره) سلام میکرد و ایشان هم جواب میدادند. این یک نکته. اینکه از محبت باید استفاده کرد. البته سوء استفاده نه. حسن استفاده. وای به حال کسانی که از عشق و محبت بعضیها سوء استفاده میکنند. جواب خدا را هم نمیتوانند بدهند. زبانم بسته است. اگر زبان مرده شور برده، باز بود، یک چیزهای میگفتم. یک عده هستند که جدا با آبروی اهل بیت (علیهم السلام) بازی میکنند. درست جواب نمیدهند. وای از دست این افراد. اگر از حال تا قیامت هم وای بگوییم، تمام نمیشود. خدا ما را کمک کند. غرض اینکه باید از محبت، حسن استفاده بشود.
مرحوم قاضی (ره) که دیدند این شخص محبت دارد، حسن استفاده کردند. یک روز فرمودند:
- قاسم! بیا اینجا ببینم. تو که ما را دوست داری، نماز بخوان گفت: نمیتوانم بخوانم.
- روزه بگیر
- نمیتوانم.
- نمیتوانی که نمیتوانی! التماس دعا.
باز فردا هم جوان آمد
- سلام علیکم.
- بابا تو سلام میدهی به ما، بله، علیک السلام. خدا پدرت را بیامرزد! مگر نگفتیم دیروز نماز بخوان؟!...
خلاصه! چد سال به این منوال میگذرد. یک روز آقای قاضی که گوهر شناس بوده و میدانسته که این را نباید رها کرد؛ میگوید:
- ببین بیا اینجا! الان چند سال است که تو به من سلام میدهی و ما هم جواب میدهیم؟ ما دو رکعت نماز نتوانستیم به گردن توبیندازیم. شما به من یک قولی بده! فقط این یک قول را مردانه عمل کن. بعد هم اصلا نه نماز بخوان و نه روزه بگیر.
چه قولی میخواست از او بگیرد؟! باز هم یک نکته! نکته را باید بگویم. من و تو اگر یک بی راهی را بخواهیم به راه بیاوریم، چه کار میکنیم؟ از وضو شروع میکنیم؟ مگر غیر از این است؟ حق من همین است دیگر. یک بنده خدا که تا حالا بی راه میرفته، آمده توبه کند. اول وضو را یادش میدهیم. کم کم مهر میگذاریم و قبله را نشانش میدهیم. حمد و سوره و... به قول ما ترکها اللهم بیر بیر خلاصه، سهویات و شکیات و همینطور پیش میرویم. اما این صراف وجود است. این آقا حسابش با ما جداست. از بالا شروع کرد و گفت: یک قولی به ما میدهی؟ امشب نماز شب بخوان گفتن من! گفت: بله تو! به من میگوید نماز شب بخوان! گفت: ما شبها میرویم قصه میگوییم، میخندیم، بعد هم مثل سگ میافتیم و میخوابیم. چه نماز شبی! به عمرمان نماز صحیح نخواندیم. حالا تو میگویی نماز شب بخوان! گفت: حالا این یک قول را بده. یک فکری کرد گفت: چشم! به رگ مردانگی اش برخورد. گفت: چشم گفت: بیدار میشوم. آقا فرمودند: تو نیت کن چه ساعتی پا شوی، من بیدارت میکنم. بیدارت میکنم یعنی چه؟ هان!؟ میآیم در میزنم؟ دستم به دامانتان! دقت کنید. اینها از دور هم میتوانند بیدار کنند. برای اینها کاری ندارد. خداوند به لطف خود به اینها قدرت میدهد. اینها از دور تصرف میکنند. البته او هم دیگر به آقا نگفته بود که مثلا ساعت دو به بعد از نصف شب نیت کرده است. میگوید حالا به آقا قول دادیم. ببینیم چه میشود، شب میرود و میخوابد. سر ساعت دو، میبیند یک حالی به او دست داد. یک دفعه پا میشود و مینشیند. سید بیدارش کرده بود. خب میگوید قول دادیم که نماز شب بخوانیم. بعد هم هر کاری دلمان خواست بکنیم. از اتاق بیرون رفت؛ آستینش را بالا زد که وضو بگیرد. یک مرتبه گفت: خدایا میدانم که دیر آمدم، یک عده هستند، همیشه در خانه تو هستند ولی من دیر آمدم. بیا و به صدقه سر آنها مرا ببخش، من غلط کردم. دیگر کار زشت نمیکنم. این آقا به همین ترتیب رفت واز اوتاد شد. او اولیا شد: توجه کردید.
پس یادتان باشد در مسائل تربیتی، نکات خیلی مهمی است. یک عده خیال میکنند که همه متخصص تربیت اند. عجیب است! نمیدانم چه بگویم! شبهای گذشته گفتم که بچه اول راهنمایی را برداشته و دعای کمیل برده است، میگوید: حاج آقا! بچه را بردیم، یک حالی داشت. آی دروغگو! آخر چرا دروغ میگویی؟! بچه اول راهنمایی از کمیل حال پیدا میکند؟ بزرگترش پیدا نمیکند. خدا پدرت را بیامرزد. بزرگترش وقتی میخواند، یک ورق بر میگرداند، و میبیند دو صفحه مانده میگوید: وای! انا الله و انا الیه راجعون. بچه اول راهنمایی حال پیدا میکند؟ یادتان باشد در امور تربیت و ساختن کسی، حالا معلم هستید، استاد هستید پدر هستید، مادر هستید، یک کاری بکنید که ذائقه محبت در آن شخص بیدار بشود. نزدیکترین راه، راه محبت است افرب الطرق محبت است بنابراین میبینید که محبت پروردگار آدم را خیلی زود میرساند. محبت امیر المؤمنین (علیه السلام) عین محبت خداست. محبت اهل بیت (علیهم السلام) نزدیکترین راه است. قل لا اسئلکم علیه اجرا الموده فی القربی(76) یک قل ما اسئلکم علیه من اجرا الا من شاء آن یتخذ الی ربه سبیلا(77). نزدیکترین راه، محبت است. محبت اهل بیت (علیهم السلام) نزدیکترین راه است و آدم را زودتر به خدا میرساند. حالا اینجا حرف زیاد است.
میماند این سوال که چکار کنیم تا معرفتمان زیاد بشود، تا محبتان زیاد بشود. این دیگر طلبتان باشد. اگر الان بخواهم آن را مطرح کنم، آن وقت دو تا منبر میشود. بنده دیگر این قدر طاقت ندارم. شما هم اینقدر طاقت ندارید. اما در مورد محبت مطلبی داریم که منجر میشود به ذکر مصیبت. مصیبت امشب ما مربوط هب محبت میشود.