احساسات و انفعالات، از نظر اخلاقی چه ارزشی دارند؟ پاسخ این است که این گونه حالات تا آنجا که غیر اختیاری باشد، از نظر اخلاقی، خنثی است و هیچ بار ارزشی مثبت یا منفی ندارد.
هر انسانی، به طبع خود، وقتی متوجه خطری میشود که او را تهدید کند، حالات خوف بر او مسئولی میشود. در چنین وضعی این یک حالت طبیعی است که بیاختیار، برای انسان پیش میآید و هنگامی که به مطلوبی دست پیدا کرد، شاد میشود. این هم حالات طبیعی دیگری است که خارج از اختیار انسان، به او دست میدهد و حتی، برای انبیا و اولیای خدا هم، در چنین پیش آمدی، این حالت پیش میآمده و قرآن کریم، در بسیاری از آیات، چنین حالاتی را به انبیا نسبت داده است.(296)
این حالات، تا آنجا که یک انفعال طبیعی و جبری است، فعل اخلاقی شمرده نمیشود، ارزش مثبت یا منفی ندارد و قابل ستایش یا نکوهش نیست؛ ولی، در ادامه آنها، عکس العملهایی که انسان، به تناسب این حالات انجام میدهد، اختیاری هستند و بنابراین، در دایره اخلاق قرار میگیرند که دارای ارزش مثبت یا منفی و قابل ستایش یا نکوهشند.
این حالات، مانند دیگر حالات ادراکی، وقتی تحقق مییابند که انسان نسبت به مورد یا عامل خارجی آنها آگاهی و توجه پیدا کند. توجه به این عامل خارجی، گاهی به صورت دفعی و غیراخیاری حاصل میشود. مثل آن که نگاهش میافتد به شیر درندهای که آماده حمله به اوست و بیاختیار از آن میترسد.
گاهی هم توجه به عامل خارجی ترس، با اختیار خود انسان حاصل میشود. مثل آن که با اندیشه و کاوش و تحلیل اختیاری خود، از وجود یک عامل تهدید کننده، آگاه میشود.
آگاهی از عامل ترس، در صورت اول که غیر اختیاری است، خارج از حوزه اخلاق، است؛ ولی، در صورت دوم، در حوزه اخلاق است و موضوع ارزش اخلاقی و مورد ستایش و نکوهش قرار میگیرد.
مثل آنکه انسان، درباره عظمت الهی، هستی و انسان بیندیشد و متوجه قهر و غضب الهی و عذابهای آخرت شود که به طبع، حالت رعب و ترس در روان او به وجود خواهد آمد. چنین خوفی - با توجه به اینکه از راه مقدمات اختیاری برای انسان حاصل شده - اختیاری خواهد بود و در این صورت است که، نه تنها آثار ترس؛ بلکه، خود ترس و عوامل آن نیز - از آنجا که اختیاریاند - در حوزه اخلاق و موضوع ارزش اخلاقی هستند.
یا مثل اینکه انسان فکر کند درباره چیزی که موجب امنیت خاطرش میشود که آن هم یک حالت اختیاری است و با مقدمات اخیاری فراهم شده. در بعضی موارد نیز که خوف یا امنیت به صورت قهری و غیر اختیاری حاصل شده، ممکن است داوم آن، اختیاری باشد چنانکه، عکس این فرض نیز امکان دارد.
بنابراین، در ایجاد اینگونه حالات و انفعالات نفسانی، اختیار و عوامل اختیاری، از یک سو، در حدوث یا در بقا و یا هم در حدوث و هم در بقای آنها و از سوی دیگر، در تقویت، یا تضعیف و یا در هدایت و جهت دهی آنها نقش اساسی دارد.
