تربیت
Tarbiat.Org

زیارت جامعه کبیره (نغمه عاشقی)
محمد رحمتی شهرضا

دنبال لسان تفصیل!

در این جا مطلبی بسیار ظریف است که باید حضور مقدسان عرض کنم.؛ مورد یکی از بزرگان است (رضوان الله علیه) که بر مرجعیت هم رسیده بود. حالا به مصلحتی اسم ایشان را نمی‏برم. خدا آن شاء الله در این شب عزیز، ثوابی از این مجلس به روح ملکوتی امام عزیزمان، همه علمایمان، شهیدانمان، عاید و واصل بگرداند.
تمام این مطلب را من از پسرش که از بزرگان است به مشافهه شنیدم. این عالم، دنبال لسان تفصیل بوده است. از همان اول طلبکی در نجف می‏رود و یک حجره‏ای می‏گیرد و یک نفر پیدا می‏شود که اهل ریاضت بوده، منتهی ریاضت در طریق اهل بیت نبوده است.
بعضی‏ها خیال می‏کنند که اگر کسی یک اثری دید این دیگر مقدس است. مثلا یک کاری الان بکنیم که مثلا استکان تکان بخورد و دور خودش بچرخد این مهم نیست؛ ممکن است شیطان، استکان را بچرخاند. ببینید راه از کجاست. یک عده‏ای هستند که این‏ها ریاضاتی را متحمل می‏شوند و یک چیزهایی را هم بدست می‏آوردند. اما ریاضت اگر از طریق اهل بیت نباشد، فایده‏ای ندارد. من گاهی به دوستان این طور می‏گویم ریاضت از طریق اهل بیت (علیهم السلام) نتیجه‏اش این است که یک لقمه مربا به آدم می‏دهند صد تا سیلی هم به آدم می‏زنند. اما اگر از طریق اهل بیت (علیهم السلام) بیایی، عسل بهت می‏دهند که شفاء است در ضمن هیچ کس هم با تو کار ندارد و از تو هم چیزی نمی‏گیرند. فرق قضیه خیلی است.
قبل از نقل قضیه بگویم که چرا این قضیه را برایتان می‏گویم؟ چون ما مباحثی که می‏گوییم تا یک مصداق پیدا نکنیم و نگوییم، بحث روشن نمی‏شود. باید مصداق پیدا کنیم تا یک قدری مباحثان روشن شود.
این شخص ریاضت کشیده بود منتهی از طریق غیر اهل بیت. گاهی یک دستوری را به یک جوانی می‏دهند و او هم مثلا یک صحنه‏ای، یک عالمی را می‏بیند خیال نکند خبری شده است. خب! بعضی از جوان‏ها را این طوری می‏برند دیگر. بیچاره چون ندیده، نمی‏داند. مثل این است که از پشت کوه یک نفر بیاید شهر. این شخص که به عمرش مغازه ندیده است، یک مغازه کوچک و مختصر پشت و بهترین از او دلبری می‏کند. امام مردم شهر چی؟ مرتب از روبروی مغازه‏ها و ویترین‏های زیبا رد می‏شوند و از اینها چیزی دلبری نمی‏کند؛ چون دیدند. آدمی که با اولیاء محشور نشده باشد، یک مختصر چیزی از او دلبری می‏کند.
این هم به محض این که می‏بیند، این آقایی که پیدا کرده است، ریاضتش از طریق غیر اهل بیت (علیهم السلام) است، می‏گوید: آقا! دیگر حجره من نیا! ما دیگر آبمان در یک جوی نمی‏رود، ما راهمان با هم فرق می‏کند. آن شخص قبول نمی‏کند، می‏گوید: من اذیت می‏کنم. مثل اینکه ریاضاتی و شیطنت هایی بلد بوده است. ایشان هم می‏فرماید که: هر کاری می‏خواهی، بکن!.
