اکنون که طرح پیشنهادی خود را همراه با نکات تکمیلی آن، در مورد نفس انسانی و ویژگیهای آن ارائه دادهایم، ممکن است در ارتباط با این طرح، سوالهایی انگیخته شود که ما در اینجا به طرح دو پرسش و پاسخ به آن دو مبادرت میورزیم.
نخستین پرسش اینست که در این مدل جای محبت خدا مشخص نشده است آنچه را که ما این جا مطرح کردهایم حب ذات است که آن را نقطه آغاز قرار دادیم و بعد هم حب بقاء، حب کمال، علم و قدرت و حب لذت را به عنوان شاخهها و فروع آن مطرح ساختیم. اکنون سوال میشود که حب خدا که بر اساس آیات و روایات یک امر فطری است در سرشت انسان در آمیخته و در اعماق نفس آدمی جای دارد چرا جای آن در این طرح مشخص نشده و در کجای آن قابل طرح خواهد بود؟
در پاسخ به این پرسش میتوان گفت: حب الهی در دل انسانها صور گوناگونی دارد و ممکن است به سه صورت مورد بحث واقع شود: نخست، به عنوان یک نیروی محرک ناآگانه که در عمق فطرت انسان و در درون نفس وی جای دارد هر چند خود انسان از وجود آن غافل است و نسبت به آن توجه ندارد. دوم، حب آگاهانهای که برای افراد متعارف حاصل میشود و همه مؤمنین کم و بیش از آن برخوردارند. و سوم، مرتبه کامله محبت الهی است که برای اولیاء خدا و کسانی که مرتبه معرفتشان درباره خدای متعال کامل شده و به اصطلاح عرفانی به مقام توحید رسیدهاند، حاصل میشود.
محبت به خدا در صورت نخست آن همانطور که اشاره شد، نظیر معرفت فطری به خداوند حقیقتی است که انسان هر چند به سوی آن جذب میشود و آثاری بر آن مترتب میسازد ولی آگاهی روشنی از وجود آن، در ضمیر خود ندارد، ما قبلا گفتهایم و که بر حسب آیات و روایات به ویژه آیه میثاق، انسان یک معرفت فطری و ناآگاهانه به خدای متعال دارد و درک شهودی ضعیفی به ربوبیت خدای متعال در مرتبه باطنی و پوشیده روان انسان وجود دارد و اکنون میگوییم: حب الهی و خدا دوستی هم به عنوان یک عامل ناآگاهانه هر چند در نفس وجود دارد ولی، در مخفی بودن و آشکار نبودنش حکم معرفت فطری نامبرده را دارد و انسان خود از وجود آن آگاهی کاملی ندارد و همین ویژگی سبب شده که جایی برای آن در این طرح باز نشود؛ چرا که این مدل برای آن خصوصیات روانی و لایههای نفسانی ترسیم شده که آشکار باشند و جنبه آگاهانه داشته باشند و هر کسی وقتی به نفس خود باز گردد، آنها را به روشنی در آنجا بیاید و مشاهده کند.
طرحی که ما در اینجا ارائه دادهایم درباره نفس در محدوده علم روانشناسی است در حالیکه، آنچه که در بالا از محبت و یا معرفت فطری نفس نسبت به خدا نام بردیم یک نکته عرفانی است و بالاتر از حد روانشناسی متعارف میباشد. در واقع میتوان گفت: همین محبت و معرفت یا خدا دوستی و خداشناسی فطری است که وی را به سوی یک مقصد نهایی متعالی میکشاند و در جوار رحمت حق قرار میدهد هر چند که خود شخص از وجود این عامل نیرومند روانی و نفسانی غافل است و نمیداند این عامل چیست؟ و او را به کدام مقصد حرکت میدهد. به تعبیر دیگر: آنچه که انسان بدن آگاهی و توجه دارد حب ذات است و این محبت فطری در عمق آن قرار دارد: حب ذات پدیدهای است نفسانی و روانی که در عمق آن، خدا دوستی مستتر است و از رهگذر حب ذات یا خود دوستی به صورت مخفی و ناآگاهانه نقش خود را ایفا کرده وی را به سوی مقاصد متعالی سوق میدهد.
