اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا تحصیل قدرت از هر طریقی و برای هر مقصد و هدفی، درست است؟ این سؤال خود به خود گویای این حقیقت است که به کارهای اختیاری انسان مربوط میشود: آن کارهای اختیاری که به نحوی باقدرت مربوط میشود خواه منشأ قدرت باشد و خواه ناشی از آن و در هر حال گزینش و انتخاب انسان در آن نقش دارد.
از سوی دیگر، گزینش، انتخاب و انجام کار اختیاری، حتی اگر برای کسب قدرت باشد، به نوبه خود پیوسته توأم با علم و قدرت خواهد بود؛ چرا که، این، سنت و قانون هر فعل اختیاری است که بدون علم و قدرت قابل انجام نیست.
تحصیل قدرت از کانال کارهای اختیاری، ناگزیر باید به کمک علم و شناخت انجام گیرد و اگر درک درستی در این رابطه داشته باشیم، به کمک آن میتوان در کسب قدرت و به کارگیری آن جهت صحیح را رعایت نمود تا کارهایی که در این مسیر انجام میشوند از نظر اخلاقی ارزشمند باشند.
شناختها و معارفی که در این مرحله مفید است و انسان را در تعیین جهت صحیح کسب قدرت و تشخیص آن قادر میسازد چند نوع خواهد بود که آنها را یادآوری میکنیم:
نخست آن که معرفت او نسبت به انواع مختلف و کم و کیف و عمق قدرت در حدی باشد که به هر مرحلهای از قدرت دست یافت، آن را نقطه نهایی قدرت خودش تلقی نکند و بر این گمان باطل نباشد که قدرت به دست آمده او همه قدرتی است که انسان، استعداد و ظریفت تحصیل آن را دارد. انسان قدرتهای زیاد، تنوع و پیچیدهای را میتواند به کف آورد و در این مسیر عقربه وجودی انسان و گرایشات فطری وی نامحدود را نشان میدهد و هیچ حد و مرزی را نمیشناسد و همین رمز تلاشها و فعالیتهای پیگیر وی برای کسب قدرتهای گوناگون است. حال اگر در اثر انحراف و از فطرت و برخلاف مقتضای آن به یک قدرت محدود که تدریجا برایش حاصل شده دلخراش و راضی شد، طبیعی است که از تلاش و فعالیت دست بر میدارد. انسان در اثر نادانی و نقص معرفت، وقتی چیزی را به دست آورد واجد آن میشود آنچنان ذوق زده شده و به آن دل میبندد که در همان حد متوقف خواهد شد.
و چنانکه گفتیم مثل نخستین روزهایی که کودک میتواند روی پای خود بایستد کودک به همین حد ناچیز از قدرتی که پیدا کرده است، به خاطر نداشتن درک از مراحل بالاتر، خیلی مغرور میشود و دلش میخواهد این کار را تکرار کند. کسانی در سالهای پنجاه یا شصت سالگی به همین خود کودکانه مبتلا هستند، با کسب یک قدرت ناچیز مغرور میشوند و به آن، دل میبندند و تمام توجه آنها به آن قدرتی است که پیدا کردهاند.
فی المثل، کسی که فرمانده لشکر میشود وقتی فرمان حرکت میدهد هزاران نفر به حرکت در میآیند و وقتی فرمان توقف میدهد میایستند و این امر برای کسی که زمینههای معرفتی و اخلاقی مناسب این قدرت را برای خود فراهم نکرده باشد، خود به خود غرور آور خواهد بود و بیش از اندازه به این وضعیت دل خوش میدارد که هزاران نفر تحت فرمان دارد که همگی تابع او هستند و او لازم نیست که تابع آنها باشد و هنگام که همه حواس و توجهش متمرکز آن قدرتی و حرکت باز میماند و از دستیابی به آنها محروم خواهد شد؛ و خطرناکتر آن که در نهایت، این حالت و دلبستگی به قدرت، در او منشا صفات رذیله بسیار و به دنبال آنها اعمال ناشایسته فراوانی خواهد شد که برای خود وی و دیگران زیانبار و خسارت آور خواهد بود.
بنابراین، نتیجه میگیریم، که بر انسان لازم است همواره به نقصها و نیازهایش بیشتر توجه داشته باشد تا به آنچه که دارد؛ زیرا، توجه انسان به چیزهایی که دارد منشا حرکت تکاملی او نمیشود؛ بلکه، یک نوع دلبستگی، سکون و رکود ایجاد خواهد کرد و او را در همین مرحله پایبند و متوقف میسازد و برعکس، معرفت و توجه انسان به نیازها و نقصها و کمبودها او را به تلاش و حرکت به منظور ترمیم آنها و تکمیل خود وا میدارد و از این طریق روز به روز قدرت، توان و کمال بیشتری به دست میآورد.
این یک اصل کلی و همگانی است که وقتی به قدرتی یا هر چیزی دیگری دست یافت اگر به آن دل بست و توجهش در آن متمرکز شد او را از ترقی باز میدارد، خواه قدرت اجتماعی برای او ایده آل و هدف نهایی باشد و یا آنچنانکه اسلام تعلیم میدهد، هدف ایده آل نباشد. پس برای آن که دائما در ترقی و رو به کمال باشد باید به نقصها و نیازها توجه کند.
دومین نوع معرفت که در زمینه قدرت برای انسان لازم و مفید است، شناخت این حقیقت است که قدرتهای انسان در این جهان مادی همگی ابزاری و مقدمی هستند. قدرتی که در بدن حاصل میشود، یک کمال وجودی است که برای ما مطلوبیت و ارزش روانی دارد، اما ارزش اخلاقیاش در گرو آن است که بدانیم این قدرتها هدف نیستند؛ بلکه، وسیله هستند برای دستیابی به یک قدرت بالاتر.
این معرفت و شناخت نوع دوم نیز در جهتدهی صحیح انسان و دست زدن به کارهای قدرتی: اعم از کارهایی که منشا قدرتاند و آنها که ناشی از قدرت، او را کمک میکنند و در صورت فقدان این نوع شناخت، زمینه غرور و توقف و انحراف و دست زدن به کجرویها و مفاسدی که به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد فراهم میشود.
سرانجام نوع سومی از معرفت که از دیدگاه اسلام مورد اهمیت است و کلید بسیاری از کمالات و مقامات انسانی به شمار میرود در زمینه قدرت نیز نقش کلیدی خود را ایفا خواهد کرد و آن معرفت و توجه انسان به این حقیقت است که قدرت او، مانند همه چیزهای دیگری که به دست آورده، در حقیقت مال خودش نیست، بلکه، مالک اصلی آن و قادر حقیقی خداست و او این قدرت را بطور عاریه در اختیار انسان قرار داده و به او فرصتی داده تا از این قدرت برای تکامل حقیقی خود استفاده کند.