تربیت
Tarbiat.Org

زیارت جامعه کبیره (نغمه عاشقی)
محمد رحمتی شهرضا

ذکر توسل‏

اما شب زیارتی عبدالله است یک ذکر مصیبت بکنم.
من این ذکرمصیبت را خیلی کم بکار می‏برم ولی چاره‏ای ندارم. یک نفر می‏گوید: دیدم کنار کعبه یکی ایستاده و دعا می‏کند که خدایا! مرا ببخش ولو می‏دانم که مرا نخواهی بخشید. می‏گوید: تعجب کردم دستش را گرفتم به یک کناری کشیدم. گفتم مگر نمی‏دانی ناامیدی گناه است این چه حرفی است؟ گفت: آقا! حساب من با بقیه جداست رهایم کن تو راست می‏گویی ولی حساب من جداست. گفتم مگر تو کی هستی؟ گفت ما جزء آن کسانی بودیم که - یا صاحب الزمان ما را ببخش - مامور بودیم سر نازنین آقا را به مجلس یزید ببریم. ای خدا! گاهی می‏شو واقعا کربلا یادم می‏آید این قدر به من فشار می‏آید که حتی کار به اینجا رسیده می‏گویم: کاش اینها خواب باشد بیدار شوم ببینم خواب بوده. آخر پسر پیغمبر را می‏کشند؟ عجیب است. یک سنی معتصب شرح حال امام حسین (علیه السلام) را نوشته بعد می‏گوید فعلوا بالحسین ما تقشعر منه الجلود می‏گوید: ظلمی به امام حسین (علیه السلام) کردند که پوست بدن از گفتنش جمع می‏شود. شب زیارتی ابی عبدالله (علیه السلام) است فرمودند که اگر دستتان به قبر ما نرسد ما از دور هم قبول داریم خدا سلام شما را به ما می‏رساند. به نیت اموات و ذوی الحقوقمان السلام علیک یا ابا عبدالله مخصوصا ثابت شده که هر کس که به میوه دل خانم حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) سلام بدهد برات آزادی اش را خود خانم امضا می‏کند. السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یابن امیر المؤمنین و ابن سیدالوصین السلام علیک ایها الامام الغریب السلام علیک ایها الامام العطشان می‏گوید: ما از آن دسته بودیم که مامور بودیم سر نازنین آقا را برای یزید ببریم. در راه موجودی بالای سرم، می‏خواست مرا بکشد. چند تا دیگر هم مثل همین بودند. گفتند: رهایش کنید. عوضش خدا او را نمی‏بخشد، می‏گوید وحشتم گرفت رفقا متوجه شدند. رسیدیم به قصر یزید، دیدیم که معلون به خواب منحوس خودش فرو رفته و چراغها خاموش است. خلاصه رفتیم ما هم بخوابیم سر نازنین را در یک اتاق کوچکی گذاشتیم. آخر دلم نمی‏آید، من جرات ندارم، خدا لعنت کند، این قدر خبیث بودند که سر را در یک جای کوتاه گذاشته بودند. می‏گوید وحشتم گرفت. نفهمیدم چه بکنم؟ خوابم نبرد. مهر و امضا هم شد که خدا این یکی را نخواهد بخشید. یک نفر هندی است می‏گوید حسین در آتش می‏رود از آن طرف می‏آید، یک نخ لباسش هم زرد نمی‏شود. می‏خواهی باور کن می‏خواهی نکن. دستگاه دستگاه دیگری است. ما نمی‏توانیم حرف بزنیم. جرات نداریم. گفت وحشتم گرفت خوابم نبرد یک وقت دیدم یک صدایی نداریم. گوش دادم، دیدم می‏گوید: یا رسول الله! بیا سر نازنینت اینجاست. سر عزیزت اینجاست. دیدم صدایی می‏آید که می‏فرماید: با چه گناهی بچه من را به این روز انداختند؟ مگر بچه من چه کار کرده بود.