محبت و خدا دوستی به معنی دوم آن که گفتیم همه مؤمنین کم و بیش، به تناسب مراتب معرفتشان از آن برخوردارند عبارتست از همان محبتی که افراد عادی نسبت به خدای متعال دارند یعنی، خدا را بخاطر نعمتهایی که به ایشان داده و به خواسته هاشان رسانده یا بخاطر نعمتها و ناملایماتی که از آنان دور کرده و خطرهایی که از ایشان دفع میکند، دوست میدارند. بنابراین، چنین محبتی در اصل به نعمتهای خدا و با نظری دقیقتر به خواستههای خودشان تعلق گرفته است و معالواسطه به خدا نسبت داده میشود. ما بقاء زندگی و دوام خویش را دوست میداریم، خدا را نیز چون علت بقاء زندگی و دوام عمر ما است دوست میداریم. کمال خویشتن را دوست میداریم، خدا را نیز از آنجا که معطی این کمال است و یا وسیله تکامل ما را فراهم میآورد، دوست خواهیم داشت و نیز در اصل، التذاذ و تمتع خویش را دوست میداریم ولی، وقتی فکر میکنیم و متوجه میشویم ایت خدا است که نعمتهای گوناگون و بی شمار در دسترس ما قرار داده و وسایل تمتع و لذت بردن را از هر دری برای ما فراهم آورده است دوست میداریم.
سخن فوق در مورد نعمتها و لذتهای اخروی نیز صادق است، یعنی، برای گروه بسیاری از مومنان برخورداری از نعمتهای بهشت و حور و غلمان و قصور مطرح است ولی از آنجا که همه این نعمتها را از خدا میبینند او را نیز دوست میدارند.
افراد متعارف در انجام کارهای اخلاقی، عبادی و ارزشی انگیزه اخروی دارند. کارهای خیری که انجام میدهند و تلاشی و که به منظور کسب فضائل و نفی رذایل اخلاقی به عمل میآورند همگی به خاطر آنست که در آخرت به سعادت برسند از نعمتهای بهشتی برخوردار و از عذاب الهی برکنار باشند. پس انگیزه اصلی و محبوب نخستین آنان همین جذب این نعمتها و دفع این نقمتهای نامبرده است و خدا را در مرحله دوم به لحاظ آنکه این پاداشها و کیفرها به دست او انجام میگیرد مورد توجه خویش قرار میدهند و محبت ایشان به خدا ثانوی است نه اولی و ذاتی.
بدیهی است ما در این مدل به تنظیم طراحی امور ذاتی و نفسانی پرداخته و ریشههای افعال و رفتار انسان را که اصالتا و ذاتا در نفس انسان وجود دارد دسته بندی کردهایم و بنابراین، محبت خدا به این معنای دوم نیز جایگاه ریشهای و مستقلی در این مطرح نخواهد داشت.
این نوع محبت نسبت به خداوند، همانند محبتی است که ما به باغبان داریم به خاطر آنکه باغ و درختان سرسبز و پر میوه و گلهای زیبای آنرا ذاتا دوست میداریم و باغبان را نیز که این باغ را در اختیار ما قرار میدهد بخاطر آنها و بالتبع دوست میداریم. چنین محبتی نسبت به خدا از آنجا که اصالت ندارد آسیب پذیر است و حتی در مواردی ممکن است به عناد و عداوت نسبت به او تبدیل شود. کسانی که علاقه و محبتشان به امور مادی و نعمتها و محبوبهای دنیوی شدیدتر است و خدا را هم تنها بخاطر آنها دوست میدارند وقتی متوجه میشوند که خدا محبوبهایشان را از آنان گرفت از او ناراضی میشوند. به ویژه، به هنگام مرگ که میبینند این خدا است که دارد جانشان را میگیرد و از محبوبهایشان جداشان میکند، بغض خدا را در دل میگیرند و ایمانشان را از دست میدهند و با این حال از دنیا میروند.