احساسات و انفعالات نفسانی، به دلیل همین که از ابعاد مختلفی که گفتیم، تحت تأثیر اخیار و عوامل اختیاریاند، وارد حوزه اخلاق میشوند و موضوع ارزشهای اخلاقیاند. چرا که، آنها هم خودشان در حدوث و بقا و در تقویت و تضعیف و جهت یابی، اختیاری و زاییده عوامل اختیاریاند و هم به ویژه، آثار عملی که بر این حالات بار میشود، و عکس العملهایی که تحت تأثیر این حالات انجام میدهد، به صورت روشنتری، اختیاری انسانند.
بعضی از افراد، ضعف نفس دارند و هنگامیک ه در چنین موقعیتهایی قرار میگیرند، ضعف از خود نشان میدهند و از کنترل خویش ناتوانند. در وقت عصبانیت، سخنان خارج از نزاکت میزنند، کارهای نادرست انجام میدهند و گویی اختیار از آنها سلب میشود. البته، نه آن که صد در صد، از آنان سلب شده باشد؛ بلکه، اختیار ضعیفی دارند و میتوانند با تمرینها و تلقینهایی خود را کنترل کنند. در چنین اشخاص و مواردی، به همان اندازه که انسان اختیار دارد، در کارهای او ارزش اخلاقی مطرح خواهد بود.
اکنون، سؤال انی است که ملاک خوبی و بدی افعالی که ما به دنبال این حالات نفسانی - که از جهات مختل تحت تأثیر اختیار انسان هستند - انجام دهیم چیست؟
پاسخ این است که همان ملاک کلی که در همه موارد بر آن تکیه کردهایم، در اینجا نیز حاکم خواهد بود. آن ملاک، تزاحم و عدم تزاحم آنها با کمالات نفسانی بود. اگر یک کار اختیار، انسان را از کمالات برتری محروم کند، آن کار، نامطلوب است و ارزش منفی دارد. بر عکس، اگر یک کار اختیاری، زمینه دستیابی انسان به خواستههای بیشتر، ارزندهتر و کاملتر را فراهم آورد، آن کار، مطلوب است و ارزش مثبت دارد.
ترس و اندوه، خشنودی و سرور، امید و ناامیدی و سایر مفاهیمی که اشاره کردیم اگر انسان را از کمالات والاتر باز دارد، به طبع، نامطلوب است و به اندازهای که اختیاری انسان باشد ارزش منفی اخلاقی دارد.
آنچه گفتیم ارزشی بود که در پرتو ارزش آثار و نتایج این حالات، به خود انسان نسبت داده میشد؛ ولی، از سوی دیگر، از آنجا که این حالات، تابع عوامل و زمینههای پیشین هستند، ارزش منفی یا مثبتی به تبع ارزش آن عوامل و زمینههای قبلی نیز خواهد داشت.
مثلاً، ترس انسان از این است که مطلوبش به خطر افتاده، حال، باید دید آن مطلوب چیست و مقدار مطلوبیتش چقدر است؟ آیا مطلوبی دنیوی است یا اخروی، مادی است یا معنوی، جسمی است یا روحی؟ چه اثری دارد و با چه چیز، تزاحم پیدا میکند؟
همه این مسایل، در ارززیایبی احساسات و انفعالات، تأثیر دارند.
مثلاً، کی که مال را دوست میدارد، باید دید که چرا دوست میدارد؟ کسی که یک کامیون یا کشتی از اموال خود را، برای کمک به رزمندگان به جبهه میبرد، مسلماً، در نگهداری آن تلاش میکند و پیوسته، نگران است که از بین نرود؛ ولی، ترس او از این جهت نیست که ثروتش از دست میرود؛ بلکه، از این روست که این مال به جبهه و این کمک، به رزمندگان نرسد و در کار جهاد با دشمن خللی ایجاد شود. چنین ترسی، خیلی مطلوب و ارزشمند است.
معالوصف، همین ترس هم، مطلوب بودنش حد و حدودی دارد یعنی از جهت کمی و کیفی، در حدی مطلوب است که تلاش وی را برای حفظ و مواظبت از آن زیاد کند. اما در حد وسواس به گونهای که او را از سایر وظایفش باز دارد مطلوب نیست.
