اکنون جایی طرح این سوال است که اگر ماندن در دنیا تا این اندازه مفید است که با دوام و بقای آن را خواست پس آیات بالا چرا اشاره دارند بر این که اولای خدا باید تمنای مرگ کنند این برداشت ما با ظاهر آن آیات سازش ندارد و یا این که حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) چرا میگوید:
و الله لا بن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه(106).
به خدا قسم که دلبستگی پسر ابوطالب به مرگ از دلبستگی طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است.
آری چرا اولیای خدا دوست میداشتند از این دنیا بروند؟ و چرا مرگ در ذایقه بندگان شایسته خدا تا این حد شیرین است؟
برای یافتن پاسخ به پرسش فوق باید اختلاف حیثیات و جهات را مورد توجه قرار دهیم.
تمنی مرگ و آرزوی آن، از سوی اولیای الهی، بدین لحاظ و از این جهت است که ایشان پس از مرگ به دیدار محبوبشان نایل میشوند و در واقع، زندگی مادی میان آنان و محبوبشان جدایی و فاصله انداخته و با مرگ است که این مانع برداشته میشود و به لقای محبوب خود میرسند و این منافات ندارد که از جهت دیگری بقا و دوام این عالم را نیز خواستار باشند، بخواهند که بمانند تا آمادگی بیشتری برای لقا پیدا کنند و یا بمانند تا با تلاش و کوشش بیشتری زندگی در جهان آخرت را شیرینتر و پربارتر کنند.
بنابراین، مطلوب بالاصاله انسان، نعمتهای اخروی، کرامتهای الهی، رضای خداوند و دیدار اوست. از این جهت، برای رسیدن به آنها تمنی مرگ میکند که ای کاش زودتر میرفتم و به آنجا میرسیدم؛ ولی، وقتی میبیند خداوند که محبوب اوست از او خواسته که به جهان آخرت برای دیدار خدا و لقای او با دست پر برود و از قبل در دنیا آمادگی بیشتری برای استفاده از کرامتها و نعمتهای او پیدا کند، ماندن در این عالم هم برایش مطلوب و ارزشمند خواهد شد.
پس مؤمن از آن جهت که میداند زندگی باقی و حیات ابدی و نعمتها و کرامتهای الهی آنجاست، اصالتا طالب آن زندگی است و از این رو، مرگ که وسیله انتقال به آن عالم است برایش شیرین خواهد بود. او نسبت به این عالم، از آن جهت که دارای نعمتهای گذرا و فانی است، اصالتا دلبستگی ندارد، ولی، به این لحاظ که میاندیشد اگر هر چه بیشتر در این عالم بماند و آمادگی بیشتری پیدا کند و در آن عالم از نعمتهای بیشتری استفاده خواهد کرد و به مرتبه بالاتری از رضای محبوب و مطلوب خواهد شد.
از اینجا است که در روایات و سیره زندگی آن حضرت میخوانیم که امام سجاد (علیه السلام) اینگونه به درگاه خدا دعا و تضرع میکند که: خدایا! اگر زندگی من بازیچه شیطان شد، هر چه زودتر جان مرا بگیر.
از نظر آن حضرت این زندگی تا وقتی مطلوب است که بتواند کمکی به سعادت و رفاه و آسایش انسان در زندگی ابدی و اخرویاش باشد. اما اگر کیفیت زندگی انسان در این جهان به گونهای بود که سبب سنگینی بار او و درد و رنج و شقاوتش در جهان آخرت میشود و یا او را از بعضی از کرامات، محروم میسازد، دیگر نمیتواند مطلوب باشد. چرا که هر چه بماند وضع زندگی ابدی خود را بدتر خواهد کرد. پس چه بهتر که انسان هر چه زودتر از این عالم به جهان آخرت منتقل گردد.
با توجه به آنچه گذشت، میتوان گفت: تمنی مرگ در بعضی فروض دیگر نیز صحیح است. به عبارت دیگر، آرزوی مرگ، گویای دو حقیقت است و دو علت و یا دو توجیه صحیح میتواند داشته باشد:
در بعضی موارد تمنی مرگ میتواند از بیصبری انسان نسبت به دوری از محبوب خود حکایت کند که در این صورت، دوستی انسان نسبت به مرگ. زندگی از دو حیثیت مختلف و به لحاظ گوناگون هر دو میتواند درست باشد: به این لحاظ که دلش برای وصال به محبوب خود میطپد آرزوی مرگ دارد، و به این لحاظ که اگر در دنیا بماند برای دیدار محبوب در جهان آخرت آمادهتر میشود، میخواهد در این دنیا بماند.
در بعضی دیگر از موارد، دلبستگی انسان نسبت به مرگ، مفهومش این است که چون زندگیاش بازیچه شیطان شده، هر چه بیشتر در دنیا بماند از خدا دورتر میشود. پس ماندنش در دنیا ارزش منفی پیدا کرده و دیگر مطلوبیتی برای او ندارد.
با توجه به آنچه که گفتیم روشن شد که تمنی مرگ برای اولیای خدا صحیح است، چرا که، آن وسیلهای میشود تا به لقای محبوبشان برسند. ولی، ماندن در این زندگی هم برایشان مطلوب است تا به هنگام لقا به کرامتهای بیشتری نائل شوند.
کسانی که اهل محبتند، توجهشان صرفا متمرکز در این است که ببینند محبوبشان چه میخواهد خداوند متعال، آنان را در این عالم آفریده و اراده تکوینی او بر این قرار گرفته که در آن زنده بمانند تا هنگامی که اجل محتومشان فرا رسد و از این روست که اولیای خدا زندگی اینجا را دوست دارند، چون او میخواهد که اینجا بیشتر بمانند و عمل صالح انجام دهند تا به کمالات بیشتری نائل گردند یا دیگران را به کمال برسانند.