همچنین، بسیاری از دوستیها در میان دوستان بر همین پایه و اساس استوار است یعنی، اساس این دوستیها نوعی استفاده و بهرهبرداری مادی و معنوی خواهد بود که اگر روزی این استفادهها قطع شود و خواستههایشان از طریق دوستانشان حاصل نشود رابطه و علاقه آنان نسبت به هم ضعیف میشود، رنگ میبازد و از بین میرود. از این روست که خداوند در قرآن کریم دوستانی را نام میبرد که در قیامت کارشان به عداوت و دشمنی میکشد.
الا خلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو(25)
در روز قیامت دوستان، دشمن یکدیگر میشوند
و در جای دیگر میفرماید:
یوم یفر المرء من اخیه وامه وابیه وصاحبته وبنیه(26).
روزی که انسان از برادرش و مادرش و پدرش و همسر و فرزندانش میگریزد.
در آنجا شخص میبیند آنچه را که میخواهد از راه دوستان و زن و فرزند و پدر و مادر و برادر برایش حاصل نمیشود و احیانا این بستگان باعث گرفتاریش نیز میشوند از این رو، محبتش به آنها از بین میرود و از آنان گریزانست.
نوع سوم محبت و خدا دوستی به اولیاء خدا مربوط میشود، زیرا، این محبت عمیق هنگامی در نفس انسان نسبت به خدا پدید میآید که وی معرفت کامل و عمیقی نسبت به خدای متعال و اسماء و صفات و کمال و جمال و جلال وی پیدا کرده باشد. در این مرحله، انسان با معرفت عمیق و حدت نظر و بصیرتی که یافته است درک میکند که غیر از ذات پاک الهی هیچیک از موجودات، از استقلال برخوردار نیستند، از خودش گرفته تا موجودات دیگر و اشیایی که زمینه تکامل وی را فراهم میآورند و یا به نحوی در رفاه و سعادت و لذت بردن وی تاثیر دارند هیچیک هستی از خود ندارند و وجودشان ذاتی آنها نیست بلکه، آنچه را که دارند از خدای هستی و هستی بخش گرفتهاند.
انسان در این مرحله از معرفت خداشناسی به ویژه اگر به معرفت شهودی و درک حضوری نائل شود و اصطلاح به مقام توحید ذاتی برسد، محبتی نسبت به خدای یگانه پیدا خواهد کرد بسیار عمیق و دقیقا، محبتی عکس نوع دوم آن؛ یعنی، در این مرحله تنها یک محبت اصیل در اعماق نفس وی حاصل میشود که متعلق به ذات خدای متعال خواهد بود و بقیه محبتهای وی هر چه باشد و به هر کسی تعلق داشته باشد عرضی و فرعی و به منزله فروع و شاخهها و ثمرات آن یک محبت اصیل و ریشه دار متعلق به خدا خواهد بود تا آنجا که حتی حب ذات و خود دوستی انسان نیز اصالت قبلی خود را از دست میدهد؛ چرا که، در این مرحله از بینش، ذات خود انسان خود انسان نیز اصالت قبلی خود را از دست میدهد؛ چرا که، در این مرحله از بینش، ذات خود انسان هم به صورت یک وجود طفیلی و شأنی از شؤون آن موجود اصلی و جلوهای از جلوههای او شناخته میشود در چنین وضعی و با چنین شناختی طبیعی است که محبت و دلبستگی وی اصالتا به آن موجود اصیل تعلق گیرد و دیگر موجودات غیر از او به خاطر آنکه شعاعی از وجود او و آفریدههای او هستند در معرض پرتوی از محبت که از محبت اصلی الهی اشتقاق یافته قرار خواهند گرفت.
