یک مبنایی بین اهل معرفت است. چه بسا که این مبنا به دست جاهل افتاده است. هر چه به دست جاهل بیفتد خراب میکند. حالا مثلا من الان دواها را نمیشناسم. خب دوا به دست من بدهند، ممکن است دواها را عوضی بدهم، جا به جا بدهم، دواهای روحانی هم همینطور است. دست جاهل که بیفتد، خرابش میکنند. ببینید یک مطلبی هست حالا معلوم نیست حدیث است یا نه؟ حدیث بودنش معلوم نیست. بعضی چیزها هست که حدیث نیست ولی یک حقیقتی است. مثلا مانند جمله کل یوم عاشوراء کل ارض کربلا این حدیث بودنش معلوم نیست. ما تا حالا جایی پیدا نکردیم. ولی یک حقیقتی است. عیب دارد حالا؟! آیا مثلا میگویند: ان الحیوه عقیده و جهاد و به امام حسین سلام الله علیه نسبت دادهاند. آدمهای بیسواد این را به حضرت نسبت دادهاند، برای اینکه ریخت این سخن نشان میدهد، که یک عربی جدیدی است. عربی تحول یافته. این جمله چهل سال بیشتر عمرش نیست. حداکثر چهل سال بیشتر بوجود نیامده است. اگر کسی به ادب عربی وارد باشد، این را به امام حسین (علیه السلام) نسبت نمیدهد. اما حالا یک حرفی است برای خودش. مطلبی هست. مطلب ارزندهای است. بنابراین بعضی چیزها حدیث هم اگر نباشد، برای خودش یک حقیقتی است. درست است؟ منتهی گفتم: بعضی چیزها به دست نادان بیفتد، خراب میشود. الامان از اینکه یک مطلبی به دست جاهل بیفتد! آن را از ما وضع له خودش خارج میکند.
حالا راجع به یکی از چیزهایی که اگر به دست نادان بیفتد خراب میشود میخواهم بگویم که بعد روحی دارد وبرای شما جوانها خیلی مهم است. اگر بدانید چقدر مهم است میفهمید که از نان شب هم واجبتر است. من نمیگویم شما میگویید! پس بنابراین دقت بفرمایید. و آن این است که میگویند: الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق(72) راهها به سوی خدا، به عدد نفسهای آفریده هاست. حالا من نمیگویم درست است. ببین چقدر راه میشود! یک رقم بسیار بزرگی است. خدا چقدر آفریده داشته است. چقدر دارد؟ خواهد داشت. چقدر نفس میکشند. بله! خیلی عجیب است! حالا جاهل میگوید هر کاری کنی به خدا میرسی! این درست است؟ نخیر! اینطور نیست. آدم مثلا عوض نماز خواندن یک چند تا ملق بزند! عوض روزه گرفتن، بلند شود و دور حیاط راه برود. این را که نمیخواهد بگوید. واجبات را باید به جا بیاورد. حرامها را باید به دقت لازم باشد. خب اگر به این معنای انحرافی بدهیم خراب میشود.
انسان میتواند هر چیز را یک معنای انحرافی بدهد. شما - نستجیر بالله - یک آیه قرآن را میتوانید بگیرید و یک معنای انحرافی به آن بدهید. بله! یک عده همین کار را میکردند. مثلا مجسمه میگویند: خدادست دارد، به خاطر آیه شریفه یدالله فوق ایدیهم(73)؛ از همین جا یک معنای انحرافی میگیرد. پس اگر جاهل چیزی را خراب کرد؛ او خراب کرده اصل آن خراب نیست.
این حرف هم یک معنای صحیحی دارد. آن چیست؟ این است که میفرمایند: یک چیزهایی است که مسیر آدم را عوض میکند و رضای خدا را جلب میکند.
