حب بقاء که نخستین غریزه از سه غریزه اصلی انسان است تحت تأثیر عامل دیگری در دو شکل مختلف ظهور و بروز پیدا میکند و به دو نوع کاملا متمایز از فعالیتهای انسانی منتهی خواهد شد. عامل نامبرده عبارتست از علم و معرفت انسانی که در افراد انسانی از درجات متفاوتی برخوردار است و دادهها و معلومات مختلفی در سطح ذهن انسانی فراهم آورد که منشأ اختلاف و تنوع رفتارهای ظاهری انسان میشود، یعنی انسان این موجود شاعری که بر اساس علم و ادراک خود به تلاش و فعالیت دست میزند، اگر اینچنین تشخیص داد و در طریق ادراک حقیقت و معرفت حقیقت نفس به این نتیجه دست یافت که حقیقت نفس چیزی جز حقیقت مادی بدن انسان نیست، زندگی انسان در همین حیات دنیوی او خلاصه میشود و پس از مرگ انسان و متلاشی شدن جسم او دیگر هیچگونه زندگی و هیچ موجودیتی ندارد، مسلما، در اینصورت، غریزه حب بقاء جلوه خاصی پیدا کرده و نمودی متناسب با این معرفت دارد، یعین، بشکل آمال و آرزوهای دراز زندگی دنیوی و علاقه شدید به داشتن عمر طولانی در این نشأه مادی بروز و ظهور خواهد یافت و علاقه دارد که جاودان و مخلد در این دنیا و جهان مادی باقی بماند. آنچنانکه، چنین علاقهای خود بخود بیانگر آنچنان معرفتی خواهد بود.
خداوند درباره افرادی از این دست میگوید:
و لتجدنهم احرص الناس علی حیاه و من الذین اشرکوا یود احدهم لو یعمر الف سنه و ما سنه و ما هو بجز حزحه من العذاب ان یعمر و الله بصیر بما یعملون.
و آنان را اینگونه مییابی که حریص ترین مردم بر زندگی دنیا هستند و نیز از کسانیکه مشرکند هر یک از آنان دوست میدارد که کاش هزار سال عمر میکرد و او را از عذاب دور نخواهد ساخت اینکه عمر دراز پیدا کند و خداوند به آن کاری که میکنند بینا است.
بدیهی است، تکیه آیه بر عدد هزار سال، به عنوان کنایهای است از آرزوی دراز ایشان و دلبستگی بسیار شدیدی که نسبت به زندگی مادی دارند و صرفا کثرت را میرساند بدون آنکه در واقع، مقید به این حد خاص باشد، و گرنه، اینچنین انسان دارای بینش مادی اگر هزار سال عمر کند باز هم دوست میدارد هزار سال دیگر و... نیز عمر کند و هیچگاه این حرص و آز فروکش نخواهد کرد.
ریشه این علاقه شدید به طولانی شدن عمر شدن عمر همان حب بقاء است که بر اساس یک بینش مادی و معرفتی نادرست از جهان و انسان که وجود انسان را در جسم مادی و حیات و زندگی وی را در زندگی دنیوی او خلاصه میکند جلوه خاصی پیدا کرده و بصورت حرص به دنیا و آرزوی دراز و محبت شدید به داشتن عمر طولانی خود را نشان میدهد.
و بر عکس، اگر در طی کردن نردبان معرفت به نقطههای بالاتر رسید و درباره انسان و جهان به شناختی عمیقتر دریافت و تشخیص او به اینجا منتهی شد که این زندگی دنیوی در واقع مرحله گذارایی است از زندگی انسان و نسبت به زندگی وی جنبه مقدماتی دارد، در این صورت تعلق به این زندگی پیدا نمی کند، بلکه، توجه او بیشتر جلب مراحل بالاتر میشود و به کارهایی که برای آخرت و آیندهاش مفیدتر است میپردازد، بدیهی است در اینصورت مجاهدتها و ریاضتها و امیدارد و سبب میشود تا در همه موارد معارض پشت به دنیا کند و روی به آخرت آورد.
و میبینیم که از حب بقاء دقیقا، دو نتیجه متضاد گرفته میشود و این انگیزه فطری انسان را به دو نوع کار که ماهیت مختلف و اهداف و انگیزههای دوگانه دارند وامیدارد، حال اگر بپرسید که چگونه ممکن است یک انگیزه واحد انسان را به دو کار متضاد وادارد؟ در پاسخ میگوییم: گرچه این انگیزه در اصل ریشه فطری دارد، شکل گرفتن و جهت یابی آن، همانطور که از قبل اشاره کردیم، در گرو یک عامل بیرونی و غیر فطری، یعنی، علم و شناخت انسان خواهد بود و درجات معرفت میتواند موجب ظهور و شکوفایی آن در شکلهای مختلف شود، جهتهای گوناگونی بیابد و به انجام کارهای مختلفی انسان را وادارد، ولی این دو نوع کار در یک حقیقت، مشترک هستند که در هر دو، توجه به آینده ملحوظ است و آیندهنگری انسان وی را وادار به کار میکند، یعنی از آنجا که انسان دلش میخواهد زندگیش همیشه باقی باشد برای آیندهاش فکر میکند و برای تأمین آینده خود تلاش خواهد کرد، منتهی براساس شناختی دیگر همان آیندهگری انسان را به کار خاصی وامیدارد و بر اساس شناختی دیگر همان آیندهنگری وی را به کار دیگر مشغول میسازد، درست مثل یک بازرگان که برای سود، دست به معامله و سوداگری میزند، ولی وقتی وضع بازار و نیاز مردم و اوضاع و احوال اقتصادی را بررسی میکند، گاهی سود و استفاده کلانی در تجارت پنبه میبیند و برای استفاده بیشتر به خرید و فروش پنبه دست میزند و بار دیگر، ممکن است به این نتیجه برسد که برای تامین سود بیشتر فی المثل، باید به تجارت آهن دست بزند، زیرا، نیاز شدید جامعه کمبود آهن را دریافته و به مقتضای قانون عرضه و تقاضا به اینجا رسیده که سود کلان و مطلوب در تجارت آهن نهفته است، و میبینیم که یک انگیزه مشخص سود طلبی با دخالت عامل شناخت از بیرون انسان را به دو کار مختلف وامیدارد.