آری این آفریدگار انسان است که بندگان صالح و اولیاء خود را به سوی خود دل آنان را پر میکند آنچنان که دیگر جایی برای غیر او باقی نمیماند چنانکه در دعای عرفه حضرت سید الشهداء (علیهالسلام) آمده است: انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتی لم یحبوا سواک. تو آنکس هستی که دیگران را از دلهای دوستانت دور میکنی تا آنجا که جز تو را دوست نمیدارند. البته گفتن این سخنان برای ما آسان و شیرین است اما تحققش به این آسانیها میسر نیست به او پیدا خواهیم کرد که هیچ محبت دیگری در عرض آن واقع نشود و دیگر محبتهای ما نظیر محبتی که به ذات خود یا به بقاء و کمال خود داریم یا محبتی که به علم و سعادت و قدرت خویش پیدا میکنیم همه و همه به صورت اموری طفیلی و فرعی هستند نسبت به آن محبت ذاتی بالاصاله که به ذات و صفات الهی تعلق دارد و چیزهای دیگر چون جلوهها و مظاهری از صفات و اسماء الهی هستند مورد محبت انسان قرار میگیرند.
این نوع محبت نیز هر چند اصیل است؛ ولی، از آنجا که عمومی نیست و در کمتر نفوسی حاصل میشود در این طرح جایی برای آن منظور نشده است زیرا تحصیل این محبت کاری است دشوار و نمیتواند جنبه عمومی و همگانی پیدا کند، این اولیاء خاص خدا و اوحدی از مردم و قدر متیقن انبیاء عظام و ائمه معصومین هستند که به این مرحله از محبت نائل میشوند.
نتیجه کلی که از این پاسخ میگیریم آنست که طرح پیشنهادی ما در اینجا آن ابعاد و گرایشات نفسانی را در بر میگیرد که اولا، روشن و آگاهانه باشند ثانیا اصیل و ذاتی باشند و ثالثا، عمومی و همگانی باشند و هیچیک از سه قسم محبت و خدا دوستی انسان این هر سه خصوصیت را ندارند چرا که محبت فطری روشن و آگاهانه نیست و محبت مردم عادی و مؤمنین معمولی نسبت به خدا اصیل و ذاتی نیست بلکه محبتهای دیگر است و محبت اصیل و ذاتی الهی که از معرفت کامل نشأت میگیرد ویژه اولیاء خدا است و همگانی نمیتواند باشد و همین سبب شده است تا در این طرح جایی برای محبت خدا در نظر گرفته نشود.
دومین پرسش آن است که ما در این مدل، حب ذات را به عنوان اصیلترین گرایش مطرح ساخته و گفتیم اولین کششی که از عمق وجود انسان میجوشد حب ذات است و دیگر گرایشات و تعلقات انسان شاخهها و شعبههای آن هستند، در این صورت، حب ذات نمیتواند بار منفی داشته باشد بلکه مثبتترین بعد از ابعاد وجودی و گرایشات و تعلقات انسان خواهد بود و این ارزیابی و ارزشدهی چیزی است مختلف آنچه که در علم اخلاق مطرح میشود زیرا در بسیاری از مباحث اخلاق: اسلامی و غیر اسلامی خودخواهی و خود دوستی ملاک نیازمندی منفی تلقی شده و در کتب اخلاق و بیانات بزرگان آمده است که ریشه همه مفاسد من است و برای مبارزه با شرور و فسادها، بر انسان لازم است که تعلق به من را در وجود خود ضعیف و نابود سازد و در این صورت، میتواند به ارزشهای والای اخلاقی برسد چنانکه، از بعضی روایات نیز میتوان دریافت که محور فضیلت مخالفت با خواستها و هواهای نفسانی است.
