اما شب زیارتی عبدالله است یک ذکر مصیبت بکنم.
من این ذکرمصیبت را خیلی کم بکار میبرم ولی چارهای ندارم. یک نفر میگوید: دیدم کنار کعبه یکی ایستاده و دعا میکند که خدایا! مرا ببخش ولو میدانم که مرا نخواهی بخشید. میگوید: تعجب کردم دستش را گرفتم به یک کناری کشیدم. گفتم مگر نمیدانی ناامیدی گناه است این چه حرفی است؟ گفت: آقا! حساب من با بقیه جداست رهایم کن تو راست میگویی ولی حساب من جداست. گفتم مگر تو کی هستی؟ گفت ما جزء آن کسانی بودیم که - یا صاحب الزمان ما را ببخش - مامور بودیم سر نازنین آقا را به مجلس یزید ببریم. ای خدا! گاهی میشو واقعا کربلا یادم میآید این قدر به من فشار میآید که حتی کار به اینجا رسیده میگویم: کاش اینها خواب باشد بیدار شوم ببینم خواب بوده. آخر پسر پیغمبر را میکشند؟ عجیب است. یک سنی معتصب شرح حال امام حسین (علیه السلام) را نوشته بعد میگوید فعلوا بالحسین ما تقشعر منه الجلود میگوید: ظلمی به امام حسین (علیه السلام) کردند که پوست بدن از گفتنش جمع میشود. شب زیارتی ابی عبدالله (علیه السلام) است فرمودند که اگر دستتان به قبر ما نرسد ما از دور هم قبول داریم خدا سلام شما را به ما میرساند. به نیت اموات و ذوی الحقوقمان السلام علیک یا ابا عبدالله مخصوصا ثابت شده که هر کس که به میوه دل خانم حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) سلام بدهد برات آزادی اش را خود خانم امضا میکند. السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یابن امیر المؤمنین و ابن سیدالوصین السلام علیک ایها الامام الغریب السلام علیک ایها الامام العطشان میگوید: ما از آن دسته بودیم که مامور بودیم سر نازنین آقا را برای یزید ببریم. در راه موجودی بالای سرم، میخواست مرا بکشد. چند تا دیگر هم مثل همین بودند. گفتند: رهایش کنید. عوضش خدا او را نمیبخشد، میگوید وحشتم گرفت رفقا متوجه شدند. رسیدیم به قصر یزید، دیدیم که معلون به خواب منحوس خودش فرو رفته و چراغها خاموش است. خلاصه رفتیم ما هم بخوابیم سر نازنین را در یک اتاق کوچکی گذاشتیم. آخر دلم نمیآید، من جرات ندارم، خدا لعنت کند، این قدر خبیث بودند که سر را در یک جای کوتاه گذاشته بودند. میگوید وحشتم گرفت. نفهمیدم چه بکنم؟ خوابم نبرد. مهر و امضا هم شد که خدا این یکی را نخواهد بخشید. یک نفر هندی است میگوید حسین در آتش میرود از آن طرف میآید، یک نخ لباسش هم زرد نمیشود. میخواهی باور کن میخواهی نکن. دستگاه دستگاه دیگری است. ما نمیتوانیم حرف بزنیم. جرات نداریم. گفت وحشتم گرفت خوابم نبرد یک وقت دیدم یک صدایی نداریم. گوش دادم، دیدم میگوید: یا رسول الله! بیا سر نازنینت اینجاست. سر عزیزت اینجاست. دیدم صدایی میآید که میفرماید: با چه گناهی بچه من را به این روز انداختند؟ مگر بچه من چه کار کرده بود.