این مطلب، یادتان باشد که عاشق اهل بیت (علیهم السلام) باید در قدم اول شجاع باشد. اگر حاشیه در حاشیه بیاوریم. همه منبر حاشیه می‏شود. ولی چاره‏ای ندارم. یک وقت من یک صاحب دلی را دیدم که بیش از حد خودش، یک کاری را کرده بود، با اینکه یکی از اولیاء برایم گفت، ولی در عین حال گفتم که بروم و از خودش بشنوم. گفتم: این کاری را تو کردی؟ گفت: بله: گفتم: تو آخر این قدر مایه علمی نداری. یک جمله‏ای گفت که هیچ وقت یادم می‏رود. گفت: من به عشق این‏ها می‏زنم و می‏روم؛ نمی‏ترسم. عاشق اهل بیت (علیهم السلام) باید شجاع باشد. البته نه این که سروصدا کند هر چی دلش خواست بگوید. بلکه باید یک قدری دل و جرات داشته باشد و بالاخره وارد کار بشود. عاشق وار رفته که به درد نمی‏خورد. این هم می‏گوید: آقا!ما نمی‏ترسیم. هر کاری می‏خواهی بکنی، بکن! این سید که طلبه بوده بعد هم مرجع شد، فرموده بود که: یک روز آمدم بیرون که بروم درس دیدم این ریاضت کش کنار یکی از طاق نماهای مدرسه نشسته است.آمدم وسط حیاط رسیدم. یم نگاهی به صورتم کرد؛ همان سر جایم خشک شدم. دیگر نتوانستم نه یک قدم به عقب و نه جلو بروم. گفت: نگفتم که اذیت کنم؟ باز هم می‏گوید که نترسیدم، گفتم: مهم نیست ما دنبال اهل بیت هستم. ببیند! عجیب است. و آن لیس للانسان الا ما سعی(47) بعضی‏ها چه طوری دنبال کار می‏روند! بعد دیگر نگاهش را برداشت. خنده بلندی هم کرد و گفت: بیا برو! فقط می‏خواستم به تو نشان بدهم که می‏توانم اذیتت کنم. بعد سید می‏آید و التماس می‏کند که خدایا این لسان تفصیل را برسان!
شب، مسجد سهله یا مسجد کوفه می‏رود و می‏بینید تاریک است، ظلمات محض. مشغول عبادت می‏شود یک وقت متوجه می‏شود که یک نفر وارد شد؛ این آدم که سوز هم دارد می‏گوید: خدایا! من امشب آمدم دست خالی مرا بر نگردانی! با تو کار دارم. ریاست نمی‏خواهم پول نی خواهم، هیچ چیزی نمی‏خواهم. خیلی جمله بلند و والایی است. بعد می‏بینید قدری از مناجات عربی است و قدری فارسی. خلاصه متحیر می‏شود که این چیه؟ می‏بیند خیلی قوی است. این با جمله‏های آن مناجات پرواز می‏کرده آسمان را طی می‏کرده است. این قدر قوی بوده است صبح می‏رود و به استادش می‏گوید که: دیشب در مسجد کوفه‏ای سهله یک همچنین کسی آمد یک قدری فارسی یک قدری عربی، مناجات کرد. ایشان از قرائن تشخیص می‏دهد و می‏گوید: این آقا، این طور که تو می‏گویی سید احمد کربلائی بوده است. مرحوم آقا سید احمد کربلائی رضوان الله علیه از بزرگان بوده است استاد می‏گوید: اگر ایشان از تو دلبری کرده باشد، من دیگر هه درد تو نمی‏خورم. الان برویم که تو را دست ایشان بسپارم. دستش را می‏گیرد و به آقا سید احمد کربلائی می‏سپارد. یک قدری ایشان دستی به سرش می‏کشد و خودش هم زحمت می‏کشد تا آخر سید به لسان تفصیل نزدیک می‏شود. این وقت به جایی می‏رسد که احساس سنگینی می‏کند. می‏آید پیش استاد و می‏گوید: آقا!من احساس سنگینی می‏کنم. نمی‏کشم. دستم به دامنت! می‏گوید: ما از دستمان کاری بر نمی‏آید. به تعبیر من این طور است، مثل این که هواپیما باشد و آدم یک کاری بکند تا به پرواز در آید. این هواپیما که رفت بالا دیگر این که روی زمین است چکار می‏تواند بکند؟ با اینکه همین شخص که روی زمین ایستاده این هواپیما را پرواز داده است ولی دیگر الان نمی‏تواند کاری بکند. استاد گفت: من نمی‏توانم کاری بکنم! این تو و این امیر المؤمنین (علیه السلام). برو کاری می‏توانی بکن! برو به خودش بگو! امیر المؤمنین صلوات الله علیه سید الموحدین، امام الموحدین می‏دانید که بدون برگشتن به دامن او کسی نمی‏تواند که چیزی بدست بیاورد. چقدر عظمت دارد! اگر معرفت خدا را بخواهی اصلا بدون توسل به باطن او نمی‏شود.