اکنون، این سوال مطرح میشود که با وجود این موضع روایات و علماء اخلاق نسبت به نفس، حب نفس و خواستههای نفسانی، چرا ما حب ذات را در این طرح، اساس همه فعالیتهای انسانی تلقی کرده و گفتهایم: حب ذات خودش اصالتا بار ارزشی ندارد و از نظر اخلاقی نه خوب است و نه بد؟
در اینجا مناسب است به روایتی که از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده اشاره کنیم. این روایت گرچه ممکن است از نظر سند قوی نباشد ولی مضمونی جالب و قابل تأیید با اعتبارات عقلی دارد.
بحسب این روایت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سوال میشود که: راه معرفت و خداشناسی چیست؟ آن حضرت در پاسخ میفرماید: شناختن نفس یا خودشناسی.
سپس پرسیده میشود: راه معرفت با حق چیست؟ پاسخ میدهد: مخالفت با نفس. میپرسد: راه تحصیل رضا و خشنودی خدا چیست؟ پاسخ میدهد: ناخوشنودی از نفس.
میپرسد: راه وصول به حق چیست؟ میگوید: دور شدن از نفس.
میپرسد: راه اطاعت حق چیست؟ میگوید: سرپیچی و مخالفت با نفس. و همچنین سؤالات فراوان دیگر(27).
گرچه جمله نخست این روایت تا حدی گویای آن حقیقتی است که ما به آن اشاره کردهایم که معرفت نفس، مبدأ خداشناسی میشود، ولی، از بقیه جملات و سوالها و پاسخهای دیگر روایت تا به آخر اینگونه استفاده میشود که نفس نقطه مقابل الله و مبدأ همه شرور و کژیهاست.
در پاسخ به پرسش دوم باید بگوییم: در این بیان، مغالطهای صورت گرفته که منشأ آن اشتراک لفظی واژههای حب ذات و حب نفس است که در دو مورد و در دو اصطلاح جداگانه به کار میرود. حب ذاتی که ما در این طرح از ابعاد اساسی نفس دانستهایم با هواپرستی و خودخواهی که در روایات، علم اخلاق و مکاتب اخلاقی از آن مذمت شده است تفاوت بسیار دارد. نیز واژه نفس، در کلمات علماء اخلاق، مکاتب اخلاقی، روایات و به ویژه روایت فوق در یک مفهوم ویژه و به یک اصطلاح خاص به کار رفته است و در این طرح و مدل مورد نظر که گاهی حب ذات و گاهی حب نفس را به کار بردهایم در معنا و مفهومی دیگر و متفاوت با مفهوم اخلاقی نامبرده بکار رفته است.
در توضیح سخن فوق باید بگوییم: واژه نفس، در عرف و اصطلاحات علمی در مفاهیم مختلف و به شکلهای گوناگون بکار میرود: در اصطلاح فلسفی، نفس، مساوی است با روح انسان که منشأ حیات، شعور، ادراک و اراده وی میباشد. کتاب النفس و سفر نفس در کتاب فلسفی اسفار تالیف فیلسوف و اندیشمند توانا مرحوم صدرالمتألهین، از باب مثال، درباره روح انسان به بحث و بررسی میپردازد.
اما واژه نفس در علم اخلاق گاهی مقابل عقل مطرح میشود. در روایت فوق در موارد متعددی نفس را مقابل الله قرار داده بود. در کتابهای اخلاق بر اساس تقابل نفس با عقل زیاد گفته میشود که عقل و نفس انسان دائما در جنگند اگر نفس بر عقل پیروز شود وی اهل شقاوت است و هرگاه عقل بر نفس غالب آید اهل سعادت.
بنابراین، نفس به معنایی که در عمل اخلاق به کار میرود فرق میکند با نفس به معنی روح انسان که در اصطلاح فلسفه کاربرد دارد و میتوان گفت: نفس به معنی اخلاقی آن یکی از اعتبارات روح است و به عنوان مبدئی برای گرایشات نامطلوبی که انسان را به پستی سوق میدهد تلقی میشود.