بر عکس، کسی که تنها ترس او از این است که اموالش از دست برود، ثروتش کم شود، یا زمینه تمتعات دنیوی و بساط عیش و نوشش به هم بخورد، چنین ترسی اگر در لحظه نخست هم غیر اختیاری و خارج از حوزه اخلاق باشد؛ ولی، تداوم آن در اختیار انسان است و در بینش اسلامی، مطلوب نیست.
مال و ثروت، لذاید دنیوی، هدف نیست بلکه، وسیله آزمایش انسان و در دنیا گاهی به داشتن مال و گاهی به نداشتن یا با از دست دادن آن آزمایش میشود. با داشتن مال و ثروت، آزمایش میشود تا معلوم شود آن را در ه راهی صرف میکند؛ و با فقر با از دست دادن ثروت آزمایش میشود تا معلوم شود که صبر میکند و متانت و عزت نفس خود را حفظ میکند و یا شکیبایی خود را از دست میدهد و جزع و فزع میکند و کارش به دریوزگی میکشد.
چنین ترس نکوهیدهای نیزد رجات متفاوتی از ارزش منفی را دارد و اگر انسان را وادار به گناه و انجام کار خلاف شرع کند حرام خواهد بود. مثل اینکه برای حفظ اموالش از وسایل نامشروع استفاده کند و یا پس از نابودی، برای جبران آنها به مال دیگران دست اندازی کند.
در چنین وضعی، لازم است که انسان با تلاش و اندیشه صحیح، ترس و نگرانی را از خود دور کند، و توجه به این حقیقت کند که متاع دنیا وسیله آزمایشی بیش نیست و در سرنوشت نهایی انسان، چندان تأثیری ندارد. پس تأثر ثروت و ترس از دست دادن آن، نباید انسان را وادار به کار نامشروع یا کفران و ناسپاسی و یا جزع و فزع کند.
متقابلاً، ترس و اندوه خوب و ارزشمند هم داریم که بسته به ارزش آثار و اعمالی که از آن پدید میآید درجات متفاوتی از ارزش مثبت را خواهد داشت.
فیالمثل، خدمت و احسان به پدر و مادر، موجب سعادت دنیا و آخرت انسان میشود. حال اگر کسی از فقدان والدین خود، اندوهگین شود، از این جهت که دیگر نیستند تا به آنان خدمت کند و به ثواب احساس به والدین برسد، در این صورت، چنین اندوهی، مطلوب و ارزشمند است. البته، همین نوع ترس و اندوه نیز تا حدی مطلوب است که انسان را وادار به کارهای خیر بیشتر میکند. مثل آنکه برایشان صدقه بدهد، دعا کند، قرآن تلاوت کند نماز بخواند و ثواب آنها را به پدر و مادر از دسته رفته خود اهدا کند نه اینکه به حدی برسد که او را از انجام سایر وظایفش باز دارد.
چنین ترس و اندوهی، ارزش والایی دارد چون باعث انجام کارهائی میشود که کمالاتی را برای فرزند و خیرات و برکاتی را برای والدین در بر خواهد داشت. اما اگر از حد بگذرد مثل آنکه به جای تلاش مفید، از فرط اندوه تنها بنشیند و به سر و روی خود بزند، چنین ترس یا اندوهی مطلوب نیست. زیرا آثار مفید و نتایج سودمندی نداشته است و در روایات، از این به سرزدنهای بیفایده، با عنوان جزع نکوهش شده است.
یا آنکه غم از دست دادن والدین یا فرزندان، او را به انزوا بکشاند، از کار و فعالیت روزانهاش باز دارد، درس و مباحثهاش را تعطیل کند و از انجام وظایف واجب باز بماند. در همه این موارد، حد معقول در غم و اندوه، رعایت نشده و فایده ارزش مثبت است.
