تربیت
Tarbiat.Org

زیارت جامعه کبیره (نغمه عاشقی)
محمد رحمتی شهرضا

ذکر توسل‏

گمان می‏کنم که از نظر مقدمه این مثال، بس باشد. ما همیشه در این ایام یعنی بعد از عاشورا، یک قاعده‏ای داریم. صبح در خدمت برادران سپاه و شما مردم عزیز بودم. در آنجا گفتم که حضرت سید الشهداء (علیه السلام) با خون خود و عزیزانش آن دری را که یزید بسته بود و می‏خواست ببندد باز کرد. و آن در دانشگاه اسلام بود. تا این در باز شد یک استاد و یک معاون وارد شدند. و تدریس را از همان اولین لحظه شروع کردند. استاد حضرت سید ساجدین (علیه السلام) بود و معاونش زینب کبری (علیهم السلام) مقام استاد بر معاون مقدم است. حضرت زینب (علیهم السلام) شاگرد حضرت سجاد (علیه السلام) بوده است. اما یک سری هست و یک جهتی است که ما از معاون شروع کنیم. امشب می‏رویم در خانه این معاون و ان شاء الله فردا شب به خود استاد متوسل می‏شویم.
صلوات الله علیک یا بنت امیر المؤمنین؛ من همیشه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عرض می‏کنم و می‏گویم که آقا! ما را ببخشید خود شما اجازه دادید، که اسمی از ائمه بزرگوارتان بیاوریم. ما کی هستیم که اسم او را ببریم؟ خانمی که امام زمانش (علیه السلام)فرمود: تو علم لدنی داری علم لدنی یعنی چی؟ یعنی کلاس خصوصی خدا این را ما می‏گوییم و روز قیامت هم جواب می‏دهیم. کلاس خصوصی خدا. این خانم، علم لدنی داشته است. سنن خدا عوض نمی‏شود، حضرت زینب کبری (علیهم السلام) شفاعتش مثل همین هوا، مثل نور خورشید، به همه نزدیک است؛ منتهی گیرندگی کم شده است.
یکی از مراجع تقلید چشمهایش را از دست داد. از طریق معتبر، من این مطلب را نقل می‏کنم. خدا به حق این خانم، نعمت هایی را که به ما داده، از ما نگیرد. چشم برای همه عزیز است، مخصوصا برای کسی که مرجع تقلید است. می‏خواهد درس بدهد، زحمت بکشد. می‏گوید: یک دفعه این به دلم افتاد که بروم در خانه دختر امیر المؤمنین (علیه السلام) می‏گوید، یک دفعه گفتم: السلام علیک یا بنت امیر المؤمنین گفتم: خانم! شما خیلی آبرو دارید. برای شما چیزی نیست که برای من شفاعت کنید؛ چشمم از دست رفته است. می‏گوید: یک دفعه خوابم برد دیدم، یک خانم مجلله‏ای تشریف آورد.فرمود: من را صدا کردی؟ من زینب دختر علی هستم. دیدم، گوشه چادرش را گرفت و یک گوشه از پارچه را پیچاند که بصورت باریکی در بیاید و بعد فرمود: چشماهایت را باز کن! یک بار به این چشم و یک بار به آن چشم کشیدند. بیدار شدم، دیدم کان لم یکن شیئا مذکورا مثل روز روشن همه جا را می‏دیدم. خدا شاهد است که الحمد لله رب العالمین از روی عقیده عرض می‏کنم. من عوض شدم، این خانم عوض نشده، دختر امیر المؤمنین! این قدر عظمت! آخر آدم چه بگوید؟ متحیر می‏شود. با ایشان شماتت کرده بودند. می‏گفتند دیدی چگونه خدا از تو برادرهایت را گرفت. دیدی چگونه پسرهایت کشته شدند! و از این حرف‏ها...، در جواب می‏گوید: ما رایت الا جمیلا(34) جز زیبایی ندیدم. آن خطبه‏ای که می‏خواند خیلی عجیب است. یک خانمی که به صورت و بر حسب ظاهر اسیر است این طور صحبت می‏کند. آقا! یزید گفته، ما یک خارجی کشتیم. من از امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف شرمنده می‏شوم ولی گاهی مجبور می‏شوم که بگویم. مخصوصا یکی از اولیاء پروردگار در یک عالمی دیده بود که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) خیلی از این کلمه ناراحت است. مجبوریم بگوییم. چه کنم؟ محرم است. اگر محرم نبود لال می‏شدم و نمی‏گفتم.
یک عده این خانم را می‏شناختند یک عده نمی‏شناختند. آن وقت به هوای این که این خانم خارجی است یک وقت دیدند که یک خانمی از جا برخاست؛ می‏گوید:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین درود و تهنیت بر پیغمبر و آلش. تمام این نفس‏ها در سینه‏ها حبس شد. به همدیگر گفتند: این خانم کیه؟ گفتند: زینب (علیهم السلام) دختر امیر المؤمنین (علیه السلام) است. گفتند: لعنت به این شجره خبیثه اموی. این‏ها گفتند که ما خارجی کشتیم! این‏ها جگر گوشه‏های فاطمه زهرا (علیهم السلام) را کشتند!
افتخار می‏کنیم که این خانم در حالیکه به صورت اسیر است، بلند شد و بر سر آن پلید فریاد کشید. فرمود: نگاه کن! روی تخت نشستی، جلادها اطرافت را گرفتند و همه به فرمانت هستند. (به والله شیعیان باید افتخار بکنید) فرمود: انی استصغر قدرک (35) من قدر تو را کوچک می‏شمارم. تو چیزی نیستی. دختر عصای است که به آن می‏گوید: تو چیزی نیستی. به آن فرمود: مارایت الاجمیلا(36) امام زمان! من صبح هم به شیعیان تو عرض کردم: از شما خجالت می‏کشم. عمه اتان چهل منزل آمده بود، خیلی خسته بود. جز زخم زبان از او پذیرایی نشد. بچه‏ها کشش ندارند. جان من قربان نازدانه‏های ابی عبدالله. بچه‏ها ظرفیتشان محدود است. حضرت زینب (علیها السلام) عالمه غیر معلمه بود. علم لدنی داشت. به تمام زن‏های اهل بیت سپرده بود که هر بچه کوچک دو ساله، سه ساله که بهانه پدرش را گرفت بگویید پدرتان رفته مسافرت. یعنی سفر آخرت. این در مقاتل معتبر آمده است. آخر بچه دو ساله یا سه ساله که ظرفیت ندارد. اما این بنی امیه نقشه‏های خانم را نقش بر آب کرد. نمی‏توانم بگویم که چه کردند. فقط کار به جایی رسید که یک مرتبه عمه امام زمان (علیه السلام) متوجه شد که یکی از این بچه‏ها دارد پرپر می‏زند. رفتند کنار آن سر نازنین. گفتند: حسین من! عزیز من! تو که می‏توانی با این وضعیت هم قرآن بخوانی؛ خواندی و همه هم شنیدند؛ یک قدری هم برای این دختر کوچک، حرف بزن! نزدیک است قلب او از غصه آب شود. صلوات علیکم یا اهل بیت النبوه و رحمه الله و برکاته.