یکی از علمای بزرگ سنی شعرانی است. کتابی دارد به نام الیواقیت و الجواهر گمان میکنم که حدیث آنجا باشد. در زمان خلافت عمر، عمر خودش در مسجد الحرام بود. یک نفر داشت طواف میکرد. تحت عنوان طواف بوالهوسی میکرد. به زنها نگاه میکرد.
بعضیها واقعا از خدا نمیترسند. من نمیدانم اینها چه جور آدم هایی هستند. میروند تو حرم جیب بری میکنند. آخر تو حرم آدم جیب بره؟ نمیدانم؟ مکه میروند دزدی میکنند، به نوامیس مردم نگاه میکنند. خیلی خبیثند. شقی هستند.
حضرت مرتضیعلی (علیه السلام) طواف کرد. حالا عمر هم تو مسجد الحرام نشسته است. حضرت دید این بوالهوس به زنهای مردم نگاه میکند، یکی سیلی به او زد. یکدفعه برگشت که اعتراض کند، دید ای داد بیداد سیلی از جای بالای بلندی است. سیلی از شاه ولایت است. مگر میشود چیزی گفت؟ خلاصه نتوانست چیزی بگوید. حالا برای خود شیرینی بوده یا برای هر چی بوده، پیش عمر رفت. گفت: علی در حال طواف به من سیلی زد. عمر صبر کرد تا امیر المؤمنین (علیه السلام) تشریف آوردند. گفت: یا علی! این عمر از تو شکایت دارد میگوید من طواف میکردم علی به من سیلی زد حضرت فرمود: طواف نمیکرد بوالهوسی میکرد. عمر به آن مرد گفت: بلند شو برو! راتک عین الله و ضربتک یدالله؛ چشم خدا تو را دیده و دست خدا هم تو را زده است. بی خود شکایتی نکن. حالا عمر اینقدر استعداد نداشته که عین الله بودن امیر المؤمنین (علیه السلام) را بفهمد. اما خدا میخواست که همه اجزای عالم، مداح امیر المؤمنین (علیه السلام) باشند، همه چیز لشگر خدا هستند. زبان عمر هم جند خداست. در زیارتنامه امام زمان (علیه السلام) میخوانید که السلام علیک یا عین الله فی خلقه؛
حضرت شاه ولایت امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: اناعین الله انا قلب الله من قلب خدا هستم. خدا که قلب ندارد. یعنی چی؟ یعنی علوم خدا سینه من است، و این مطلب عجیبی است.
حالا مبحثی داریم که برای ارواح و نفوس ما بسیار مهم است.
شرطش این است که برای امام زمان سلام الله علیه یک صلواتی محبت کنید.(صلوات حضار)