از نظر فلسفی، حقیقت نفس از وحدت و بساطت برخوردار است و کثرت و ترکیبی در آن وجود ندارد و کثرتهائی که به نفس نسبت داده میشود یا به لحاظ مراتب نفس است و یا به لحاظ قوای نفس یا اعتبارات و لحاظهای مختلفی که برای آن در نظر گرفته میشود.
در این مدل ما که حب ذات را به عنوان اساس و منشأ همه فعالیتهای ممدوح و مذهوم انسان معرفی کردهایم، در واقع ذات را به معنی نفس و نفس را در همین اصطلاح ویژه فلسفی و به معنی حقیقت روح انسانی منظور داشتهایم روحی که اساس زندگی انسان و منشأ همه تلاشهای خوب و بد وی میباشد.
حب نفس و خودخواهی به معنی اخلاقی آن نسبت به آنچه که در این طرح از مفهوم نفس در نظر گرفتهایم بسیار محدود و فرعی خواهد بود؛ یعنی،نفس به معنی فلسفی آن و مفهوم مورد نظر ما شؤون گوناگونی دارد و برای هر یک از شؤون دو جهت در نظر گرفته میشود: یکی آن که انسان را به سوی کمال میکشاند دوم آن که باعث سقوط وی میشود. آن جهت را که منشأ کمال و تعالی انسان است به اصطلاح اخلاقی عقل نامیدهاند و آن که وی را به سقوط و انحطاط میکشاند نفس.
اساسا، باید بگوئیم که حب نفس در اصطلاح فلسفی آن و آنچنان که مورد نظر ما است عین نفس یا خود و جوهره وجود انسان است. هیچ موجود ذی شعوری نمیتواند موجود باشد و محبت به نفس یا به خود نداشته باشد. بنابراین، فرض نیستی حب ذات و خود دوستی به نفی خود ذات و نبود نفس میانجامد. چنانکه علم به نفس نیز چیزی جز خود نفس نیست و نفس انسان نمیتواند وجود داشته باشد و عالم به خودش نباشد؛ یعنی، خود نفس، حقیقتی جز علم به نفس نیست، بدیهی است حب نفس در این صورت مثل علم به نفس از آنجا که یک حقیقت خارجی است نمیتواند ارزشی باشد و نه تنها حب نفس بلکه هیچ یک از جهات فطری انسان، که در نهاد و آفرینش انسان ریشه دارند و از محدوده اختیار خارج، نمیتواند در محدوده امور ارزشی و اخلاقی گیرند و از نظر اخلاقی خوب یا بد باشند.
برعکس، حب نفس و خودخواهی که در اخلاق مذمت میشود امری است اختیاری و در محدوده امور ارزشی قرار دارد و در حقیقت بازگشت آن ترجیح خواستهای حیوانی است بر گرایشهای والای انسانی و الهی که امری اختیاری و دارای ارزش منفی میباشد.
قرآن نیز، به صورت یک قاعده کلی میتوان گفت، هر کجا نسبت به امور نفسانی، زبان مذمت و نکوهش میگشاید به لحاظ گرایشهای حیوانی و شیطانی است که مبدأ افعال نکوهیده و سقوط آور میگردد نه لحاظ اصل وجود روح و مایههای فطری آن و ما در جای خودش موارد استعمال واژه نفس را در قرآن کریم مورد بررسی قرار دادهایم.
بنابراین، حب ذاتی که در این مدل مطرح کردهایم با آن حب نفسی که در کتابهای اخلاقی مورد مذمت قرار گرفته کاملا متفاوت خواهد بود.
در اینجا لازمست به این نکته نیز اشارهای بشود که برخی از مکتبها که گرایشات اصالت الاجتماعی دارند و در کتابهای اخلاقی خودشان بر این گفتار تأکید دارند که ریشه همه فضایل دیگر خواهی و ریشه همه رذائل در انسان خودخواهی و تعبیر دیگرشان سودجویی است.