به قول عزیزمان حضرت ایت الله بهاء الدینی دامت برکاته(74) چقدر آقاست! چقدر بزرگ است! مردم همیشه صبر میکنند که یکی بمیرد بعد فضائلش را بگوید. اما این را بدانید که ما الان بزرگانی داریم دعا کنید، که خدا به اینها طول عمر بدهد. اینها برکات روی زمیم هستند. حضرت آیت الله آقای بهاء الدینی بالقطع و الیقین، از ضریح حضرت رضا سلام الله علیه، واب سلام شنیدند. این را بدانید. بعضیها میگویند این حرفهای قدیم بوده است. نه بابا! سنت خدا عوض نمیشود. من عوض میشوم. پناه میبریم به خدا.
دقت فرمایید یک نفر در تهران بود. از آن یقه بازها و فاسقها و فاجرها که به فسق و فجور در تمام تهران معروف بود. یک روز دیدم این توبه کرده و عابد و زاهد شده است. اصلا از اوتاد شده بود. من دوستی داشتم که آدم ممتازی بود. استاد دیده هم بود. او گفت این قضیهای دارد. گفتیم قضیهاش چیست؟ گفت که ایشان یک دختری را میخواست که یک کس دیگری هم آن دختر را میخواست. دختر هم به آن یکی علاقمند بود و صلاحیت ازدواج هم بین آن دو تا بود. اما متاسفانه پدر و مادر دختر لج کردند یا دلیل دیگری بود که دخترشان را به آن پسر ندادند و به همین فاسق دادند. این شخص هم دختر را به عقد خودش در آورد. خلاصه شب عروسی که وارد اتاق عروس شد، دید که این دختر گریه میکند. گریه عروس به قول ما طلبهها علی ضربین! گریه عروس بر دو قسم است. گاه گریهای است که بعضی وقتها انسان در تحولی که پیش میآید، گریه میآید. مثلا میگویند عروس را دارند راه میاندازند، مادرش گریه میکند. این گریه غصه نیست. این گریهای است که در تحولات زندگی پیش میآید. یا مثلا مسافر زا راه میرسد، به خاطر شدت علاقه، گریه میکنند. ولی این میگوید که من دیدم این گریه از اون گریهها نیست. گریه ناراحتی است. رفتم گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت: راستش را میخواهی بگویم؟ عجب! بله بگو! گفت: من به کس دیگری علاقمند بودم ولی من را به زور به تو دادند. حاضرم با تو زندگی کنم ولی میدانم که عمر زندگی ات زهر خواهد شد. این جوان فاسق و فاجر بیرون رفت و دو تا ریش سفید را در محل پیدا کرد. یک عالم هم پیدا کرد. در همان اتاق عروسی گفت: آقا شما وکیل هستید که طلاق این زن را بخوانید طلاقش در حضور دو عادل خوانده شد. بعد هم فرستاد به دنبال آن جوان که این به او علاقهمند بود. این دختر و آن جوان را آوردند و به آن عالم گفت که عقد این خانم را برای این آقا بخوانید. چون با هم زندگی نکرده بودند عده هم دیگر لازم نبود. همان شب عقد آن دختر را برای آن پیر خواندند. میگوید: آن جوان سرش را بلند کرد و گفت: خدا عاقبتت را خیر کند! این جوان فاسق پا را از آن در بیرون گذاشت رفت و دگرگون شد. فردا دیدند عابد و زاهد شده است. یک وقت میبینید یک چیزی رضای خدا را جلب کرد. این سخن الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق(75)، حدیث باشد یا نباشد، ناظر به آن است که چیزهایی هستند که آدم را از جا بلند میکند. این چیزها خیلی اند. به اندازه نفسهای آفریده هاست. امام یک حرف خیلی بزرگی دارد. میفرماید: طرق سلوک هم به اندازه نفسهای آفریده هاست. که حالا الان از بحثها ما خارج است. حالا چه کسی میداند این راهها چندتاست؟ هیچ کس نمیداند. فقط خدا میداند. آخر رقم شوخی که نیست.