امشب شب شهادت آقا امام سجاد (علیه السلام) است. وقتی آدم آن خطبه را میخواند افتخار میکند. افتخار برای ما شیعیان است. آمد و گفت: اجازه میدهی روی تخته پارهها بروم؟ یک نکتهای است اینجا خیلی علمی است تخته پاره را همه تان میدانید. جوانها منتظر نکته بعدی بشوند. حضرت اگر آن روز منبر میگفت: امروز یقهامان گیر بود. میگفتند اما سجاد (علیه السلام) به منبر یزید هم منبر گفته است. پس هر منبری دیگر احترام دارد اما نه! حضرت فرمود: تخته پاره وقتی شروع کرد به صحبت یزید دستور میدهد یک اذان ریایی گفته شود حضرت ساکت میشود. سؤال اینجاست آقایی که منبر یزید را منبر نمیدانست اذان او را هم نباید اذان میدانست پس چرا ساکت شد؟ جواب این است: حضرت تانیمه اذان ساکت شد که بهره برداری از اذان بکند. وقتی بهره برداریش را کرد. دیگر نگذاشت ادامه بدهند. بهره برداری اش چه بود؟ این بود، حضرت ساکت شد که مردم همه ساکت بشوند تا بافت اذان را بشنوند. ببینند در کنار اسم خدا اسم جدا اینها گفته میشود. حضرت برای این ساکت شد وقتی که نام پیغمبر آمد رو کرد به موذن و گفت تو را به حق این پیغمبر دیگر ساکت باش. رو کرد به آن پلید گفت: یزید! این اسمی که برده شد جد من است یا نه؟ اگر جد من است چرا پدرم را کشتی؟
امام زمان من از شما معذرت میخواهم قبل از این که دو و سه جمله از خطبه جدت را بگویم میگویم این شیعیانت اینجا را تاریک کردند به یاد بقیع. چون امشب بقیع تاریک است. خدایا! در چنین شبی در بقیع نیستیم که از خاکش برداریم و بر روی سرمان بریزیم چرا؟ بقیع! آن شاء الله آنها که مشرف شدند و نشدند همه مشرف بشوند. من سرزمینی مثل بقیع ندیدم. آقا آنجا سنگ گریه میکند. عجب سرزمینی است بقیع! چهار امام مظلوم قبورشان را خراب کردند. قبل از خطبه حضرت شعر عالم نجفی را برایتان بخوانم. چقدر زیبا گفته است. آن شعر را نقل به معنا میکنم. میگوید: زائر نگاه کن کا اینجا فرش و چراغ ندارد. میدانی اینها کیاند در اینجا؟ اینها ستارگان پیغمبرند که در اینجا غروب کردند. اینجا به یاد بقیع تاریک میشود. آقا روی تخته پارهها رفت. دو سه جمله بیشتر نمیگویم. نمیتوانم بگویم. آخر این خبیث گفته بود؛ گفتم اینها تلخ است ولی مجبورم ما خارجی کشتیم. آقا از من یادگار در ذهنتان باشد. یکی از اولیای خدا که من محضر او را دریافتم. ایشان از طرقی پی برده بود که این کلمه خارجی برایشان خیلی تلخ بود. بنابراین یک عده حضرت را نمیشناختند وقتی حضرت به سوی تخته پارهها رفتند نفسها در سینهها حبس شده بود. چشم به آن صورت نازنین دوخته شده بود. خدایا این جوان چی میخواهد بگوید؟! یک دفعه دیدند حضرت سجاد (علیه السلام) میگوید: الحمدلله رب العالمین نام پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر زبان آورد. بعد هم شروع کرد ایها الناس! من عرفنی فقد عرفنی(70) هر کس که مرا شناخته که شناخته. و من الذی لم یعرفنی فانا اعرفه بنفسی. و هر کس مرا شناخته نسب خود را برای او میگویم. مردم میدانید ما کی هستیم؟ یک جملهای از دهان مبارکش آمد بیرون که مجلس دگرگون شد. فرمود: انا ابن النبی المصطفی. انا ابن علی المرتضی. انا ابن فاطمه الزهراء انا ابن من دنی قتدلی قاب قوسین او ادنی. اینجا مثل اینکه یک سؤال مقدری بود. حضرت به این سوال مقدر هم جواب داد. گویا در ذهنها باشد که خب! فهمیدیم تو اولاد پیغمبری. از نسل او هستی. ولی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرزندان زیادی داشته است. تو کدام یک هستی؟ به آن سوال مقدر جواب داد که مجلس دیگر بیشتر دگرگون شد. گفت: مردم! انا ابن الحسین الشهید بکربلا من فرزند همان حسینم که در کربلا شهید شد.