صرف نظر از مناقشه در اصالت جامعه که در کتاب جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن به آن پرداختهایم در اینجا به این پارهای از اشکالاتی که بر این نظریه وارد است اشاره میکنیم و تفصیل بحث را به کتاب فلسفه اخلاق حواله میدهیم.
اساسا این ادعا که ملاک فضایل اخلاقی دیگر خواهی و ملاک رذایل اخلاقی خود خواهی است فاقد دلیل عقلی و پشتوانه منطقی است. افزون بر این، اگر منظور از خود خواهی همان گرایش فطری حب ذات باشد در واقع باید آنرا ریشه همه فعالیتهای حیاتی بشمار آورد و اگر چنین غریزهای در انسان نبود هیچ تلاشی اعم از فردی و اجتماعی انجام نمیداد حتی فعالیتهایی که به نظر میرسد که فقط به انگیزه دیگر خواهی انجام میگیرد در سطح عمیقتری از میل به کمال، نشأت میگیرد که یکی از فروع حب ذات است. و اگر منظور از خود خواهی گرایشهای افراطی و انحرافی خودپسندی و غرور و تکبر و سلطه جویی و مانند آنها باشد قبلا باید حد و مرز این رذایل و علت رذیله بودن آنها اثبات میشود.
از سوی دیگر نمیتوان دایره اخلاق و فضائل و ارزشهای مثبت اخلاقی را محدود به روابط اجتماعی کرد. یعنی، کار خوب منحصر نیست به کارهایی که به منظور تأمین دیگران و انگیزه خدمت به خلق انجام میگیرد و این مرزبندی از دیدگاه مکتب اخلاقی اسلام قرین صواب نیست و حقیقت ندارد؛ چرا که، از دید اسلام، بسیاری از خصلتها هستند که ربطی به اجتماع ندارند، معالوصف، از ارزش مثبت اخلاقی برخوردارند مثل آنچه، بر اساس تقسیمبندی این نوشته، در بخش رابطه انسان با خودش مطرح میشود و محور بحوث کنونی ما قرار گرفته است و مثل آنچه که در بخش رابطه انسان با خدا قابل طرح است و ما در بخش قبل به آن پرداختهایم. مثلا، خشوع در نماز یا اخلاص و حضور قلب و... هیچ ربطی با منافع دیگران ندارد، معالصف، در اخلاق اسلامی، مطلوب و از ارزش مثبت اخلاقی برخوردار است.
بدین ترتیب، مدلی برای بررسی مسائل اخلاقی مربوط به خود شخص بدست میآید هر چند ما ادعا نداریم که مدل مورد نظر ما هیچ نقصی ندارد، چرا که، روح انسان پیچیده است و امکان ارائه طرح کاملتر در زمینه ابعاد گوناگون آن باقی خواهد بود؛ ولی، در حال حاضر برای آغاز به کار تحقیق در مورد نفس و نفسانیات و ادامه آن در چارچوب این طرح اشکالی به نظر نمیرسد. بنابراین، میتوانیم در چارچوب این مدل به بررسی داشته باشد ضرری به اصل سیر بحث ما نمیزند و تقدیم و تأخیر مباحث هم اشکال مهمی تولید نمیکند.
مهم این است که در تبیین مسائل در چارچوب این طرح بر مطالبی تکیه کنیم که با آیات و روایات و براهین عقلی سازگار باشد.
البته منظور این نیست که همه مطالب مورد بحث در ظواهر الفاظ آیات قرآن یا روایات آمده باشد؛ زیرا، بسیاری از مطالب هستند که مستقیما از ظاهر آیات استفاده نمیشود ولی با قرائن و شواهد بسیاری میتوان نقطه نظر آیات قرآن و روایات را درباره آنها استنباط نمود.