بر ماست که در همه زمینهها، رفتار بزرگان را مد نظر و سرمشق قرار دهیم. نقل است که مرحوم صاحب جواهر (رحمه الله) فرزندی داشته که خیلی مورد علاقه او بوده و در جوانی او را از دست داده است. شبی که فرزندش جوانمرگ شد، جنازهاش را در اطاقی گذاشتند، تا هنگام صبح تشییع کنند و به خاک سپارند.
در آن شب، این پدر داغدار، در کنار جسد فرزند، به نوشتن کتاب جواهر مشغول بوده است. میگویند، او در آن شب نشست و گفت خدایا اگر میدانستم، کار دیگری هست که ثوابش برای فرزند من بیشتر از نوشتن کتاب جواهر است، آن کار را میکردم؛ ولی، چون مهمتر از آن کار دیگری را نمیشناسم، امشب را تا به صبح به نوشتن آن میپردازم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا میکنم.
او به قدری به کار نوشت جواهر و ارزش والای آن، ایمان داشت، که هیچ عبادتی را بالاتر از آن نمیدانست و با کمال آرامش تا صبح به آن کار پرداخت.
اکنون هم، در شرایطی هستیم که هر کس در هر موقعیت که باشد و به هر اندازهای که نیرو داشته باشد باید به انجام تکالیف واجبی که به عهدهاش آمده است بپردازد و نباید مسؤولیتها و تکالیف بزرگ خود را، تحت تأثیر احساسات و غم و اندوه زیاد به دست فراموشی بسپارد.
سرور و شادی هم گاهی انسان را به فعالیت بیشتری وا میدارد؛ زیرا، در حالت شادی و نشاط، کارهای جسمی و فکری انسان بهتر پیش میرود و چنین شادی و سروری مطلوب است.
ادخال سرور در دل مؤمنین و مزاح و شوخی با آنها به ویژه در سفر که موجب سرور و شادی دوستان همراه انسان میشود، به خاطر آثار مطلوبی که بر آن مترتب خواهد شد، شرعاً، مستحب است.
متقابلاً، در مواردی نیز، شادی و سرور در افراد موجب میشود که از مصالح معنوی و اخرویشان غافل شوند. چون شادی، خود به خود خوشایند است، انسان میل دارد این حالت ادامه پیدا کند. حال اگر ادامهاش به وسایل نامشروع باشد یا موجب انجام کاری نامشروع شود، در این صورت، ارزش منفی دارد. اما اگر به این حد نرسد، دست کم، موجب غفلتهایی مثل غفلت از خدا و آخرت و غفلت از انجام تکالیف مهم اجتماعی انسان خواهد شد و به هر اندازه که انسان را از آنچه گفتیم غافل کند، در همان حد ارزش منفی خواهد داشت.
خداوند میفرماید:
یا ایها الذین امنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذالک و فاولئک هم الخاسرون.(297)
[ای کسانی که ایمان آوردهاید اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا باز ندارد و هر کس که چنین کند زیانکار است].
این همان شادی و انبساط منفی است که از داشتن مال و فرزند به انسان دست میدهد؛ ولی، از حد میگذرد؛ تا آنجا که انسان را از یاد خدا و انجام تکالیف خود باز میدارد.
پس ملاک کلی، در همه احساسات و انفعالات و ارزش مثبت و منفی آنها، کمیت و کیفیت تأثیری است که در دست یافتن انسان به کمالات انسانی و اهداف نهایی یا از دست دادن آنها دارد.
انسان مؤمن، باید طوری تربیت شود که دستیابی به زخارف دنیا و از دست دادن آنها روح او را دچار تلاطم نکند، بلکه در هر دو حال، آرامش و متانت خود را حفظ کند و تنها در اندیشه انجام تکلیف باشد. خداوند میفرماید:
لکیلا تأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما اتاکم.(298)
[تا به آنچه که از دست میدهید، تأسف نخورید و به آنچه که به دست میآورید شادمان نشوید].
