اولا خاطر نازنینتان باشد که از نظر علم کلام به امر خارق العادهای که از معصوم سر بزند. معجزه میگویند. اگر از غیر معصوم سر بزند، بهش کرامت میگویند. این اولا، از نظر اسم گذاری آن معجزه است و این کرامت. ثانیا. این ثانیا خیلی مهم است - ثانیا که غیر معصوم چشم گوشش باز است. ولی به اندازه یک پیاله و یک اقیانوس با هم فرق دارند. یک پیاله میگوید من آب هستم، اقیانوس هم میگوید من آب هستم. این حالات در غیر معصوم دوام ندارد. مثلا الان یک نشاط پیدا میکند و برزخ را میبیند اما فردا حال ندارد.
یکی در تهران داشتیم که البته من ایشان را ندیدهام ولی شاگردانش را دیدم. خدا رحمتش کند. به مصلحت اسم نمیآورم. زیارت قبرش هم رفتم. یک آدم عجیبی بود. بزرگان علمان پیش ایشان میرفتند. حتی یک وقتی یک نفر اهل ریاضت که از طریق غیر اهل بیت (علیهم السلام) ریاضت کشیده بود و آمده بود، مزاحمش شده بود و گفته بود که من را هم زیر بال و پر بگیر. گفته بود که با تو نمیسازیم.
گفتم که گاهی یک مغازه و یک ویترین از یک نفر که شهر نیامده دلبری میکند ولی با من و شما نه. اینها که از طریق اهل بیت رفتند. هیچ چیزی از اینها دلبری نمیکند. این قدر خدا به اینها عجابت را نشان میدهد که چشمشان سیر میشود.
خلاصه، آن آقا به ایشان میگوید که اگر من را زیر بال و پر خوددت نگیری یک چیزی هایی نشانت میدهم که قبول بکنی که من هم به جائیرسیدهام. ایشان هم فرموده بودند که نشان بده! او هم یک تصرفی کرده بود و این شیخ هفت سالگی خود را دیده بود. آنچه را الان به شما میگویم، اگر یقینی نبود نمیگفتم. آن اهل ریاضت یک تصرف کرده بود و این ولی هفت سالگی خودش را دیده بود. میگوید دیدم هفت ساله هستم و گیوه پایم کرده و دارم میروم. آن آقا گفته بود: چطوری شیخ ولی باز هم از ایشان دلبری نشده بود. بله! نمیشود. یک صحنه دیگر نشانش داده بود که نمیخواهم حالا بگویم، بعد بالاخره آن شخص که ریاضت از طریق اهل بیت (علیهم السلام) کشیده بود میمیرد و شیخ سر قبرش رفته بود؛ یک جمله وحشت باری را گفته بود. ایشان فرموده بودند، همین طور که من چهار زانو نشستهام این شخص هم الان در برزخ نشسته است و هیچ جا را نمیبیند؛ فقط یک وردی دارد. وردش هم این است که میگوید: کو قیامت قیامت چیه؟. آدمی که این جا تصرف میکند هفت سالگی شخص را نشانش میدهد، اما چون ریسسمان به امام صادق (علیه السلام) وصل نبود، فایده ندارد.
خلاصه میخواهم بگویم آدم به این بزرگی و به عظمتی که حتی یک همنشین چیزی، از ایشان دلبری نکرد، علما پیش ایشان رفتند و از ایشان کرامت دیده میشد. ایشان گاهی خسته میشدند، شاگردها میگفتند آشیخ! - مثلا - فلان شیخ، چطور؟ میگفت: الان حالش خوب است و در برزخ است. یک وقت هم میگفت هیچی نمیفهمم. الان خستهام. پس این فرق فرق اول در کثرت و قلت است. گفتیم که، علم لدنی، معصوم و غیر معصوم به اندازه پیاله و اقیانوس با هم فرق دارند. ثانیا، همان پیاله هم که به اینها دادند، دوام ندارد.
بگفتا حال ما برق جهان است - دمی پیدا و دیگر دم نهان است
البته من متن سعدی را در اینجا نمیپسندم. چون سعدی مطلب را درست آورده ولی در تفسیرش اشتباه کرده است. مطلب درست است. یعنی علم مادون معصوم برق جهان است، دمی پیدا هست و دمی نهان است. اما او این را در مورد حضرت یعقوب (علیه السلام) آورده است. میدانید که در اولش میگوید:
یکی پرسید از آن گمگشته فرزند - کهای روشن روان پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی - چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفتا حال ما برق جهان است - دمی پیدا دیگر دم نهان است(53)
من این را قبول ندارم چون در مورد غیر معصوم این صدق میکند. پس اینها دائمی نیست. یک چیزی نشان میدهند، بعد قطع میشود.
مولای ما امیر المؤمنین (علیه السلام) مطلبی در نهج الابلاغه دارد. حیف! ما شیعیان غافلیم. چه سرمایه هایی داریم. تمام اهل عرفان هرچه گفتند از روی این چند سطر امیر المؤمنین (علیه السلام) گفتند. حضرت (علیه السلام) تمام مراتب سلوک و وصول و قرب نوافل، همه را در یک جا گفته است. کجاست؟ آنجا که میفرماید: قد احیی عقله و امات نفسه(54) عقلش را زنده کرد و نفسش را میمیراند، لازم و ملزوم است دیگر؛ یعنی نفس بمیرد عقل زنده میشود. عجیب است! خیلی حرف بزرگی است. قد احیی عقله و امات نفسه.