فی المثل، در سراسر قرآن کریم بحثی وجود ندارد در اینکه کدام گرایشها در انسان اصیل و مقدم است و کدامیک از آنها فرعی و مؤخر به صورتی که از ظاهر لفظ معلوم باشد؛ ولی، از دقت در آیات و اینکه مطلبی را به مطلب دیگری تعلیل میکند یا برای تشویق مردم به کاری یا باز داشتن آنان از کاری دیگری بر چیزهایی تکیه میکند و از کیفیت دعوت مردم و قرایین دیگری نظیر اینها میتوان کم و بیش نکتههایی به دست آورد.
فی المثل، قرآن در موارد بسیاری مؤمنین را بشارت میدهد به نعمتهای بهشتی: وقتی میخواهد مردم را دعوت کند به اینکه ایمان آورند یا عمل صالح انجام دهند آنان را مژده میدهد که اگر چنین کنند خدا در بهشت جاودانشان داخل کند ویدخلهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها.(28) میبینیم خداوند در این گونه موارد نعمتهای نامبرده را به یاد مردم میآورد و تشویقشان میکند که این کارها را بکنند تا به آن پاداشها و نعمتهای بزرگ بهشتی برسند. از اینگونه بیانات میتوان فهمید که مطلوبیت این نعمتها برای انسان فطری است و به همین لحاظ میتواند مؤثر نمیافتاد و ایشان را وادار به انجام کاری نمیکرد.
از این برخورد قرآنی میتوان دریافت که اولا وجود این میل در انسانها مورد تأیید قرآن است گویی خبر میدهد از اینکه چنین میلی در انسان وجود دارد.
ثانیا، ارضاء این میل، از دید قرآن، کاری نامطلوب و ناپسند و ضد ارزش نیست. اگر خوردن غذای لذیذ دارای ارزش منفی بود و تأثیر سویی در سرنوشت انسان بر جای مینهاد یا خوردنیها بد بودند، جا نداشت که خداوند بفرماید: وفواکه مما یشتهون(29).
یا بفرماید و لحم طیر مما یشتهون.(30) و از میوههای رنگارنگ و لحوم طیور و پرندگان از کبک و کبوتر و تیهو و قرقاول و... خبر دهد و دهانها را آب بیندازد و از این رهگذر آنان را در مسیر صحیح زندگی و راه درست به حرکت و تلاش وادار کند.
از این برخورد معلوم میشود، نه تنها در این جهان بلکه حتی در بهشت نیز این میل به خوردنیها وجود دارد و باید ارضاء شود و خداوند وعده میدهد که برای بهشتیان و کسانیکه اعمال و رفتارشان مورد رضایت پروردگار است،ای میل را به بهترین وجه و آنگونه که خودشان میخواهند ارضاء خواهد کرد. و به خاطر همین بشارتها است که مومنین کارهای خیر انجام میدهند، جهاد و تلاش میکنند و سرانجام تا مرز شهادت و جانبازی به پیش میروند.
و خداوند هم این معامله را امضاء و تنفیذ کرده است آنجا که میگوید:
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه.(31)
خداوند از مومنان مالها و جانهاشان را خریداری کرده است تا در برابر به ایشان بهشت عطا کند.
و آنان خودشان را به بهشت میفروشند. و یا آنجا که میفرماید:
هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم.
آیا راهنمایی کنم شما را به تجارتی که از درد و عذاب رهایتان سازد.
اینگونه آیات و قرائن و شواهد بیانگر این حقیقت است که اولا آدمی میل دارد برای همیشه در لذت و خوشی به سر برد ثانیا، ارضاء این میل چیز نامطلوبی نیست و اگر گفته میشود در دنیا از بعضی لذتها خودداری کنید برای آن است که به لذائذ عمیقتر و گستردهتر و نعمتهای جاودانه جهان آخرت لطمه نزند. بنابراین، التذاذ و بهرهمندی از نعمتهای الهی در این دنیا تا آنجا که معارض و مزاحم با لذتهای جاوید آخرتی و سعادت ابدی انسان نباشد هیچ اشکالی نخواهد کرد.