زیرا مال و فرزند و سایر امور دنیا هدف نیستند؛ بلکه وسیله آزمایش انسانند و نباید به دست آوردن آنها انسان را سر مست کند یا فقدان آنها او را از انجام کارها و وظایفش باز دارد و از حرکت در صراط مستقیم الهی منحرف و از کمال و هدف نهایی، غافل سازد.
...................) Anotates (.................
1) کهف، 1.
2) فرقان، 1.
3) مائده، 16.
4) احزاب، 46، 47.
5) و هو الدلیل بدل علی خیر سبیل.
6) من جعله امامه فاده الی الجنه و من جعله خلفه ساقه الی النار.
7) جعله ریا لعطش العلماء وربیعا لقلوب الفقهاء علی (علیه السلام) در نهجالبلاغه، خ 193.
8) نور لاتطفأ مصابیحه و سراج لایخبو توقده و بحر لایدرک قعره علی (علیه السلام) نهجالبلاغه، خ 193.
9) و ینابیع العلم و بحوره... و علما لمن وعی. علی 7 نهجالبلاغه، خ 193.
10) لاتحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه رسول اکرم صلیاللهعلیه و آله اصول کافی، 2/593
11) لاینقضی عجائبه و لایشبع منه العلماء علی (علیه السلام) در تفسیر عیاشی.
12) نحل، 44.
13) یوسف، 2.
14) ص، 29.
15) زمینه روانشناسی، تألیف سه روانشناس ریتال، اتکینسون، ریچاردس. انکینسون، ارنست، ر، هلگارد، ترجمه جمعی از مترجمین ایرانی،ص 25.
16) غریزه یک نیروی زیستی فطری است که جاندار را از پیش آماده میسازد که تحت شرایط مناسب شیوه خاصی عمل کند.
17) سائق حالتی از برانگیختگی است که تحت تأثیر یک نیاز زیستی بوجود میآید.
18) زمینه روانشناسی است که تحت تأثیر یک نیاز زیستی بوجود میآید.
19) زمینه روانشناسی، ج 1، ص 511 و 510.
20) زمینه روانشناسی، ج 1، ص 511.
21) اصول کافی، ج 1،کتاب التوحید، باب الروح، ح 3. محمد بن مسلم قال سألت ابا عبدالله (علیه السلام) عن قول الله عزوجل و نفخت فیه من روحی کیف هذا النفخ؟ فقال: ان الروح متحرک کالریح و انما سمی روحا لانه اشتق اسمه من الریح و انما اخرجه عن لفظه الریح لان الارواج مجانسه للریح و انما اضافه الی نفسه اصطفاه علی سائر الارواح.
22) انشقاق، 6.
23) انشقاق،11- 7.
24) اقتباس از زمینه روانشناسی، ترجمه جمعی از مترجمین ایرانی، ص 25.
25) زخرف، 67.
26) عبس، 34.
27) بحار الانوار، ج 70، ص 72 از غوالی اللئالی: دخل علی رسول الله رجل اسمه مجاشع فقال: یا رسول الله کیف الطریق الی معرفه الحق؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: معرفه النفس. فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی موافقه الحق؟ قال: مخالفه النفس. فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی رضا الحق؟ قال: سخط النفس. فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی وصل الحق؟ قال: هجر النفس. فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی طاعه الحق؟ قال: عصیان النفس. فقال: یا رسول الله فکیف الی ذکر الحق؟ قال: نسیان النفس. فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی قرب الحق؟ قال: انباعه من النفس. فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی انس الحق؟ قال: الوحشه من النفس. فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی ذالک؟ قال: الاستعانه بالحق علی النفس
28) مجادله، 22.
29) مرسلات، 42.
30) واقعه، 21.
31) توبه، 111.
32) اعراف، 179.
33) نحل، 108.
34) انبیاء، 5 و 2.
35) آل عمران / 77.
36) محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 76، ص 189، روایت 18.
37) کهف/ 28.
38) یونس / 8 و 7.
39) روم/ 7.
40) بقره / 375.
