یک قضیهای برایتان در محبت بگویم که خیلی شنیدنی است. شرطش این است، آنها که نماز شبشان قضا شده صلوات بفرستند. (صلوات حضار) معلوم میشود که نماز شب خوان زیاد است. در اصفهان میگویند که یک وقت، مرحوم ملا عبدالله شوشتری رضوان الله علیه، اصفهان آمده بود. ایشان مرد بزرگی بودهاند. نقل میکنند که یک شب گفته بود عروسهای پشت پرده اصفهان هم، نماز شب میخوانند این شهر شما یک همچنین سابقهای دارد. حالا هم البته - آن شاء الله - همین طور است ولی اگر پدرهای عروس هم بخوانند، غنیمت است. چون اینجا هر شب دو بعدی میگفتیم که آنها که قضاء شده و نشده صلوات قویتر بوده. حالا میخواهم یک حساب به دستهایتان بیاید: آنها که نماز شبشان هیچ وقت قضاء نشده، آنها بفرستند. (صدایی نمیآید). خراب کردید. (خنده حضار)
خب تقصیر ندارید ما طلبهایم. میترسیم دروغ بشود. البته دروغ در اخبار میشود ولی در انشاء نمیشود. صلوات اخبار نیست بلکه انشاست. میگویند یک طلبهای تازه معالم را شروع کرده بود. معالم علم اصول است. علم اصول غیر از اینکه آدم را به فقاهت میرساند، ورزش فکری هم هست. مثل فلسفه. یک چیزی است که فکر را ورزش میدهد. مرتب سوال در ذهن آدم میآید که این چرا اینطوری شده؟ گفت طلبهای تازه معالم را تازه شروع کرده بود. رفت دید دارند خرمن میکوبند. آن وقتها خرمن را با اسب میکوبیدند. مثل حالا مکانیزه نبود. یک زنگوله به گردن اسب میبستند و چشمانش را هم میبستند. آن طلبه این را دید گفت خدا قوت! چرا چشمهای اشب را بستید؟ گفت زنگوله را بستیم که اگر یک وقت توقف بکند بفهیم. چون بالاخره ما هم گاهی میآییم، کنار، یک زنگ تفریحی داریم، او هم میخواهد در حاشیه خرمن آن را بخورد. در این حین ممکن است این اسب بایستد، ما از صدای زنگوله میفهمیم که ایستاده است، یک هی میکنیم راه میافتم. طلبه چون تازه علم اصول را شروع کرده بود، گفت: لو فرضنا تو پشتت به این طرف باشد، این هم بایستد و در جا سرش را تکان بدهد از کجا میفهمید؟ گفت: آشیخ! اسب ما علم طلبگی نخوانده است! بله! حالا شما تقصیر ندارید مقدس بازی در نیاورید. اینها بهانه است که صلوات بفرستید. (صلوات حضار) این شد چه چیزی!
در تبریز شخصی بود به نام آقای شهیدی رضوان الله علیه مرد بزرگی بود. علمای مجلس میدانند که مرحوم آقای شهیدی مرد بزرگی بوده، است حاشیه بر مکاسب دارد. الان هم که طلبهها مکاسب زیر بغلشان است، حاشیه مرحوم شهیدی هم با آن همراه است. میگویند یک کسی رفت پیش ایشان گفت: آقای مشورتی دارم. میخواهم تعزیه بخوانم. آمدم از شما مشورت بکنم من امام حسین (علیه السلام) بشوم؟ آقای شهیدی فرمودند نه! تو لایق نیستی که امام حسین بشوی. مگر شوخی است؟ گفت: حالا علی اکبر بشوم؟ گفت: نه! آن هم تو لایق نیستی، آن هم مرد بزرگی بود. بالاخره توبه کرد. الان قبرش را زیارت میکنند. گفت مسلم بن عوسجه بشوم؟ گفت: نه! آنهم تو لایق نیستی. آنهم مرد بزرگی بوده است. خلاصه گفت و گفت تا آخر گفت: آقا شمر بشوم؟ آقا فرموده بود: حالا این شد یه چیزی!.
ما که با تسمع شوخی میکنیم و زنگ تفریح داریم، فلسفهاش این است که مطلب مشکلتر میخواهد بشود. پس یک صلوات دیگر بفرستید. (صلوات حضار)