یک نفر شاید که شاید اسمش را از من شنیده باشید، به تفصیل گفتم که دیوانش را به چه زحمتی بدست آوردم. عبدالباقی العمری شاعری بوده که در زمان خودش (حدود صد یا صد پنجاه سال پیش)، دیگر از او سنی‏تر نمی‏شود پیدا کرد. هم لقبش عمری بود و هم سنی بود و به چهل واسطه نسبش به عمر می‏رسید. من ماه رجب که اصفهان بودم، خدمت شما به تفصیل گفتم که به بیچارگی من یک دیوانش را پیدا کردم. قدری وسوسه داشتم. می‏دیدم از نذکره‏ها از او مطلب نقل می‏کنند، اما دلم می‏خواست به چشمم ببینم. به لطف پروردگار دیوان او را به دست آوردم. دیدم یک قطعه‏ای دارد که من محل شاهدم اینجاست. حرم امیر المؤمنین (علیه السلام) را که توصیف می‏کند، آدم پر رد می‏آورد؛ من نمی‏دانم که این چه سنی بوده؟! این دیوان همه‏اش فقط مدح امیر المؤمنین (علیه السلام) است. می‏گوید: در حریم این حرم شیران بیشه ربوبیت به خاک می‏افتد. آن هایی که در جایی برای خودشان رجلی هستند در آن جا که می‏رسند به خاک می‏افتند. یک رودخانه را دیدید، یک سر و صدا راه می‏اندازد و در مسیر خودش افرادی را مشعوف می‏کند اما به دریا که می‏رسید ساکت می‏شود؛ محو دریا می‏شود. صاحبان کرامت را از او گرفته بودند. پیش یکی از بزرگان رفته بود و می‏گفت: تو را به خدا بیا بریم، تو وساطت کن تا امیر المؤمنین (علیه السلام) آن : موهبت را که از من گرفتند دوباره بدهند. مثل گدا دستش می‏لرزید. آن بزرگ هم می‏گفت: من نمی‏آیم. نمی‏دانم طفلک چه کار کرده بود که از او گرفته بودند. خلاصه استاد گفت: از دست ما خارج است. این تو و این امیر المؤمنین (علیه السلام)! سید می‏گوید: رفتم و صورتم را کنار ضریح امیر المؤمنین، در کنار سنگی گذاشتم.
آن شاء الله خدا قسمت کند، همگی با هم برویم و ببینیم. خدا آن شاء الله روح مرحوم سید محمد جمال هاشمی رضوان الله علیه را شاد کند، عجم و ایرانی بوده ولی در زمان خودش در تمام بلاد عربی اول شاعر شناخته شده بود. خیلی حرف هست. هر چند متاسفانه دیوانش کامل چاپ نشده است. پسرشان را من دیدم، خیلی ناراحت شدم، گفتم چرا دیوان پدرت را به این نهمی چاپ نمی‏کنید؟ تمام شعرای بصره، بغداد، حله، مصر، تونس به خاک افتاده بودند. اسم محمد جمال، که می‏آمد همه بی رونق می‏شدند. یک بیت از سید محمد جمال هاشمی نوشتند که نزدیک قبر نازنین امیر المؤمنین (علیه السلام) گفته است و آن بیت این است، می‏گوید: فهو باب الخلود زائر! سرت را بینداز پایین. این جا باب الخاود است. سرت را بالا نگیر. با تواضع وارد شو! نگاه کن به زمین! سرت را بینداز پائین! سر وجود امیر المؤمنین (علیه السلام) این جا خوابیده است. این قدر عظمت!
می‏گوید نرفتم کنار ضریح و صورتم را روی سنگ گذاشتم و اشک ریختم و گفتم: آقا فدای تو بشوم. نمی‏کشم. حضرت تشریف آورد و اشاره کرد که برو پیش پسرم، موسی بن جعفر (علیه السلام). حالا سرش چی هست؟ ما نمی‏دانیم. می‏گوید: رفتم حرم مطهر موسی بن جعفر (علیه السلام) گریه زاری کردم که آقا نمی‏کشم. یک دفعه دیدم سبک شدم. با زبان حال مثل این که تمام حرم می‏گفت که اگر نمی‏خواهی بده به خودمان. بعد هم استادم گفت هر چند تو رفتند و دست به دامن اینها شدی ولی این را بدان آن هایی که این راه را می‏روند خودشان را می‏کشند تا به این بار برسند ولی تو این بار را نکشیدی. البته اثر خودش را گذاشته بود و بعد هم ایشان بالاخره صاحب کشف هم شد؛ ولی می‏خواهم بگویم این مباحث دریاست. ما از امام چه می‏دانیم. امام لسانش تفصیل است و لسان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) لسان اجمال است.