41) حجر، 72.
42) تکائر، 3 و 2.
43) حجر، 3.
44) مائده، 105.
45) حشر، 19.
46) حشر، 19.
47) حشر، 18.
48) ذاریات، 2.
49) فصلت، 53.
50) بقره، 118.
51) اعراف / 179.
52) اسراء، 36 و لا تقف، ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسؤلا.
53) حج، 71 و یعبدون من دون الله ما لم ینزل به سلطانا وما لیس لهم به علم.
54) انعام، 144 افتری علی الله کذبا لیضل الناس بغیر علم.
55) نجم، 28 ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا.
56) حج، 8 - 3 و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم.
57) توبه، 109.
58) و اذا قیل لهم ان وعد الله حق و الساعه لاریب فیها قلتم ماندری ما الساعه ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستقنین.؛ سوره جاثیه، 32.
59) نمل، 14.
60) حجرات، 12.
61) مائده، 101، 102.
62) نحل، 43.
63) مائده، 101.
64) بحار الانوار، ج 103، روایت 59، باب 1.
65) طه، 121.
66) تکویر، 20.
67) نجم، 5.
68) روم، 30.
69) بقره، 165.
70) فاطر، 10.
71) حج، 40.
72) زخرف، 9.
73) قمر، 42.
74) فاطر، 10.
75) کهف، 39.
76) نازعات، 24.
77) بقره، 258.
78) قصص، 4.
79) یونس، 83.
80) قصص، 83.
81) قمر، 55 و 56.
82) ص 35.
83) سباء، 13.
84) فاطر، 15.
85) بقره، 206.
86) اعراف، 20.
87) نحل، 95 و 96.
88) قصص، 60.
89) ق، 34.
90) کهف، 42- 32.
91) کهف، 44.
92) انبیاء، 34.
93) زمر، 30.
94) جاثیه، 24.
95) دخان،9.
96) نمل، 66.
97) کهف، 36.
98) بقره، 96.
99) محمد تقی مجلسی، بحار الانوار، ج 50، ص 134، روایت 15.
100) فجر، 24.
101) عنکبوت، 64.
102) جمعه، 6 و 7.
103) بقره، 94، 96.
104) محمد تقی مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 225.
105) نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 213.
106) نهج البلاغه، ابن ابی حدید، ج 1، ص 213.
107) نهجالبلاغه، خطبه 193.
108) ر.ک:نهجالبلاغه / خطبه 28.
109) زخرف، 71.
110) محمد، 15.
111) سجده، 16.
112) سجده، 17.
113) هود، 108، 105.
114) هود، 106.
115) حجر، 45، 48.
116) فاطر، 33، 35.
117) نحل، 97.
118) بلد، 4.
119) اعلی، 16، 17.
120) انفال، 67.
121) اسراء، 18، 19.
122) در اینجا آیا، مربوط به مطالب فوق را نقل میکنیم، آنجا که میگوید:
و اذ قال موسی لقومه یا قوم اذکوا نعمت الله علیکم اذ جعل فیکم انبیاء و جعلکم ملوکا و اتاکم ما لم یوت احدا مت العالمین. یا قوم ادخلوا الارض المقدسه التی کتب الله لکم و لا ترتذوا علی ادبارکم فتنقلبوا خاسرین. قالوا یا موسی ان فیها قوما جبارین و انا لن ندخلها حتی یخرجوا فیها فان یخرجوا منها فانا داخلون. قال رجلان من الذین یخافون انعم الله علیها ادخلوا علیهم الباب فاذا دخلتموه فانکم غالبون و علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین. قالوا یا موسی انا لن ندخلها ابدا ماداموا فیها فاذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون. قال رب انی لا املک الا نفسی و اخی فاقرق بیننا و بین القوم الفاسقین. قال فانها محرمه علیهم اربعین سنه یتیهون فی الارض فلا تاس علی القوم الفاسقین. سوره مائده، آیه 20 تا 26.
123) بقره، 61.
124) توبه، 38، 39.
125) توبه، 42.
126) توبه، 45.
127) توبه، 49؟
128) توبه، 81.
129) احزاب، 13.
130) اعراف، 32.
131) آل عمران، 14، 15.
132) سجده، 17.
133) سجده 27، و آیه 32 (یس) و آیه لهم الارض المیته احیینها اخرجنا من حبا فمنه یأکلون و آیه 22 بقره و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لکم و نیز آیه سوره ابراهیم با همین تعبیر آمده است.
134) نحل، 14.
135) غافر، 79، متشابه این آیه، آیه سوره یس است.
136) جاثیه، 16.
137) انعام، 141.
138) بقره، 60؛ اعراف، 31.
139) اعراف، 160؛ بقره، 172؛ طه، 81.
140) مومنون، 51.
141) انفال، 51.
142) نحل، 114 و مائده، 88.
143) بقره، 168.
144) سبأ، 15.
145) طه، 54.
146) اعراف، 32.
147) انعام، 140.
148) رعد، 35.
149) ص، 51.
150) زخرف، 71.
151) محمد، 15.
152) واقعه، 51 تا 56.
153) مثل آیات (36 و 37) سوره الحاقه؛ (13) سوره مزمل؛ (5 تا 7) سوره غاشیه.
154) بقره، 183.
155) بقره،196.
156) بقره، 184.
157) احزاب، 35.
158) بقره، 173.
159) اعراف، 157.
160) نحل، 67.
161) مائده، 90.
162) بقره، 219.
163) انعام، 121.
164) بقره، 188.
165) نساء، 29.
166) آل عمران، 130.
167) نساء، 10.
168) بقره، 172.
169) انعام، 26.
170) محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 66، ص 331، روایت 5.
171) نساء، 1.
172) اعراف، 189.
173) روم، 21.
174) شعرا، 166.
175) مؤمنون، 6، 5.
176) نساء، 3.
177) آل عمران، 14.
178) آل عمران، 15.
179) توبه، 24.
180) تغابن / 14.
181) نساء / 3.
182) نور / 32 و 33.
183) نساء / 23 و 24.
184) نساء، 24.
185) بقره، 221.
186) انعام، 151.
187) مثل آیات 19 نور؛ 135 آل عمران؛ 45 عنکبوت؛ 269 و 268 بقره؛ 28 و 80 اعراف؛ 24. یوسف؛ 90 نحل؛ 21 نور؛ 15 و 22 نساء؛ 32...؛ نمل؛ 28 عنکبوت؛ 30 احزاب؛ 1 طلاق؛ 33 اعراف؛ 37 شوری؛ 4 و 23 نور.
188) بقره، 25.
189) آل عمران، 15.
190) نساء، 57.
191) رعد، 23. و نیز مشابه آن آیه غافر است که میگوید: ربنا وادخلهم جنات عدن التی وعدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم.
192) یس، 56.
193) زخرف، 70.
194) صافات، 48، 49.
195) ص، 52.
196) دخان، 54. و طور، 20.
197) الرحمن، 56، 58.
198) الرحمن56 - 58.
199) واقعه، 22.
200) واقعه، 34، 38.
201) نبأ33.
202) نحل، 80.
203) نحل، 81.
204) اعراف، 26.
205) حجر، 21.
206) انبیاء، 80.
207) توبه، 72 و صف 12.
208) کهف، 31.
209) دخان، 53.
210) دهر، 21.
211) توبه، 24.
212) ص، 34 تا 40 قال رب اغفرلی و هب لی ملکا لا ینبغی لاحد من بعدی انک انت الوهاب فسخر تا لا الریح تجری بامره رخاء حیث اصاب و الشیاطین کل بناء و غواص و آخرین مقرنین فی الاصفاد هذا عطاء ربک فامنن اوامسک بغیر حساب و ان له عندنا لزلغی و حسن مآب.
213) انعام، 142.
214) غافر، 79، 80.
215) مؤمنون، 22.
216) زخرف، 12.
217) نحل، 7 و 8.
218) یس، 41، 42.
219) یس، 72.
220) اسراء، 70.
221) کهف / 7.
222) نمل / 60.
223) نحل / 14.
224) فاطر / 12.
225) ملک / 5.
226) حجر / 16.
227) ق / 7 و 8.
228) لقمان / 10.
229) فاطر / 33.
230) الرحمن / 53.
231) الرحمن / 67.
232) واقعه / 15 و 16.
233) غاشیه / 12 تا 16.
234) صافات / 49.
235) الرحمن / 72.
236) طور / 24.
237) واقعه / 17.
238) دهر / 19.
239) شعراء / 166.
240) زخرف / 71.
241) اعراف / 31.
242) اعراف / 31.
243) مدثر / 4 و 5 .
244) بقره / 222.
245) انفال / 28.
246) سباء / 38.
247) اسراء / 6.
248) کهف / 46.
249) ده، سوم و صدو شانزده، سوم و شصت و نه، نهم و سی و نه، هجدهم و چهل و شش، هجدهم و هفتاد و هفت، نوزدهم و پنجاه و پنج، سی و سوم و صد و سی و چهار، بیست و ششم و سی و پنج، سی چهارم و بیست، پنجاه و هفتم و چهارده، شصت و هشتم و دوازده، هفتاد و یکم و دوازده و سیزده، هفتاد و سوم.
250) مال چیزی است که نیازی انسان را بالفعل یا بالقوه بر طرف سازد و تأثیر آن در رفع نیاز انسان، شناخته شده، مشروع و مورد قبول نوع مردم بوده دارای کمیابی نسبی باشد. اقتباس از مبانی اقتصاد اسلامی دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، ص 221 به بعد.
251) آل عمران / 14.
252) کهف / 46.
253) اسراء / 6.
254) شعرا، 133.
255) نوح، 10 تا 12.
256) فتح، 18 تا 20.
257) آل عمران، 37 تا 39.
258) مریم، 1 تا 7.
259) انبیاء، 89.
260) مریم / 5 وانی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقر فهب لی من لدنک ولیاً یرثنی ویرث من آل یعقوب و جعله رب رضیاً.
261) بقره، 128 و 129.
262) ابراهیم، 35.
263) ابراهیم / 40.
264) بقره، 124.
265) فرقان، 74 و 63.
266) مریم / 48 و 49.
267) عنکبوت / 27.
268) طور، 21.
269) غافر، 8.
270) یوسف / 21. و قال الذی اشتراه من مصر لامرأته اکرمی مثواه عسی ان ینفعنا او نتخذه ولدا و کذلک مکنا لیوسف فی الارض.
271) قصص / 9 و قالت امرأه فرعون قره عین لی ولک لا تقتلوه عسی ان ینفعنا او نتخذه ولدا و هم لا یشعرون.
[همسر فرعون به او گفت: این طفل نور دیده من و توست او را مکشید باشد که به ما نفعی رساند یا او را به فرزندی برگیریم و آنان (عاقبت کار را) نمیدانستند].
272) بقره، 247.
273) زخرف، 31.
274) زخرف، 32.
275) زخرف، 53.
276) همزه، 5 - 1.
277) مسد، 2.
278) سباء، 35.
279) قلم، 14.
280) مدثر، 15 - 11.
281) سبا، 37.
282) انفال، 28.
283) کهف، 46.
284) کهف، 7.
285) تغابن، 15.
286) تغابن، 14.
287) توبه، 24.
288) قصص / 10.
289) هود / 42.
290) هود، 45.
291) هود، 46.
292) مریم / 41 تا 47.
293) توبه / 114.
294) حدید، 27.
295) نور، 2.
296) ر.ک: هود / 70؛ نمل / 10؛ قصص / 31؛ الذاریات / 28؛ ص / 22.
297) منافقون / 9.
298) حدید / 23.